- علل سقوط اندلس به دست مسيحيان
اندلس هشت قرن تحت حكومت مسلمانان و زير سايه فرهنگ اسلام قرار داشت و از تمدن، دانش و عظمت برخوردار بود. چه شد كه اين سرزمين از مجموعه جهان اسلام جدا شد و اكنون از آن شكوه و عظمت جز چند بناي عظيم، خاطرات افسانه گونه و آثار مكتوب در كتابهاي تاريخ چيز ديگري باقي نمانده است؟ واقعه سقوط اندلس و افول فرهنگ و عظمت اسلام در آن سرزمين زخم عميقي بر پيكر جهان اسلام وارد كرد، اما آيا اين حادثه، آنگونه كه بايد، موجبات بيداري وجدان مسلمانان و عبرت آموزي آنان را فراهم ساخت؟
مطالعه حوادث تاريخي آنگاه نتيجه بخش خواهد بود كه اولا به ذكر حوادث و رويدادها، يا به عبارت ديگر تاريخ نقلي، اكتفا نشود و ثانيا اين مطالعات و داده هاي گردآوري شده در يک چارچوب علمي ـ نظري تجزيه و تحليل شود. متأسفانه بسياري از نويسندگان و تاريخ نگاران اندلس بر اهميت اين شيوه مطالعاتي امعان نظر كمتري داشته و علل سقوط اندلس را فقط به مي گساريها يا داستانها و روابط عاشقانه سلاطين و كنيزان زيباروي يا ماجراهاي شعرا و دختران پادشاهان تقليل دادهاند.
در بهترين حالت، علت سقوط اندلس صرفا به رواج فساد و فحشا و مي خوارگي جوانان مسلمان نسبت داده مي شود. از اين سخن مراد آن نيست كه اهميت عوامل ياد شده كم جلوه داده شود، بلكه منظور اين است كه افول و سقوط مسلمانان در اندلس قطعا ريشه در عوامل گوناگون و ژرفي دارد كه به ورطه فساد افتادن جامعه فقط يكي از تبعات و جلوه هاي بيروني آن عوامل است. قطعا بسنده كردن به چند موضوع سطحي نمي تواند درسهاي لازم را براي عبرت آموزي جوامع مسلمان امروزين فراهم كند.
در يک تحليل نسبتا جامع نگر و با در نظر گرفتن عوامل داخلي و خارجي دخيل در سقوط اندلس، دلايل شكست مسلمانان در اندلس را مي توان به طور كلي به سه دسته تقسيم كرد:
دسته اول: عوامل داخلي
تسخير اندلس در دوران حكومت خاندان بني اميه صورت گرفت. در اين دوران، حكومت بني اميه با بدعتها و انحرافاتي كه در نظام ارزشي اسلام اصيل نهاده بود موجب بروز مشكلات و نارساييهاي بسياري در جامعه اسلامي آن روز شده. از جمله اين بدعتها مي توان به موروثي شدن خلافت، تبعيض نژادي، دنياطلبي، تجمل گرايي، ثروت اندوزي به هر قيمت و رقابتهاي عشيرهاي ـ قبيله اي بر سرقدرت اشاره كرد. در جريان فتح اندلس، همه اين انحرافات به اندلس نيز انتقال يافت. با جرئت مي توان گفت ريشه بسياري از گرفتاريهاي مسلمانان در اندلس ريشه در ساختار و سازمان حكومت بني اميه و مشكلات و نارساييهاي جامعه اسلامي آن روزگار داشت.
دسته دوم: عوامل خارجي و فشار مسيحيان
اروپاييان مسيحي، كه بر اثر از دست دادن اندلس از نظر ژئوپلتيكي، سياسي و هويتي متحمل ضربات سنگيني شده بودند، از همان ابتداي ورود مسلمانان به اندلس در پي جبران اين شكست برآمدند. آنان در اين راه از هيچ اقدامي فروگذار نكردند و متناسب با قوت يا ضعف مسلمانان سياستهايي را طراحي و اجرا مي كردند كه از جمله مي توان به ايجاد تفرقه و دشمني ميان مسلمانان، و نيز گسترش فساد اخلاقي، به ويژه در ميان جوانان، اشاره كرد.
دسته سوم: عوامل ژئوپلتيكي
در كنار دو عامل فوق اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه، از لحاظ ژئوپلتيكي، شكست مسلمانان در شبه جزيره ايبري (اندلس) تا حدي نيز ناشي از تسخيرنكردن كامل آن سرزمين و پاكسازي نكردن برخي شهرها و مناطق مسيحي نشين به ويژه در نواحي شمالي و شمال غربي بود. همچنين برخي از شهرها و مناطق نيز در مركز اندلس همچون جزايري در ميان مناطق مسلمان نشين بودند كه رفته رفته مورد استفاده مهاجمان مسيحي قرار گرفتند و در واقع جاي پاي مسيحيان در اجراي نقشه ها و توطئه هاي آنها به شمار مي رفتند.
الف) عوامل داخلي سقوط اندلس
اندلس در سال 92ق به تصرف مسلمانان درآمد. اين زمان اوج حاكميت امويان بر جهان اسلام بود. تسخير اندلس در زمان حكومت وليدبن عبدالملک انجام شد. دوره حكومت امويان از نظر تأثير در تاريخ اسلام و سرنوشت آينده مسلمانان از دو نظر دارد و شايسته بررسي و تحليل است:
- از حيث كشورگشايي و گسترش قدرت سياسي حاكمان اين خاندان؛
- از حيث دگرگونيهاي بنيادي كه در اصول و فروع دين پديد آمد.
درباره موضوع نخست بايد گفت از سال 41 تا سال 132 ق (سال انقراض بني اميه) دامنه حكومت اموي وسعت چشمگيري يافت و تا آنجا پيش رفت كه حتي حكومت پانصد ساله عباسيان هم مقدار قابل ملاحظه اي بدان نيفزود.
اما موضوع دوم اهميت بيشتري دارد زيرا توسعه و گسترش قلمرو حكومت اسلامي در درون نوعي فضاي سياسي و ارزشي صورت گرفت كه ناچار اثرات نامطلوبي بر جوامع جديد اسلامي، از جمله اندلس، برجاي نهاد و سرانجام نيز از عوامل مهم سقوط برخي از جوامع اسلامي، مانند اندلس، شد.
دگرگونيهاي اساسي كه اين خاندان در اسلام پديد آوردند به اختصار چنين اند:
- نظام حكومت اسلامي، كه پس از پيامبر (ص) طبق اعتقادات اهل تسنن بر اساس بيعت نسبي مردم با خليفه بود، به حكومت استبدادي موروثي فردي مبدل شد. در اين شيوه جديد حكومتي، به جاي اجراي قوانين الهي،خواسته ها و در بسياري موارد هوا و هوس حاكم به صورت حكم حكومتي اجرا مي شد. لذا انحرافات و بدعتهاي بسياري به نام دين در ميان مسلمانان رواج پيدا كرد. خاندان اموي حاكم در اندلس نيز پيرو چنين شيوهاي بود.
- مساوات، كه يكي از اركان مهم نظام اسلامي بود، از ميان رفت. در حالي كه قرآن و سنت پيامبر امتيازها را ملغا كرده و ملاك برتري را نزد خدا پرهيزگاري دانسته بود، امويان نژاد عرب را نژاد والاتر شمردند و استدلال كردند چون پيامبر اسلام از عرب برخاسته است عرب بر ديگر مردمان برتري دارد و در ميان عرب نيز قريش را برتر از ديگران به شمار مي آوردند. بسياري از اختلافات سياسي و اجتماعي در اندلس از اين انحراف نشئت گرفته بود؛ به ويژه اختلاف ميان قبايل عرب قحطاني و عدناني كه وارد اندلس شده بودند. همچنين اختلاف ميان اعراب و بربرها و اختلاف ميان مسلمانان فاتح و تازه مسلمانان همه ناشي از چنين ديدگاهي بود.
- درآمد حكومت كه مي بايست صرف امور عمومي مي شد در زمان بني اميه به حكومت اختصاص يافت و آنان نيز اين ثروتها را صرف تجمل و خوش گذراني خود مي كردند. اين شيوه صرف درآمدها و ثروتها موجب بروز نارضايتيهاي بسياري در ميان مسلمانان شده بود، اما تأثير آن در اندلس بيشتر بود زيرا اين خطه در خط مقدم رويارويي با مسيحيان و دشمنان اسلام بود كه به خودي خود زمينه مناسبي براي سوءاستفاده آنها فراهم مي كرد.
- دستگيري، زنداني كردن، شكنجه، كشتار و گاه قتل عام از اعمال متداول دوران حكومت خاندان بني اميه بود.
حادثه كربلا در سال 61ق، قتل عام مدينه، به منجنيق بستن كعبه، و منصوب كردن خون آشامترين حكام تاريخ اسلام بر سرنوشت مسلمانان نظير حجاج بن يوسف ثقفي از جمله اعمال جنايتكارانه شناخته شده بني اميه هستند.
شاخه امويان اندلس نيز به پيروي از سلسله اصلي انجام چنين اعمالي را عادي مي دانست. لذا در بسياري از موارد، براي برقراري آرامش و ثبات و حفظ وحدت ظاهري، به كارگرفتن قوه قهريه آن هم به شكل خشونت آميز آن كاملا روا به شمار مي آمد.
- مديحه سرايي، كه از شعاير دوران جاهلي بود و در عصر پيامبر مذموم شناخته شد، در دوران اموي دوباره متداول گرديد.
از سوي ديگر سرودن اشعار عاشقانه و وصف معشوقه ها نيز رواج بسياري يافت. اين صنعت ادبي در اندلس نيز به منتها درجه پيشرفت خود رسيد و اوقات بسياري از اديبان و جوانان صرف سرودن و آموختن چنين اشعار تخديركنندهاي مي شد. سخن از شبهاي عيش و نوش بر روي رودخانه و يا در بيشه ها يا در چمنزارهاي پرگل و ريحان در نسيم خنک شب و يا به هنگام صبح كه «شب سرمه چشم در ژاله صبحگاهي مي شويد» بسيار بود.
چنين اشعاري روحيه جوانان و بزرگسالان را به سوي خوشگذراني و لذت جويي سوق مي داد و ديگر فرصتي براي انديشه ورزي و توجه به مسائل مهم اجتماعي ـ سياسي باقي نمي گذاشت.
- گرايش به تجمل در زندگي، خوراك، لباس، ساختمان، اثاثخانه در دوران حكومت بني اميه در همه بلاد اسلامي رواج يافت. كاخهاي زيبا به سبک امپراتوري روم، اقامتگاه هاي تابستاني و زمستاني، و حمامهاي مجلل در مقر حكومت و حتي در شكارگاه ها ساخته مي شد. در واقع، هنگامي كه قدرت تمركز بسيار يافت حاكمان اموي شروع به اعمال قدرت براي ارضاي شهوات و به اصطلاح، شروع به جمع آوري ميوه هاي قدرت كردند.
- ميگساري، زنبارگي و خريداري كنيزكان آوازخوان در زمان بني اميه متداول شد و اين رفتارهاي غيراسلامي به همراه فاتحان در سرزمينهاي تازه فتح شده نيز رواج يافت. از جمله اين سرزمينها اندلس بود. لذا بايد اذعان كرداين اعمال و رفتارهاي غيراسلامي از همان ابتدا در اندلس اسلامي رواج داشته است؛ زيرا اين فرهنگ منحرف، كه برخاسته از دوران حاكميت اموي بود، با توجه به تداوم حكومت بني اميه در اسپانيا به مدت سه قرن در آن ديار بيش از پيش ريشه دوانده بود.
زمينه فساد اخلاقي و اجتماعي در درون فرهنگ اسلامي، كه قوام يافته در دوران بني اميه بود، وارد اندلس نيز شده بود. اروپاييان مسيحي اين فرهنگ را تشديد و تقويت كردند. در اين باره، در بخش دوم از علل و عوامل افول اندلس اسلامي بيش از اين سخن خواهيم گفت.
آنچه در اين خلاصه با نام «عوامل داخلي تأثيرگذار بر افول مسلمانان در اندلس » بيان شده نشان مي دهد كه خط انحراف از طريق حكومت بني اميه وارد اندلس شد و از آنجا كه مردم اندلس از همان ابتدا از درك اسلام واقعي و ناب محروم بودند، آنچه آنان از اسلام درك كرده بودند در حقيقت قرائتي ناقص و تحريف شده از اسلام ناب بوده است و با اين حال، برخلاف ديگر سرزمينهاي اسلامي، با مهاجماني مصمم و سخت كوش يعني مسيحيان اروپايي به مدت هفت قرن دست و پنجه نرم كردند. در واقع ، قرارگرفتن انحرافات و بدعتهاي رواج يافته در زمان خاندان
بني اميه در كنار ارزشهاي اصيل اسلامي و مسخ بسياري از تعاليم عاليه اسلامي عامل اصلي ضعف تدريجي مسلمانان اندلس بود كه زمينه كافي براي بهره برداري عامل خارجي را فراهم كرد.
ب ) عوامل خارجي و فشار مسيحيان
پيروزي سريع و برق آساي مسلمانان در فتح اندلس و شبه جزيره ايبري، آن هم در زماني كمتر از پنجاه سال پس از فتح بيت المقدس و فلسطين، ضربه اي كاري بر پيكر مسيحيان به شمار مي رفت. مسلمانان به صورت دوراني و از دو جهت به سوي سرزمينهاي مسيحي در حال پيشروي بودند. در شرق، پيشرفت مسلمانان در شبه جزيره آناتولي و آسياي صغير با مقاومت امپراتوري روم شرقي ابتدا كند، و سپس تا سده پنجم هجري كاملا متوقف نشد.
از سوي ديگر، مسلمانان از سده دوم هجري از سمت جنوب غربي وارد اروپا شده و بخش اعظم شبه جزيره ايبري را به تصرف درآورده بودند. چنين وضعيتي موجب نگراني شديد مسيحيان اروپا شد. براي مقابله و جلوگيري از پيشرفت مسلمانان در جنوب شرقي و جنوب غربي اروپا، مسيحيان هم زمان به اجراي دو نقشه مبادرت كردند.
درجنوب شرقي، علاوه بر جلوگيري از پيشرفت مسلمانان، جنگهاي صليبي را شروع كردند كه اين نقشه با شكست روبه رو شد و مسلمانان متقابلا، ضمن شكست آنها، از سمت جنوب شرقي وارد اروپا شدند. اما در اسپانيا مسيحيان به اجراي نقشه اي بلندمدت دست زدند و پيشروي گام به گام را سرلوحه خود قرار دادند. اين نقشه يا راهبرد داراي دو مؤلفه بود:
- بازپس گيري تدريجي سرزمين اسپانيا با توسل به نيروي نظامي و حداكثر استفاده از نقاط ضعف سياسي و نظامي مسلمانان؛
- هجوم فرهنگي و تهي كردن جامعه اسلامي اندلس از درون با استفاده از نقاط ضعف فكري و فرهنگي حكومتهاي اموی، ملوك الطوايفي، مرابطون و موحدون در اندلس.
مسلمانان و مسيحيان با دو نگاه متفاوت به زمينه هاي فرهنگي سقوط اندلس اسلامي مي نگرند. از ديدگاه مسيحيان، مبارزه براي احياي اسپانياي مسيحي در برابر مسلمين ضرورت داشت كه سبب بازگشت اقتدار و عظمت آن شد و پس از هفتصد سال، بار ديگر اسپانيا را به صورت سرزميني مسيحي بر روي نقشه سياسي جهان پديدار كرد. به نظر آنها در نهضت بازپس گيري سرزمينهاي مسيحي از مسلمانان بود كه اسپانيا روح ملي خود را باز يافت.
در نقطه مقابل مسيحيان، انديشمندان و صاحب نظران مسلمان بر اين باورند كه مسيحيان اروپايي با طرح و نقشه از پيش طراحي شده و به قصد نابودي فرهنگ و تمدن اسلامي در شبه جزيره ايبري دست به فعاليتهاي تخريبي در جامعه اسلامي زدند و با سوءاستفاده از حسن نيت مسلمانان درباره پيروان ساير مذاهب، در يک روند تدريجي جامعه اسلامي اندلس را به سوي اضمحلال و فروپاشي بردند.
البته همان گونه كه پيش تر گفته شد، زمينه هاي انحطاط و انحراف فرهنگي مسلمانان با برپايي حكومت بني اميه در اندلس فراهم شده بود، اما در دوران ملوك الطوايفي و به ويژه در دوران حكومت بني احمر در غرناطه هجوم فرهنگي مسيحيان به اوج خود رسيد. درواقع آنچه در ميان مسلمانان و به ويژه تاريخ نگاران مسلمان در خصوص فعاليتهاي ضدفرهنگي مسيحيان رايج است بيشتر مربوط به دوران حكومت بني احمر در غرناطه است و به 250سال آخر حضور مسلمانان در اندلس مربوط مي شود.
ج) عوامل ژئوپلتيكي
هجوم مسلمانان به اندلس در سال 92ق آغاز و درسال 97ق پايان يافت. در اين مدت كوتاه مسلمانان توانستند با پيروزيهاي بزرگ و برق آسا بخش اعظم شبه جزيره ايبري را به تصرف خود درآورند. با مرگ عبدالعزيز بن موسي در سال 97ق، دوره فتح سرزمينهاي غيرمسلم به پايان رسيد. نكته قابل توجه به لحاظ ژئوپلتيكي درخصوص اين فتوحات آن است كه شبه جزيره ايبري (اندلس) به طور كامل فتح نشد و به تصرف كامل مسلمانان درنيامد، مخصوصا در شمال غربي، كه ناحيه بزرگي عملا دست نخورده باقي ماند. در ساير مناطق نيز مكانهايي وجود داشت كه مسلمانان تسلط كاملي بر آنها نداشتند.
مسيحيان، كه كل اسپانيا را از دست داده بودند نوار باريكي در سواحل شمالي اسپانيا در كنار خليج بيسكي را به مثابه سر پلي براي خود حفظ كردند تا شايد بتوانند از همين مكان با استفاده از ضعف، اختلافات داخلي و بي توجهي مسلمانان، رفته رفته به سوي جنوب گسترش پيدا كنند و آرام آرام اسپانيا را به دامن مسيحيت باز گردانند.
بي توجهي مسلمانان به اين منطقه، يعني شمال شبه جزيره و رها كردن آن در دست مسيحيان، پس از اختلافات داخلي ميان عربها و بربرها و آلودگيهاي فرهنگي و اخلاقي، بزرگترين خطاي مسلمانان بود. درباره اين خطاي استراتژيک حسين مونس چنين مي نويسد: «وقتي سواران موسي از شمال به دريا رسيدند وي احساس كرد كه سراسر شبه جزيره را فتح كرده است و بنابراين، ديگر معنا نداشت كه به حركت خود ادامه دهد. درنتيجه، سپاه او پراكنده شدند و عدهاي كه با وي مانده بودند بر اثر طولاني شدن سفر و خستگي متمايل به بازگشت شدند. موسي نيز راضي به بازگشت شد بي خبر از آنكه گوتهاي بسياري از برابر او عقب نشيني كرده و در نواحي آستورياس و گاليسيا در كنار ساحل خليج بيسكي پناه گرفته اند. مسلمانان تصور مي كردند كه به جز سي نفر بقيه گوتها را به كلي از بين برده اند. واقعيت اين است كه بقاياي گوتها در آن هنگام اندك بودند و اگر عربها بعدها سرگرم جنگها و كشمكشهاي قبيله اي ميان خود نمي شدند قطعا مي توانستند توجه خود را به باقي مانده سرزمين و قواي دشمن معطوف سازند اما آنها، همان گونه كه پيش تر گفته شد، به خود پرداختند و درگير مسائل داخلي خود شدند و مشتي گوت توانستند در اين مناطق دورافتاده و باير با اطمينان اقامت گزينند و آن قدر رشد يابند كه در پي فرصتي مناسب براي ضربه زدن به مسلمانان برآيند».
به هرحال، قطعا علت آنكه مسلمانان اين نقطه دور دست را ناگشوده رها كردند از يک سو ناچيز شمردن اهميت ژئوپلتيكي آن و از سوي ديگر رويكرد آنها به كشمكشهاي بي ارزش قومي و قبيله اي بود كه اين امر هم به ضعف خود مسلمانان انجاميد و هم فرصتي را كه قيام كنندگان مسيحي شديدا به آن نياز داشتند در اختيارشان گذاشت.
آنها با استفاده از اين فرصت، موقعيت خود را تثبيت و تقويت كردند و از صورت گروهي شورشي تحت پيگرد، به حكومتي جاافتاده تبديل شدند كه براي خود هويت و موجوديت مستقلي فراهم كردند و بر سرزمينهاي تحت مالكيت خويش فرمانروايي مي كردند. آشكار است كه اين نهضت و صرف نظر كردن عربها از پايان دادن به حيات آن، وضعيت جديدي را در شبه جزيره ايبري به وجود آورد كه اندكي پس از آن يكي از محورهاي كل تاريخ اندلس را تشكيل داد. به اين معنا كه از آن تاريخ به بعد ديگر اسپانيا هرگز سرزميني كاملا اسلامي باقي نماند بلكه، ميان دو دولت اسلامي و مسيحي تقسيم شد و هر يک از اين دو دولت راه ويژه خود را در پيش گرفت و ستيز ميان آنها در طول تاريخ تا آنجا ادامه يافت كه پس از سده ها به سنگيني كفه مسيحيت و رخت بربستن قدرت و حاكميت اسلام و مسلمانان از آن سرزمين انجاميد.