1. دنياگرايى، تحجر و دور شدن از اسلام راستين‏

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به‏عنوان پيام‏آور اسلام، شيوه زندگى خود را به گونه‏اى تنظيم كرده بود كه كاملًا از هر نوع اسراف و تبذير و تجمل به دور باشد. خوراك و مسكن و پوشاك او همانند عادى‏ترين افراد جامعه بود و از هر نوع تجمل پرهيز مى‏كرد. پس از وفاتش، و به خصوص با شروع خلافت امويان دنياگرايى و تجمل، منجر به دورى مسلمانان از اسلام راستين شد؛ همچنان كه عامل تحجر نيز مانعى بر سر راه تعقل و نوانديشى و باعث ركود تمدن و فرهنگ اسلامى بوده است.

  • دنیاگرایی
  • آغاز سلسله بنى‏اميه و شروع تجمل

بيشتر فتوحات اسلامى در دوره بنى‏اميه تكميل شد و اين مسئله به‏نوعى در خدشه‏دار شدن اسلام راستين نقش داشت؛ زيرا اسلام از طريق خاندان و عوامل وابسته به آنها، كه خود اعتقاد چندانى به آن نداشتند، ترويج مى‏شد. بنى‏اميه بدعتهاى مختلفى در دين به‏وجود آوردند و آن را به نام دين گسترش دادند. آنها با زير پا گذاشتن اصل برابرى و مساوات در اسلام به ترويج انديشه برترى عرب بر عجم پرداختند. امويان بسيارى از درآمدهاى دولت اسلامى را صرف عياشيها، ساخت كاخها و بناهاى مجلل مى‏ساختند؛ كه همين امر خود، موجب افزايش نارضايتى عمومى و در نهايت، اضمحلال اين سلسله شد. نخستين‏بار خليفه دوم به لباس‏هاى فاخر معاويه اعتراض كرد و گفت: معاويه! مانند كسرى، پادشاه ايران، لباس پوشيده‏اى!؟

خلفاى بنى‏اميه پارچه‏هاى حرير گل‏دار و پرنقش‏ونگار را مى‏پسنديدند، چنانكه دوازده هزار لباس حرير پرنقش‏ونگار هشام بن عبدالملك معروف است. بدين‏گونه تجمل و راحت‏طلبى، مسلمانان را مسخّر خود ساخت كه يكى از ضربات مهلك وارد شده به مسلمانان، همين عامل بوده است.

بعد از آنها هم بنى‏عباس به تداوم همين شيوه‏ها پرداختند و سرنوشت مشابهى پيدا كردند.

  • ثروت هنگفت خلفا و امرا و نتايج آن

خليفه فرمانرواى تام‏الاختيار ممالك اسلامى بود، پس كليه درآمدها به دست او مى‏رسيد و طبعاً بيش از همه مردم ثروت داشت. بعد از خلفا واليان و اميران نيز اموال هنگفتى به دست مى‏آوردند، زيرا جمع‏آورى ماليات با آنها بود و هرچه مى‏خواستند از مردم مى‏گرفتند.

طبيعى است كه بشر هر اندازه كه پول و ثروت بيشترى در اختيار داشته باشد به همان اندازه زندگانى خود را توسعه مى‏دهد و در خوراك و پوشاك و تجمل افراط مى‏كند.

چنان كه گرايش به تجمل، خوى و خصلت صحراگردى را از سر اعراب بيرون آورد و آنان را به تجملات شهرنشينان معتاد كرد؛ به گونه‏اى كه از لحاظ تجمل و تفنن گوى سبقت را از پادشاهان ايران و روم ربودند. بدين گونه تجمل و راحت‏طلبى، مسلمانان را مسخر خود ساخت كه يكى از ضربات مهلك وارد شده به مسلمانان، همين عامل بود (نگاه كنيد به سقوط اندلس).

  • تحجر

يكى ديگر از عوامل ركود فرهنگ و تمدن اسلامى تحجر است كه براى درك تأثير آن در فرهنگ اسلامى بايد به تعريف و تبيين دقيق آن پرداخت. تحجر معانى متعددى دارد كه از آن جمله مى‏توان به ايستايى، تحول‏ناپذيرى، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزشهاى حقيقى و متعالى اشاره كرد. تحجر در حوزه انديشه و تفكر رخ مى‏دهد و اگر در زمينه گرايش و رفتار ظاهر شود، جمود نام دارد. در مفاهيم قرآنى نيز از تحجر به‏عنوان مرحله يا مانعى براى شناخت حقيقت يادشده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلوبكُم مِنْ بَعْدِ ذلك فَهِىَ كالحِجارَة اوْ اشَدُّ قَسْوَة * سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه سخت شد همچون سنگ، يا سخت‏تر! سوره بقره آیه 74».

از ديد قرآن كريم، اين دسته افراد آنهايى هستند كه از حوزه انديشه و تفكر فاصله گرفته، هدايت‏ناپذير شده‏اند. پس تحجر علت عدم پذيرش حق و گرايش به كمال و سعادت واقعى است و متعاقباً مانعى جدى در شكوفايى انديشه دينى و ايجاد تعامل مثبت نظرى و عملى با حقيقت، معرفت، حكمت، حكومت، مديريت و سياست و حتى تقدير معيشت است و متحجران از اسلام جز آموزه‏هاى بسته، رسوب‏يافته و انعطاف‏ناپذير در برخورد با اقتضائات زمان و مكان و تغيير موضوع و محمولها ندارند و هرگز پذيراى فقر انديشه و عمل خويش، و بازشناسى و بازنگرى فكر و فعل به‏اصطلاح، اسلامىِ خود نيستند و همواره راكد و تحول‏ناپذيرند.

پس يك انسان متحجر پيله سخت و نفوذناپذير فكرى به دور خويش مى‏تند و به‏هيچ‏وجه حاضر به تغيير افكار و عقايد خود نيست. استاد مطهرى در مورد اين مسئله مى‏گويد: «يك سرى جريانهاى فكرى در دنياى اسلام پيش‏آمده است كه بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت؛ جريانهايى كه يك نوع افراطكارى و دخل و تصرف بيجا در امور دينى بوده است. متقابلًا جريانهاى فكرى ديگرى در دنياى اسلام پيش‏آمده است كه تفريط و كندروى و جمود بوده است، مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان معتدلى را طى كند».

استاد مطهرى با تجزيه و تحليل جريانهاى فكرى منحرف سه جريان كلى را شناسايى مى‏كند كه به شدت گرفتار جمودانديشى بوده‏اند و در ترويج تحجر نقش مؤثرى بازى كرده‏اند:

  1. جريانى كه نظريه «حسبُنا كتاب اللَّه» را در رسيدن به مقاصد حكومتى و سياسى‏اش مطرح كرده است. اقدامات اين گروه در ايجاد انحراف فكرى و مهجور ماندن عترت و انزواى سنت و سيره نبوى مؤثر بود.
  2. جريانى كه در برابر آن «حسبُنا احاديثنا و اخبارنا» را طرح كردند و به مهجور ساختن قرآن كريم اهتمام ورزيدند و جامعه را از معارف و آموزه‏هاى اصيل و حياتى بازداشتند.
  3. جريانى كه در قالب تقدس، مسئله معرفت‏ناپذيرى و دست‏نايافتنى بودن آموزه‏هاى قرآنى را

مطرح كردند و شعار «اين التراب و رب الاربابِ» آنان به «تعطيل فكرى» انجاميد. آنان را «معطّله» ناميده‏اند.

اگر در تاريخ انديشه اسلامى و جريانهاى فكرى و فرهنگى دوره‏هاى مختلف جوامع اسلامى به تحقيق بپردازيم، مى‏بينيم كه بر اساس اين سه دسته جريانهايى مانند «اخبارى‏گرى و ظاهرگرايى» در برابر جريان «باطنى‏گرايى و تأويل‏گرايى» يعنى دو نظام فكرى معيوب و آسيب‏ديده حنبليان و اسماعيليان از يك طرف و جريان اخبارى‏گرى در حوزه انديشه شيعى از طرف ديگر، ضربات سخت و سهمگينى را بر پيكر فرهنگ و تمدن اسلامى وارد كرد.

  • جريانهاى عقلى و عقل‏گريز در جهان اسلام‏

به هر حال، شكوفايى و انحطاط تمدنها ازجمله تمدن اسلامى محصول جريانهاى فكرى متعددى بوده است. برخى انديشمندان دلايل و ريشه‏هاى افول فرهنگ و تفكر اسلامى را به دوره خلافت متوكل عباسى (247- 232 ق) نسبت داده‏اند. اين خليفه برخلاف خلفاى قبل از خود، كه تمايلات معتزلى يعنى عقل‏گرايى داشتند و از اهل نظر و حكما و فلاسفه و دانشمندان جانب‏دارى مى‏كردند، به زمره هواداران سنت و حديث پيوست و با عقايد معتزله مخالفت كرد و جدل و مناظره در آرا و عقايد را ممنوع كرد؛ تا آنجا كه اگر كسى وارد مناظره و مباحث علمى مى‏شد، وى را مجازات مى‏كرد. يكى از پيامدهاى اين اقدام، رشد گروهى از اهل حديث در لواى احمدبن حنبل بود كه تنها به تبعيت و تقليد از حديث و سنت و تسليم در برابر نصوص و منقولات اعتقاد داشتند و مخالفان خود، يعنى اهل عقل و نظر، به‏ويژه معتزله را به كفر متهم مى‏ساختند. اين جريانات با ظهور امام محمد غزالى و كتاب مشهورش، احياء علوم الدين شدت بيشترى يافت و ايستادن در برابر تعقل و معتزله و تكفير آنها دامن گروههايى مانند شيعه اثنى‏ عشرى و اسماعيلى را نيز گرفت و آنها به رافضى و باطنى‏گرى‏بودن متهم شدند.

در كنار اين عواملِ ركود تفكر اسلامى مى‏توان گسترش تصوف در قرون ششم و هفتم هجرى را نيز به آنها اضافه كرد. برخى از محققان از اين جريان به‏عنوان آفت بزرگ علوم عقلى به‏ويژه فلسفه و استدلال ياد كرده‏اند. اهل تصوف در برابر اهل شرع و پيروان عقل، شهود و اشراق و عشق را وسيله درك حقايق معرفى مى‏كردند و عقل و استدلال را براى وصول به حقيقت ناكافى مى‏شمردند و گاه از آن به‏عنوان حجاب شناخت و معرفت خداوند ياد مى‏كردند. در مجموع، عوامل فوق را مى‏توان موانع رشد تفكر اسلامى دانست. هر كجا تعقل و تفكر محكوم به ايستايى باشد، طبعاً جمود و تحجر نيز تقويت خواهد شد. پس با بررسى تاريخ انديشه اسلامى مى‏توانيم جمود و تحجر را به تعطيلى تعقل نسبت دهيم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا