- دنياگرايى، تحجر و دور شدن از اسلام راستين
پيامبراكرم صلى الله عليه و آله بهعنوان پيامآور اسلام، شيوه زندگى خود را به گونهاى تنظيم كرده بود كه كاملًا از هر نوع اسراف و تبذير و تجمل به دور باشد. خوراك و مسكن و پوشاك او همانند عادىترين افراد جامعه بود و از هر نوع تجمل پرهيز مىكرد. پس از وفاتش، و به خصوص با شروع خلافت امويان دنياگرايى و تجمل، منجر به دورى مسلمانان از اسلام راستين شد؛ همچنان كه عامل تحجر نيز مانعى بر سر راه تعقل و نوانديشى و باعث ركود تمدن و فرهنگ اسلامى بوده است.
- دنیاگرایی
- آغاز سلسله بنىاميه و شروع تجمل
بيشتر فتوحات اسلامى در دوره بنىاميه تكميل شد و اين مسئله بهنوعى در خدشهدار شدن اسلام راستين نقش داشت؛ زيرا اسلام از طريق خاندان و عوامل وابسته به آنها، كه خود اعتقاد چندانى به آن نداشتند، ترويج مىشد. بنىاميه بدعتهاى مختلفى در دين بهوجود آوردند و آن را به نام دين گسترش دادند. آنها با زير پا گذاشتن اصل برابرى و مساوات در اسلام به ترويج انديشه برترى عرب بر عجم پرداختند. امويان بسيارى از درآمدهاى دولت اسلامى را صرف عياشيها، ساخت كاخها و بناهاى مجلل مىساختند؛ كه همين امر خود، موجب افزايش نارضايتى عمومى و در نهايت، اضمحلال اين سلسله شد. نخستينبار خليفه دوم به لباسهاى فاخر معاويه اعتراض كرد و گفت: معاويه! مانند كسرى، پادشاه ايران، لباس پوشيدهاى!؟
خلفاى بنىاميه پارچههاى حرير گلدار و پرنقشونگار را مىپسنديدند، چنانكه دوازده هزار لباس حرير پرنقشونگار هشام بن عبدالملك معروف است. بدينگونه تجمل و راحتطلبى، مسلمانان را مسخّر خود ساخت كه يكى از ضربات مهلك وارد شده به مسلمانان، همين عامل بوده است.
بعد از آنها هم بنىعباس به تداوم همين شيوهها پرداختند و سرنوشت مشابهى پيدا كردند.
- ثروت هنگفت خلفا و امرا و نتايج آن
خليفه فرمانرواى تامالاختيار ممالك اسلامى بود، پس كليه درآمدها به دست او مىرسيد و طبعاً بيش از همه مردم ثروت داشت. بعد از خلفا واليان و اميران نيز اموال هنگفتى به دست مىآوردند، زيرا جمعآورى ماليات با آنها بود و هرچه مىخواستند از مردم مىگرفتند.
طبيعى است كه بشر هر اندازه كه پول و ثروت بيشترى در اختيار داشته باشد به همان اندازه زندگانى خود را توسعه مىدهد و در خوراك و پوشاك و تجمل افراط مىكند.
چنان كه گرايش به تجمل، خوى و خصلت صحراگردى را از سر اعراب بيرون آورد و آنان را به تجملات شهرنشينان معتاد كرد؛ به گونهاى كه از لحاظ تجمل و تفنن گوى سبقت را از پادشاهان ايران و روم ربودند. بدين گونه تجمل و راحتطلبى، مسلمانان را مسخر خود ساخت كه يكى از ضربات مهلك وارد شده به مسلمانان، همين عامل بود (نگاه كنيد به سقوط اندلس).
- تحجر
يكى ديگر از عوامل ركود فرهنگ و تمدن اسلامى تحجر است كه براى درك تأثير آن در فرهنگ اسلامى بايد به تعريف و تبيين دقيق آن پرداخت. تحجر معانى متعددى دارد كه از آن جمله مىتوان به ايستايى، تحولناپذيرى، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزشهاى حقيقى و متعالى اشاره كرد. تحجر در حوزه انديشه و تفكر رخ مىدهد و اگر در زمينه گرايش و رفتار ظاهر شود، جمود نام دارد. در مفاهيم قرآنى نيز از تحجر بهعنوان مرحله يا مانعى براى شناخت حقيقت يادشده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلوبكُم مِنْ بَعْدِ ذلك فَهِىَ كالحِجارَة اوْ اشَدُّ قَسْوَة * سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه سخت شد همچون سنگ، يا سختتر! سوره بقره آیه 74».
از ديد قرآن كريم، اين دسته افراد آنهايى هستند كه از حوزه انديشه و تفكر فاصله گرفته، هدايتناپذير شدهاند. پس تحجر علت عدم پذيرش حق و گرايش به كمال و سعادت واقعى است و متعاقباً مانعى جدى در شكوفايى انديشه دينى و ايجاد تعامل مثبت نظرى و عملى با حقيقت، معرفت، حكمت، حكومت، مديريت و سياست و حتى تقدير معيشت است و متحجران از اسلام جز آموزههاى بسته، رسوبيافته و انعطافناپذير در برخورد با اقتضائات زمان و مكان و تغيير موضوع و محمولها ندارند و هرگز پذيراى فقر انديشه و عمل خويش، و بازشناسى و بازنگرى فكر و فعل بهاصطلاح، اسلامىِ خود نيستند و همواره راكد و تحولناپذيرند.
پس يك انسان متحجر پيله سخت و نفوذناپذير فكرى به دور خويش مىتند و بههيچوجه حاضر به تغيير افكار و عقايد خود نيست. استاد مطهرى در مورد اين مسئله مىگويد: «يك سرى جريانهاى فكرى در دنياى اسلام پيشآمده است كه بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت؛ جريانهايى كه يك نوع افراطكارى و دخل و تصرف بيجا در امور دينى بوده است. متقابلًا جريانهاى فكرى ديگرى در دنياى اسلام پيشآمده است كه تفريط و كندروى و جمود بوده است، مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان معتدلى را طى كند».
استاد مطهرى با تجزيه و تحليل جريانهاى فكرى منحرف سه جريان كلى را شناسايى مىكند كه به شدت گرفتار جمودانديشى بودهاند و در ترويج تحجر نقش مؤثرى بازى كردهاند:
- جريانى كه نظريه «حسبُنا كتاب اللَّه» را در رسيدن به مقاصد حكومتى و سياسىاش مطرح كرده است. اقدامات اين گروه در ايجاد انحراف فكرى و مهجور ماندن عترت و انزواى سنت و سيره نبوى مؤثر بود.
- جريانى كه در برابر آن «حسبُنا احاديثنا و اخبارنا» را طرح كردند و به مهجور ساختن قرآن كريم اهتمام ورزيدند و جامعه را از معارف و آموزههاى اصيل و حياتى بازداشتند.
- جريانى كه در قالب تقدس، مسئله معرفتناپذيرى و دستنايافتنى بودن آموزههاى قرآنى را
مطرح كردند و شعار «اين التراب و رب الاربابِ» آنان به «تعطيل فكرى» انجاميد. آنان را «معطّله» ناميدهاند.
اگر در تاريخ انديشه اسلامى و جريانهاى فكرى و فرهنگى دورههاى مختلف جوامع اسلامى به تحقيق بپردازيم، مىبينيم كه بر اساس اين سه دسته جريانهايى مانند «اخبارىگرى و ظاهرگرايى» در برابر جريان «باطنىگرايى و تأويلگرايى» يعنى دو نظام فكرى معيوب و آسيبديده حنبليان و اسماعيليان از يك طرف و جريان اخبارىگرى در حوزه انديشه شيعى از طرف ديگر، ضربات سخت و سهمگينى را بر پيكر فرهنگ و تمدن اسلامى وارد كرد.
- جريانهاى عقلى و عقلگريز در جهان اسلام
به هر حال، شكوفايى و انحطاط تمدنها ازجمله تمدن اسلامى محصول جريانهاى فكرى متعددى بوده است. برخى انديشمندان دلايل و ريشههاى افول فرهنگ و تفكر اسلامى را به دوره خلافت متوكل عباسى (247- 232 ق) نسبت دادهاند. اين خليفه برخلاف خلفاى قبل از خود، كه تمايلات معتزلى يعنى عقلگرايى داشتند و از اهل نظر و حكما و فلاسفه و دانشمندان جانبدارى مىكردند، به زمره هواداران سنت و حديث پيوست و با عقايد معتزله مخالفت كرد و جدل و مناظره در آرا و عقايد را ممنوع كرد؛ تا آنجا كه اگر كسى وارد مناظره و مباحث علمى مىشد، وى را مجازات مىكرد. يكى از پيامدهاى اين اقدام، رشد گروهى از اهل حديث در لواى احمدبن حنبل بود كه تنها به تبعيت و تقليد از حديث و سنت و تسليم در برابر نصوص و منقولات اعتقاد داشتند و مخالفان خود، يعنى اهل عقل و نظر، بهويژه معتزله را به كفر متهم مىساختند. اين جريانات با ظهور امام محمد غزالى و كتاب مشهورش، احياء علوم الدين شدت بيشترى يافت و ايستادن در برابر تعقل و معتزله و تكفير آنها دامن گروههايى مانند شيعه اثنى عشرى و اسماعيلى را نيز گرفت و آنها به رافضى و باطنىگرىبودن متهم شدند.
در كنار اين عواملِ ركود تفكر اسلامى مىتوان گسترش تصوف در قرون ششم و هفتم هجرى را نيز به آنها اضافه كرد. برخى از محققان از اين جريان بهعنوان آفت بزرگ علوم عقلى بهويژه فلسفه و استدلال ياد كردهاند. اهل تصوف در برابر اهل شرع و پيروان عقل، شهود و اشراق و عشق را وسيله درك حقايق معرفى مىكردند و عقل و استدلال را براى وصول به حقيقت ناكافى مىشمردند و گاه از آن بهعنوان حجاب شناخت و معرفت خداوند ياد مىكردند. در مجموع، عوامل فوق را مىتوان موانع رشد تفكر اسلامى دانست. هر كجا تعقل و تفكر محكوم به ايستايى باشد، طبعاً جمود و تحجر نيز تقويت خواهد شد. پس با بررسى تاريخ انديشه اسلامى مىتوانيم جمود و تحجر را به تعطيلى تعقل نسبت دهيم.