- مفهوم سكولاريزم
سكولاريزم، واژهاي بيگانه و غربي است كه در فرهنگنامهها به جدا انگاري دين و دنيا و جدايي دين از امور اجتماعي و جدايي دين از سياست، معنا شده است اين سه معنا كه بر هر يك جداگانه تاكيد شده است در طول يكديگر است. از اين رو، بررسي و نقد هر يك از آنها ميتواند نقد معاني ديگر را به همراه آورد؛ مثلاً اگر ثابت شد كه در تعاليم ديني، اداره امور دنيوي گنجانده شده است، بايد پذيرفت كه دين در عرصه امور اجتماعي و سياسي نيز راه دارد. نيز اگر ادّعاي جدايي دين از سياست مخدوش شود، معاني ديگر نيز بياعتبار ميشود.
- حكومت ديني
نظريه سكولاريزم، محدوده وسيعي را در حوزه اجتماعي دين، به خود اختصاص ميدهد؛ امّا دقت در مفاهيم و معاني آن، نشان ميدهد كه منشأ اصلی اين نظريه، ردّ حكومت ديني است؛ به گونهاي كه نظريه پردازان اين تفكر با وجود اختلاف نظر در دلايل، تعريف و گستره سكولاريزم هرگز تأسيس حكومتي با محوريت دين را نميپذيرند و در لزوم نبود آن اتفاق نظر دارند.
عناوين و توضيحات زير تا اندازهاي رويا رويي سكولاريزم و مباني نظري حكومت ديني را روشن ميكند:
- اجزاء
حكومت ديني، مركب از دو جزء اصلي حكومت و دين است كه تعريف هر يك براي شناخت كل، مفيد است:
حكومت؛ حكومت، رهبري منسجمي است كه در سطح كلان جامعه، امر و نهي و اعمال قدرت ميكند.
حكومت، ممكن است با شيوهها و اهداف متنوعي شكل و استمرار يابد، امّا بايد در عنصر حكومت، ركنهايي مانند انسجام، آمريت و اعمال قدرت كه در تعريف آن آمده است، لحاظ شود.
همچنين قانونگذاري، سياستگذاري خارجي و داخلي، قضاوت و داوري، تأمين نظم و امنيت، از زير مجموعههاي قطعي حكومت است.
دين؛ با نگاهي به گستره تعاليم، قوانين و احكام اسلام ميتوان گفت: دين، مجموعهاي از عقايد، اخلاق، قوانين و مقرّراتي است كه براي اداره امور فردي و اجتماعي انسانها و تأمين سعادت دنيا و آخرت آنان تدوين شده است. البته دلايل عقلي و نقلي براي اثبات گستره اين تعريف، در آينده خواهد آمد.
- ارتباط اجزاء
براي تبيين حكومت ديني، بايد چگونگي ارتباط بين اجزاي آن يعني دين و حكومت بررسي شود.
به يقين، حكومت در دين نقشي ارزشمند دارد و نيز از آن جهت كه در اِعمال نظر دين، نسبت به امور اجتماعي مردم، سهم به سزايي دارد، از جايگاه مهمي برخوردار است. لذا، نگرش دين به حكومت، تنها از آن جهت نيست كه براي رسيدن به بعضي اهداف، بهتر است از حكومت كمك بگيرد، بلكه آن را امري ميداند كه بيآن به بسياري از اهداف عمده خود در عرصههاي فردي و اجتماعي دست نمييابد.
براي تبيين چگونگي ارتباط دين و سياست و حكومت، كافي است كه به ميزان ثمربخشي حكومت در اجرا و ارايه دين نگريسته شود. هر اندازه، اين نگرش، همه جانبه و دقيق صورت گيرد، ارتباط مزبور واضحتر خواهد شد؛ تا آنجا كه روشن ميشود ارتباط حكومت و دين، ارتباطي عميق و سرنوشت ساز و ضروري است.
براي درك چگونگي ارتباط بين دين و حكومت، بايد دو اصل اساسي حاكميت مطلق خداوند و نيز حق انتخاب و آزادي تكويني را بررسي كرد:
- حاكميت مطلق الهي:
از منظر دين، حكومت و مديريت جامعه، تنها از آن مدير و مدبّر مطلق هستي است؛ «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لله * تنها حكمفرماى عالم وجود خداست. سوره يوسف آيه 40». و نيز تنها كساني ميتوانند عهدهدار اين سمت شوند كه از سوي پروردگار به صورت مستقيم يا غير مستقيم برگزيده شوند و در مسير حكومت الهي گام بردارند. در پرتو تحقق اين اصل، مردم از قوانين و دستورات الهي كه حافظ مصالح واقعي انسان است بهرهمند ميشوند و در تحت فرمان حكومتي به سر ميبرند كه مبناي تصميمگيريها و سياستهايش، دين و تعاليم آن است.
- حق انتخاب و آزادي تكويني:
انسان، تكويناً آزاد آفريده شده است و هرگز بر پذيرش هيچ حاكميتي اعم از الهي يا غير آن مجبور نيست. از اين رو، نه در اصل دين، اکراه و اجبار رواست؛ و نه در قبول حكومت ديني ميتواند اجباري باشد.
اجباري نبودن حكومت ديني، مبتني بر اين سنّت مسلّم الهي است كه خدا وقتي نعمتي از نعمتهاي خود را به بندگانش ارزاني ميدارد كه آنها خود را مهيّاي دريافت آن كنند؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيرِّ مَا بِقَوْمٍ حَتىَ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِم * خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند! سوره رعد، آيه 11» از اين رو، تثبيت حكومت الهي در جامعه، به رغبت و آمادگي جمعي بستگي دارد و چنين حكومتي، نه در تشكيل و نه در استمرار، تحميلي نيست و تنها با خواست و اراده مردم شكل ميگيرد و داوم مييابد. تصميم اجرا يا عدم اجراي دستورها و قوانين الهي در جامعه به دست مردم است و آنانند كه اراده خود را براي تشكيل حكومت ديني و زندگي الهي بروز ميدهند تا چنين حكومتي ايجاد شود و با حمايت آنها برقرار بماند.
به ديگر سخن، حكومت ديني نقش مؤثر مردم را در تعيين، تشكيل و استمرار حكومت ناديده نميگيرد، بلكه طبق آياتي مانند «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنهَم * و كارشان را به مشورت يكديگر انجام مىدهند. سوره شوري، آيه 38» در بسياري از موارد اجرايي، تصميم و خواست مردم را در اداره امور جامعه مانند تعيين بسياري از اركان اجرايي و نيز تعيين خط و مشيهاي عملي حكومت لحاظ ميكند.
- اهداف
در حكومت ديني، رهبري و مديريت جامعه، ابزار و وسيلهاي براي دين است. از اينرو، هدف آن مستقل از اهداف دين نيست؛ يعني حكومت، ارزش مستقلي ندارد، بلكه ملاك ارزش گذارياش ميزان اثر آن در اجراي اهداف دين است.
امير مؤمنان (عليهالسلام) در مقام ارزش گذاري بر حكومت، بهاي آن را با ترشّحبيني بز، يكسان دانسته است؛ مگر حكومتي كه در پرتو آن، بتوان عدالتي را حاكم كرد و از حق مظلومی را از ظالم گرفت. (1)
حكومت ديني دو هدف عمده نهايي و مياني دارد كه در طول يكديگر است.
- هدف نهايي
هدف نهایی حكومت، رشد و تعالي يافتن و نوراني شدن انسان است. اين هدف كه از هدف پر اهمیت رسالت و نزول قرآن گرفته شده است. «كِتَابٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىَ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الحَمِيد * قرآن كتابي است كه ما آن را به سوي تو فرو فرستاديم تا مردم را از هر تيرگي و تاريكي، جدا کنی و آنان را به نور برساني. سوره ابراهيم آيه 1».
بر اين اساس، بايد حكومت الهي، شرايط لازم را براي نوراني كردن جامعه انساني و رهايي آن از ظلمت ها فراهم كند. انواع انحرافات فكري و عقيدتي و اخلاقي و آلودگي به هواهاي نفساني و ابتلا به وسوسهها و دسيسهها، از ظلمتهايي است كه حكومت ديني بايد براي برچيدن زمينههاي آن تلاش كند تا آحاد جامعه در پرتو رهايي از چنين تيرگيهايي به صراط مستقيم حق دست يابند.
- هدف مياني
هدف مياني حكومت ديني، اهتمام به اجراي عدالت در جامعه است. خداوند در اينباره ميفرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الحْدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ * ما پيامبران را با معجزه و ادله روشن فرستاديم و با آنان كتاب آسماني را كه در بردارنده مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين حقوقي و عملي است نازل كرديم تا مردم به عدل و داد قيام كنند و آهن را كه وسيله سختي است، فرو فرستاديم تا به يارياش طاغيان دفع، و حريم عدالت رعايت شود. سوره حديد، آيه 25».
اجراي عدالت كه وظيفه و هدف همه پيامآوران و زمامداران ديني است از زمينهها و شرايط قطعي هدف نهايي حكومت ديني به شمار ميآيد؛ به گونهاي كه بدون رعايت عدالت، هيچ جامعهاي توان نزديك شدن به نورانيت مطلوب را ندارد؛ زيرا ظلم، بدترين ظلمت و تاريكترين حجاب در راه تكامل روحي است.
در متون ديني براي حكومت مطلوب دين به اهداف ديگري نيز اشاره شده است؛ مانند اصلاح اختلافات (سوره بقره، آيه 213)، برتري بر اديان ساختگي و حكومتهاي شرك آلود (سوره توبه، آيه 33) و كنارهگيري از طاغيان و قدم بر نداشتن در جهت خواست آنها (سوره نحل، آيه 36)، همه اين هدفها در جهت اهداف ذكر شده، معنا و تحقق مييابد.
- تجليگاه اهداف
تجليگاه اهداف نهايي و مياني حكومت ديني، مدينه فاضلهاي است كه افراد جامعه به خاطر عمل به دين، آن را ايجاد كرده، از وجودش بهره ميبرند. مردم سرزميني كه در پرتو رشد وتعالي يافتن و عدالت، از ثمرات قطعي اهداف دين از قبيل پيشرفت مطلوب اقتصادی، امنيت و آزادي برخوردار ميشوند و در پرتو چنين اموري با بهرهمندي از جامعهاي سالم و معتدل، به سوي تحقق خواستههاي الهي قدم بر ميدارند، آنها با استفاده از آزادي واقعي و هماهنگ با فطرت، ميتوانند بندهاي ظلماني هواهاي نفساني و گناهان را از وجود خود باز كنند و به خداوند نزديك شوند. آنان به كمك امنيت فراگير به آرامش خاطر كه شرط مهم زندگي موفقيتآميز است دست مييابند و با بهرهمندي از اقتصاد كارآمد، پويا و سالم چهره زشتِ فقر، تنگدستي و احتياج به بيگانگان را از حيات طيّب و پاكيزه خود دور ميكنند.
نگاه اسلام و حكومت ديني آن به تشكيل مدينه فاضله كه اوصاف آن در آيات متعددی آمده است از اين اصل مهم نشان دارد كه دين، هيچگاه دنيا و آخرت را فداي يكديگر نكرده است و فراموشي دنيا براي آخرت يا ناديده گرفتن آخرت براي دنيا را امري غلط و نابخردانه ميداند.
حضرت امام باقر (عليهالسلام) در اين باره فرمود: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَكَ دُنْيَاهُ لآِخِرَتِهِ وَ لَا آخِرَتَهُ لِدُنْيَاه * كسي كه دنيايش را فداي آخرت يا آخرتش را براي دنيا ترك ميكند، از ما اهل بيت عليهمالسلام نيست». (2)
زمينههاي پيدايش نظریه جدای دین و دنیا
پيش از ارايه اقوال مختلف و دلايل آن، بايد زمينههاي پيدايش و رشد این نظریه را در سرزمين غرب و نيز راز استقبال از آن، بررسي شود. به يقين، ريشهيابي سكولاريزم نميتواند از يك بررسي تاريخي تهي باشد. از اين رو، در ابتداي بررسي هر يك از زمينهها به دوره نوزايي كه پيامآور قطعي جداانگاري دين و دنيا است اشاره ميشود.
بديهي است تحليلها و بررسيها تا اندازهاي به مخاطب قدرت ميدهد كه به ارزيابي محيط ديني اسلام بپردازد و تشخيص دهد كه آيا در اين جامعه و محيط اسلامی، بستري مناسب براي رشد و پرورش تفكر سكولار وجود دارد يا نه؟
- الف. علم گرايي
عصر نوزايي كه پيامدهاي مهم آن را ميتوان جدا انگاري دين و دنيا دانست با پيشرفت سريع و چشمگير علم همراه بود. اين پيشرفت كه در ابتدا در زمينههاي رياضيات، نجوم و فيزيك ظهور داشت از زمان دانشمنداني مانند گاليله و كپلر شروع شد و با تغيير بسياري از عقايد قطعي آن دوران مانند اوضاع و احوال منظومه شمسي همراه شد و با ظهور نيوتن (1727 ـ 1642 م) به اوج خود رسيد. تلاشها و كشفهاي برجسته نيوتن در مسايلي مانند گرانش، جرم و وزن، رياضيات، نورشناسي فيزيك، شيمي، زيستشناسي، فلسفه و… به اندازهاي مهم و فراگير بود كه توجه زياد غربيها را به خود جلب كرد.
پيشرفت علوم در ابتدا تضاد و مشكل غیر قابل حلی را با مقوله دين به وجود نياورد؛ حتي دانشمنداني مانند نيوتن كه سهم عمدهاي در پديد آوردن علوم و اكتشافهاي جديد داشتند، همواره بر امور ماوراي طبيعي تأكيد ميكردند. امّا مدت زمانی نگذشت كه اوضاع دگرگون شد؛ به گونهاي كه عده اي نيوتن را به عنوان پيامآور علم تا مرز پرستش ستودند و برخي نيز در اين جهت بر اصطكاك علم و دين تأكيد كردند و در مسير تكيه بر علم و بياعتنايي به مسايل معنوي و ديني گام برداشتند.
خلاصه آن كه نگاه مستقل و عاري از خداوند و مشيت او به طبيعت، بر اثر پيشرفتهاي علمي، دست كم در نظرات بسياري از صاحب نظران آن زمان پديدار شد و بدين ترتيب، نخستين نشانههاي جدّي و برجسته جداانگاري دين و دنيا نمايان شد.
اكنون اين سؤال مطرح است: آيا پيشرفتهاي علمي هر چند برجسته مستلزم نگاه مستقل به طبيعت است؟ داستاني در سخنان بسياري از افراد درباره منشأ دين ابراز شده است. اينان ميگويند: انسانهاي نخستين از علم بهرهاي نداشتند و علل و اسباب طبيعي را نميشناختند. از اين رو، همه پديدههاي طبيعي و رخدادهايي را كه خود در وقوع آن دخالتي نداشتند، به علل و عوامل ماوراي طبيعي نسبت داده، آنها را ناشي از موجودي برتر ميپنداشتند؛ مثلاً ميگفتند كه خدا باران را نازل ميكند و سبب خورشيد گرفتگي و ماه گرفتگي ميشود و بيماريها و سيل و زلزله را ايجاد ميكند و….
با آمدن علم جديد و دانش تازه، همه علل و عوامل پديدهها كشف و چگونگي اثرگذاري علل و عوامل طبيعي روشن شد و در نتيجه، انسانها فهميدند كه علل اين رخدادها، غير مادي نيست، بلكه كاملاً مادّي، عيني و محسوس است و از اين رو، فهميدند كه اعتقاد به نيروهاي مافوق طبيعي، توهمي بود كه تنها از جهل و ناداني بشر به علتهاي طبيعي و مادي سرچشمه ميگرفت. پس خدا، دين و امر فراتر از امور طبيعي حقيقت ندارد.
- نقد علم گرايي
رويداد فوق از مرتبه حدس و احتمال تاريخي فراتر نرفته است و به همين جهت، استعدادي براي بحثهاي منطقي ندارد؛ اما اشاره به چند مطلب ضروري است:
- نقش علل مادي
بيشك، علل و عوامل مادي در پيدايي پديدههاي طبيعي نقش دارند و هيچ عالِم ديني، اين مطلب را انكار نكرده است. چه كسي تصور ميكند كه ابر، باد، بخار آب و ديگر شرايط در بارش باران نقشي ندارد يا انكار ميكند كه بيماريها در اثر هجوم ميكروبها، باكتريها و ديگر عوامل بر بدن عارض ميشود؟! در قرآن كريم و روايات اهلبيت (عليهمالسلام) نه تنها بارها به نقش چنين عواملي در پيدايي پديده ها اشاره شده است (3) بلكه تصريح شده است كه خداوند از ايجاد پديدههاي طبيعي، بيدخالت علل مادي خودداري ميورزد، مثلاً امام صادق (عليهالسلام) فرمود: « خداوند هر چيز را جز از راه اسباب طبيعى آن عملى نمىسازد» (4)
بنابراين، پيشرفت علوم، موجب ميشود كه علم، جايگزين خرافات و كج فهميها شود؛ نه آن كه به جاي دين و ارزشهاي ديني بنشيند. دين، در كنار تأييد علل و عوامل طبيعي، بر وساطت و علت قريب بودن آنها تاكيد دارد و بر مستقل نبودن آنها پاي ميفشرد. دين ميگويد: اگر وساطت پدر و مادر را در خلقت آدمي ديديد يا دخالت كشاورز را براي رشد و نمو گياهان و زراعت دريافتيد، به اين واسطه ها دل نبنديد زيرا اينها تنها علت هاي قريب است و به علت نهايي كه ذات اقدس الهي است توجه كنيد؛ «نحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْ لَا تُصَدِّقُونَ * أَ فَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُونَ * ءَ أَنتُمْ تخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخَالِقُون * ماييم كه شما را آفريديم، پس چرا تصديق نميكنيد؟! آيا نديديد كه نخستْ نطفهاي بوديد؟! آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد يا ما آفريديم؟ سوره واقعه آيات 57 ـ 59 »! «أَ فَرَءَيْتُم مَّا تحْرُثُونَ * ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُون * آيا آنچه را كه كِشت كردهايد، ملاحظه كردهايد؟ آيا شما آن را بيياري ما زراعت ميكنيد يا ماييم كه كِشت ميكنيم؟! اگر بخواهيم آنها را قطعاً به خاشاك تبديل خواهيم كرد؛ آنگاه در افسوس و تعجب ميافتيد. سوره واقعه، آيات 63 ـ 65».
- نقش علم و پيام حق
اگر علم به معناي عام آن همانگونه كه به كشف پديدهها ميپردازد، به كنكاش درباره چگونگي و ماهيت علل نيز بپردازد، مييابد كه سلسله علتها هر قدر گسترده باشند نميتوانند مستقل و بيتكيهگاه به شمار آيند، بلكه زنجيره به هم پيوسته طبيعت بايد به جايگاهي محكم، متصل باشد؛ جايگاهي كه مستقل و متمايز از ديگر موجودات است و مانند زنجيرهها به دنبال تكيهگاه نيست و در يك كلمه، نه موجودي مادي است، نه موجودي امكاني. نيوتن كه در كنار دستآوردهاي علمي خود، ردّ پاي چنين تكيهگاهي را در آن سوي پديدهها يافته، ميگويد: جاذبيّت بيتكيه بر يك نيروي عاليتر به نام خدا، نميتواند برقراري سيستم منظومه شمسي را معين كند. (5)
بنابراين، علم بر بينيازي پديدههاي طبيعي به علتي نهايي و غير مادي دلالت نميكند، بلكه اگر دانشمندي دقيق و منصفانه به دستگاه منسجم جهان بنگرد، همه اين امور را دقيقاً نيازمند مدبّري مييابد كه دست با كفايت او اين انسجام را پديد آورده و قوام بخش آن است.
قرآن كريم بارها بر عنصر علم و انديشه تاكيد كرده و آن را وسيلهاي براي رسیدن به معرفت آفريدگار عالم قرار داده است؛ وقتي علم و آگاهي انسان رشد كرد و با پيشرفت علمي دريافت كه موجودات عالم از انسجام دقيقي برخوردارند، به معرفت خداوند و تقرب الهي و شكر نعمتهاي او ميپردازد.
- محدوديت علوم بشري
يكي از علل سرمستي به علم، بياعتنايي به نارساييهاي آن است. دانشمندان اذعان دارند كه علم بشري در هر رشتهاي تنها به كشف بخش كوچكي از مجهولات نايل شده است و نايافته ها به مراتب، بيشتر از يافته هاي بشري است. افزون بر آن، يافته هاي علمي در هيچ يك از مواردش با ثبوت و تعيين همراه نيست و بسياري از آنها از حدّ فرضيه تغيير پذير فراتر نميرود. بسا معلومات زيادي كه ساليان زیادی، دانشمندان آنها را مسلّم فرض ميكردند، امّا پس از مدتي به راحتي از صحنه دانش مورد اعتماد محو شد.
صرفنظر از اِشكالهاي ياد شده، علوم بشري با محدوديت روبروست؛ چون علم بشري، تنها ميتواند اوضاع و احوال امور اين عالم را بررسي كند و در برابر بسياري از پرسشها توان پاسخگويي ندارد. مثلاً اينكه آن سوي اين عالم، چگونه است، پس از مرگ چه حوادثي رخ ميدهد و روح پس از خاك سپاري بدن به كجا ميرود، برزخ چيست و ارتباط روح با آن چگونه است، بهشت و جهنم چيست و…، همگي از پرسشهايي است كه علم از درك و پاسخ به آنها نفياً و اثباتاً عاجز است؛ حال آن كه اينها پرسشهايي است كه پاسخ صحيح به آنها بخش مهمتري از زندگي بشر را سامان ميدهد.
- ب. عقل گرايي
پس از پيشرفتهاي علمي، برخي سرمست از چنين تحولي، يا بينيازي خود را از دين اعلام داشتند و كم كم، احكام دين را در حدّ امور دست و پاگير و مانع پيشرفت تنزل دادند يا صراحتاً آن را خرافه و افسانه پنداشتند.
عدهاي نيز بينيازي خود را بر غناي عقل و انديشه مبتني كردند و كافي بودن آن را در حلّ همه مسايل بشري همچون اموري كه دين به اظهار نظر در باره آن پرداخته است اعلام داشتند. آنان عقل را عنصري دانستند كه هر مشكلي را در زندگي حل ميكند و آن را تكيهگاه مطمئني ارزيابي كردند كه ميتوان در همه زمينهها از آن بهره گرفت. به بيان ديگر، اينگونه وانمود كردند كه پيش از اين، براي اظهار نظر در مورد مسايل مختلف، بايد منتظر دين ميبوديم، ولي از اين پس اين كار به كمك عقل صورتپذير است و هيچ محدوديتي براي چنين اظهار نظري وجود ندارد. نمود اصلي اين طرز تفكر را ميتوان در نامگذاري قرن هيجدهم به نام عصر عقل يافت.
گفتني است كه در ابتداي امر، ارزشگذاري عقل در تضاد با اهميت دين قرار نميگرفت و بسياري از پيشگامان اين تفكر مانند تامس پين در نظرات خود، پايبندي خويش را به وجود خداوند و قواعد اخلاقي نشان ميدادند؛ اما كم كم با به ميان آمدن دين طبيعي بيوحي، تضاد فوق بيشتر شد تا به شكاكيت، طرد و تخطئه انواع دين ختم شد.
- بيان دليل و نقد آن
شايد بهترين استدلال براي اكتفا به عقل و بينيازي از وحي، در شبهه براهمه ارايه شده است. براساس اين شبهه، عقل، عنصري مستقل در برابر دين است كه ميتواند جامعه بشري را از آن بينياز كند.
توضيح شبهه؛ رهآورد دين و وحي آسماني، يا موافق عقل است يا مخالف آن؛ اگر مطابق عقل است، نيازي به دين و وحي نيست؛ چون عقل با اداي وظيفه خود، جامعه را از دين و وحي بينياز ميكند و اگر رهآورد دين، مخالف عقل است، دين غير عقلي و مخالف آن، باطل است و مردود. بنابراين، با وجود عقل، جامعه بشري هيچ نيازي به دين ندارد.
كمترين پيامد پذيرش شبهه براهمه، اين است كه جامعه انساني در زندگي دنيوي و مادي خود كه عقل چگونگي امور آن را درك ميكند نيازي به دين ندارد.
پاسخ؛ تبيين ارتباط بين عقل و وحي و ترسيم گستره هر يك به خوبي سستي استدلال يادشده را روشن ميكند. توضيح آن كه چون دين و تعاليم آن حق است، با مراجعه به عقل ميتوان به وجود خداوند، ضرورت وحي و نبوت و لزوم معاد و مانند آن دست يافت. نيز در پرتو درك عقلي امور ياد شده، آشكار ميشود كه انسان در عالم خلقت، بی هدف و رها نيست و وظايفي طبق دستور خداوند، نسبت به خود و ديگر موجودات دارد. پس بايد روابط خود را با آنها، نه به گزاف و ياوه، بلكه به صورتي حساب شده و نظام يافته درآورد. اكنون بايد پرسيد: آيا آدمي ميتواند تنها به مدد عقل از عهده اين كار برآيد؟
پاسخ اين پرسش، منفي است؛ زيرا آنچه عقل در زمينه وظايف ديني انسان درک می کند، همگي در حدّ كلّيات است و جزئيات را در بر نميگيرد؛ براي نمونه، عقل درك ميكند كه شكر نعمت دهنده بر انسان واجب است و او بايد شاكر نعمت هاي الهي باشد، امّا چگونگي شكرگزاري را نميداند. از اين رو، نميتواند به تنهايي از جزئيات احكام و دستورات الهي مانند نماز، روزه، حج و شؤون مختلف آن آگاهي يابد.
نيز عقل به شكل كلي درك ميكند كه ظلم، قبيح است و عدل، حسن است، امّا درك نميكند كه كدام رفتار وي، مستلزم ظلم يا عدل نسبت به ديگران است؛ مثلا ًاو نميتواند به حرمت رباخواري و قمار، به ويژه به محدودههاي آن پي ببرد.
بنابراين، عقل نميتواند از عهده درك بسياري از وظايف خود نسبت به خدا، خود و ديگر موجودات برآيد؛ وظايفي كه آن را اجمالا ً احساس ميكند.
- نسبت وحي و عقل
وحي در قبال عقل، دو وظيفه عمده دارد: تأييد عقل و شكوفايي آن. اكنون به توضيح اين دو وظيفه ميپردازيم:
- تأييد وحي نسبت به عقل؛ اين تأييد در حيطهاي است كه عقل توان درك آن را دارد. در ابتدا شايد به نظر برسد كه تأييد عقل به سبب وحي، فايده چنداني ندارد و اگر عقل بتواند به درك چيزي نايل شود، نيازي به تأييد مجدّد وحي نيست؛ امّا بايد دانست كه انسانها به دلايل مختلفي خطا و اشتباه ميكنند و اين، مورد تجربه و تأييد كامل عقل است.
بنابراين، تأييد وحي در نظراتي كه عقل توانايي درك آن را دارد، ميتواند انسانها را از تشتت آرا و تشويش ذهني بازدارد و آنان با خاطري آسودهتر به دستآوردهاي عقلي خود مطمئن شوند و به آنها عمل كنند؛ بدين ترتيب، بطلان قسمت نخست شبهه براهمه كه نقش وحي را نسبت به دست آوردهاي عقل بيفايده ميداند واضح ميشود.
- راهنمايي و شكوفايي عقل؛ شكوفايي عقل در حيطههايي است كه او توان نظر دهي مستقل درباره آنها را ندارد. وحي، عهدهدار تبيين همهي جزئياتي است كه عقل به جهت محدوديت از درك آن ناتوان است. بخشي از اين جزئيات به چگونگي ارتباط انسان با خداوند و اعمال عبادي وي اختصاص دارد؛ مانند احكام نماز، روزه، حج و نظاير آن.
بخش ديگر جزئيات، امور مربوط به ارتباط انسان با خود و ديگر موجودات (عالم خارج) است؛ مانند آداب معاشرت، معاملات، جهاد، حكومت، صنعت، فن آوري و ابتكار، مديريت و بسياري از احكام ديگر كه بيشتر به شؤون دنيوي آدمي ارتباط دارد.
پيداست كه ناتواني عقل به معناي مخالفت او با آن احكام نيست؛ چون:
- مخالفت عقل در حيطهاي كه او درباره آن نظري ندارد، هرگز معنا ندارد.
- ناتواني عقل از فهم جزئيات مربوط به احكام شرعي همچون نماز، روزه، جهاد و… به پيش از زمان نظر دهي وحي مربوط ميشود؛
پس شبهه مخالفت عقل با وحي، اينگونه پاسخ يافت كه:
- چنين تخالفي نيست و تخالفهاي ظاهري به محدوديت عقل مربوط ميشود. 2. عقل با توجه به محدوديتش كه خود بدان اعتراف دارد خويشتن را براي دخالت در امور خارج از قلمرو او صالح نميداند.
- عقل در خدمت انسانيت
مذهب حقه تشيع، بالاترين اهميت و بها را به عنصر عقل داده است؛ تا آن جا كه عقل را در كنار كتاب و سنّت، از منابع اصيل دين شمرده است.
از متون مقدس بر ميآيد و خود عقل نيز تأييد ميكند كه عقل و انديشه آدمي بيش از هر چيز بايد در خدمت جامعه بشري باشد و انسان فقط موجود راست قامتي با طول و عرض و عمق نيست كه روي دو پا قدم زند و سخن گويد و به محل كار خود رود. اينها تنها ظاهر امر است. در حقيقتِ او عقل ناب لازم است كه در خدمت انسانيت او باشد؛ انسانيتي كه تنها به واسطه گرايشها و بينشهاي صحيح محقق ميشود.
با چنين عقلي، خدا عبادت ميشود و بهشت الهي به دست ميآيد: امام صادق عليهالسلام فرمودند: «العَقلُ، مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ، وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان». (6)
در قبال آن، كسي كه عقل و انديشه را در خدمت غرايز و اميال نفساني خود قرار ميدهد، نميتواند به ياري آن به حقايق آگاه شود و هنگامي كه شهوات بر كسي پيروز و رذايل نفساني بر او مسلط ميشود، ديگر او انسان حقيقي نيست، بلكه فقط در شكل و ظاهر انسان است ولي حقيقتش با انسانيت فاصله دارد.
اكنون بايد پرسيد: آيا عقل چنين انساني كه فقط ظواهر اشيا را درك ميكند، از كارآيي لازم برخوردار است و به همه نيازهاي او پاسخ ميدهد؟ آيا از چنين عقل و انديشهاي ميتوان قضا و داوري منصفانه را انتظار داشت؟ آيا او عقل خود را در راه نيل به حقايق به كار ميگيرد؟
از اينجا روشن ميشود كه صاحبان مكتبهايي كه دين را امري خرافه ميدانند و عقل را در برابر آن به كار ميگيرند، نميتوانند از عقلي كارا برخوردار باشند و از آن به شكل مطلوب بهرهمند شوند؛ چون دين الهي، اشخاص را به مدارج انسانيت ميرساند و استعدادهاي آنان را شكوفا ميكند.
- ج. انسان محوري
جايگزينهايي كه انسان در طول تاريخ به جاي دين و تعاليم الهي قرار داده است، منحصر در علم و عقل نيست؛ بلكه انسان گاهي آزادي را بهانه ميكند و آن را بر هر چيز ديگر ترجيح ميدهد و زماني رأي و نظر مردم را مبناي همه امور قلمداد ميكند و بر هر نظر و فكري همچون تعاليم الهي مقدم ميدارد و گاهي نيز سود و منافع اقتصادي را گران بهاتر از ديگر ارزشها ميداند و گاه از سلطه و حاكميت به عنوان تنها ارزش ياد ميكند و …
در قبال دست آويزها و جايگزين هاي فراواني كه در افكار انسان پيدا شده است و روز به روز بر تعداد آنها افزوده ميشود، شايد بتوان گفت كه اين شايستگي و ارزشِ جايگزين نيست كه سبب شده تا انسان احساس بينيازي كند؛ بالعكس، حس بينيازي و استغناي آدمي است كه موجب شده تا او علم، عقل، آزادي، رأي مردم، سلطه، سود و منافع اقتصادي و… را بر دين ترجيح دهد.
به ديگر سخن، انسان بيش از آنكه به چیره شدن امور مذكور بر دين فكر كند، درباره رهايي خود ميانديشد. او دوست دارد مانعي پيش روي خود نبيند تا رها و آزاد از هر قيد و بندي به زندگي مادي خود ادامه دهد؛ ولي با ملاحظه تعاليم دين در مييابد كه با رعايت قوانين دين و احكام و تكاليف آن، نميتواند به رهايي مطلق برسد و هر چه را خواست انجام دهد و به ناچار، براي خلاصي از اين مانع، هر چيزي را دستآويز قرار ميدهد و به آن تمسّك ميكند.
رشد سريع انسان مداري (اُومانيسم) در عصر نوزايي و شكلگيري عقلگرايي و علمگرايي و در بستر اين مكتب، تأييد مطالب پيش گفته است؛ به گونهاي كه ميتوان دريافت كه هدف اصلي صاحب نظران، محور قراردادن خواستههاي خويش و برتری آن بر امور ديگر بوده است و اهتمام بیش از حد آنان به خرد، علم، رفاه و… تنها در جهت تأمين همين هدف صورت گرفته است.
رشد انسان مداري و تأثير شگرف و آشكار آن در عصر نوزايي به قدري مهم بود كه شايد كمتر شاخصهاي به اندازه اين مكتب بتوان يافت كه با آن، محتواي جنبش رنسانس به تصوير درآيد. تاريخ شكلگيري اومانيسم به اواخر قرن سيزدهم در جنوب ايتاليا بر ميگردد. اين مكتب، ابتدا به شكل جنبش ادبي پديدار شد و پس از مدتي، رنگ سياسي و عقيدتي به خود گرفت.
تبيين نظرات اين مكتب، مجال بيشتري ميطلبد، امّا تعريف اجمالي ذيل تا اندازهاي شاخصه مهم مفهوم اصطلاحي اين واژه را روشن ميكند. در تعريف اومانيسم گفتهاند:
اومانيسم، فلسفهاي است كه ارزش يا مقام انساني را ارج مينهد و او را ميزان همه چيز قرار ميدهد. به ديگر سخن، سرشت انساني و حدود و علايق طبيعت آدمي را به عنوان موضوع اتخاذ ميكند.
بنابر تعريف ياد شده، انسان مداري (اومانيسم)، از دو جنبه ميتواند مورد نقد و ارزيابي قرار گيرد؛ چون از سويي، جانب تفريط و از طرفي جانب افراط تقويت شده است.
- زیاده روی در انسان مداري
مكتب انسان مداري، ميل و خواست طبيعي انسان را محور و موضوع فلسفه خود قرار داده است؛ در حالي كه محوريت ميل طبيعي انسان، نه تنها ارجگذاري به مقام و ارزش او نيست، بلكه بدترين اهانت به وي است؛ چون با اين نگرش، خواست اصلي انسان در نيازهاي مادي او از قبيل خوردن، خواب، اميال شهواني و ديگر خواستههاي طبيعي خلاصه ميشود. آيا انسان نياز غير مادي ندارد يا اين نيازها آن قدر بيارزش و كم اهميّت است كه نبايد به آنها اهتمام كرد؟!
روشن است كه انسان خواستهاي ديگري نيز دارد؛ انگيزه جهانبيني، معرفتشناسي، كمال جويي، حقيقت طلبي، پرستش و…، از ديگر خواستههاي انسان است كه بسياري از فلاسفه غرب، نه تنها بر اصل وجود آنها در انسان، بلكه بر برتري آنها بر اميال حسي و طبيعي تأكيد كردهاند؛ به گونهاي كه ناديده گرفتن آن گرايشها، فروگذاري شخصيت و ارزش انسان است و از تفريطي عميق در شناخت و محاسبه آنها نسبت به حقيقت انساني خبر ميدهد.
مكتب انسان مداري با ترجيح خواستهاي طبيعي انسان، او را تا مرز حيوان پايين آورده است؛ زيرا انسان در زمينه علايق و اميال طبيعي با حيوانات فرقي ندارد. پس در حقيقت، اومانيسم در پي انسان مداري نيست، بلكه نظريه حيوان مداري را مبناي انديشه و نظرات خود قرار داده است.
موضع قرآن كريم نسبت به افرادي كه اميال طبيعي و خواسته هاي نفساني خويش را كه با حيوانات مشترك است ترجيح ميدهند، اين است كه پيروي از چنين اميال و خواستهها را به كلي مردود ميداند. نيز كساني را كه به تبعيّت و محوريت اميال حيواني تن دادهاند، افرادي گرفتار پرستش هوا و هوس دانسته است كه آن را خداي خود برگزيده اند و گمراهي و تيره روزي سرنوشت آنان است؛ «أَ فَرَءَيْتَ مَنِ اتخَّذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلىَ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلىَ سمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىَ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلَا تَذَكَّرُون. سوره جاثيه، آيه 23».
اين آيه، بيانكننده عاقبت كساني است كه مانند پيروان مكتب انسان مداري اميال حيواني را محور زندگي خود قرار ميدهند. نيز بيان ميكند كه چگونه چنين افرادي به سبب پيروي از هواهاي نفساني، شخصيت خود را ضايع ميكنند و به جايي ميرسند كه مجاري ادراكي آنان، توان فهميدن حقايق را از دست ميدهد و از دسترسي به راه درست هدايت محروم ميشوند. شايد هيچ عذابي دردناكتر و بدتر از گمراهي و ضلالت نباشد كه خداوند به دليل اعمال و رفتار اين گروه، براي آنان مقرر كرده است.
افراط در انسان مداري
جنبه افراطي انسان مداري، ميزان بودن انسان و خواست اوست. وقتي از اختيار مطلق انسان، ميزان بودن خواستههاي او و محوريّت وي در همه تصميم گيريها و انتخابها سخن به ميان ميآيد، بسياري به ظاهر زيباي چنين نظراتي بسنده كرده، دلبسته آن ميشوند. اين دلبستگي به شكل انكار ناپذيري در بين برخي افراد وجود دارد؛ به گونهاي كه بسياري اين استقبال و خوش آمد دروني را دليل درستي سخنان فوق ميدانند.
امّا بايد تحقيق شود كه چنين خوشآمد و استقبال تا چه اندازه با حقيقت قرين است. حقيقت، اين است كه اين بار با فروكاست و تفريط مقام انسان مواجه نيستيم، بلكه با افراط و زيادهخواهي روبهروييم؛ زيرا بر خلاف ادعاهاي ياد شده كه همگي بيانكننده استقلال و بينيازي مطلق انسان است به هيچ وجه، انسان استقلال كامل ندارد؛ زيرا حقيقت و ذات او وجودي امكاني است. وجودهاي امكاني بايد به بينياز مطلق و هستي محض تكيه كنند و بر چنين تكيهاي استمرار داشته باشند.
بنابراين، چگونه ممكن است انساني كه در اصل وجودش نيازمند خداست، خود را مستقل و خود كامه و بينياز از هر چيز بنامد؟! او كه لحظه لحظه وجودش و همه مراحل پيدايش و ايجادش به فيض و عنايت حق وابسته است، چگونه ميتواند مستقل و خود كامه باشد؟! بينيازي انسان كه مبتني بر تفكر انسان مداري است با ممكن بودن او تنافي دارد.
البته نبايد اين تلقي اشتباه به وجود آيد كه نظام تشريع به جهت فرقي كه با نظام تكوين دارد، از اين امر مستثناست. انسان بايد بداند همانگونه كه حيات تكوينياش چه در اصل ايجاد، چه در استمرار آن وابسته به حق است، حيات روحي و معنوياش نيز به همان شكل وابسته به فيض تشريعي حق و دستورهاي حيات بخش اوست. او چون موجودي امكاني است، در همه شؤون خود به موجودي واجب نيازمند است و هيچ عرصهاي از زندگي او اعم از تكوين و تشريع، چه دنيا، چه آخرت بي درنظر گرفتن حقيقت واجب الوجود، معنا و مفهومي ندارد و او در يك كلام، بنده و عبد خداوند است.
- بررسي دلايل قائلین به جدای دین و دنیا
- ناسازگاري حكومت و دين
از دلايل معتقدان به نظريه جدایی دین و دنیا، ناسازگاري دين و حكومت است؛ به اين معنا كه مقوله دين مربوط به عقايد و امور قلبي مردم است و با روح و قلب انسانها سر و كار دارد و احساسات و عواطف آنها را به حركت وا ميدارد؛ امّا مقوله حكومت، بيآن كه هيچ كاري به قلب و روح انسانها داشته باشد، تنها موظف به تأمين نظم و انتظام امور اجتماعي مردم، دارايي آنان و فراهم كردن امنيّت جاني و مالي افراد جامعه است.
بعضي به گونهاي افراطيتر، تنها به عدم ارتباط بسنده نكرده و تعارض بين دين و حكومت را مطرح كردهاند؛ به اين معنا كه در همه وظايف حكومت، به نوعي، استفاده از شدت عمل و قدرت قاهره لحاظ ميشود و چون جوهره حكومت، بر اساس قدرت و قهر و غلبه بنا شده است، هرگز نميتوان بين آن و دين كه از محتوايي قلبي و عاطفي برخوردار است به سنخيت و هماهنگی دست يافت. به ديگر سخن، برخورد دين با مردم و افراد جامعه، محبّتآميز و مهرورزانه است؛ امّا مواجهه حكومت نسبت به آنها، قهرآميز و آمرانه است و اين دو، نه تنها هيچ ربطي به هم ندارد، بلكه كاملا ً مقابل و منافي يكديگر است.
- محورهاي نقد
براي بررسي دليل يكم، لازم است كه چند مطلب، توضيح داده شود:
- الف. اثر حكومت بر دينداري
اشخاصي كه ادعا دارند كار حكومت، تنها نظم و امنيت و حفظ دارايي است و نه چيز ديگر، بهتر است كلام خود را به اين شكل مطرح كنند: ما حكومت را تنها براي نظم و امنيت و… ميخواهيم و موافق دخالت حكومت در دينداري، اخلاق و عقايد مردم نيستيم. اگر اين گونه گفته شود، از واقع خود خبر دادهاند و هر اندازه در اين گزارش، صادقتر باشند از حق دورترند. امّا اگر بگويند: در واقع، اينگونه است و حكومت نبايد و حق ندارد در اخلاق و عقايد مردم دخالت كند و هيچ توانايي و اثري در دينداري و ايمان ورزي افراد جامعه ندارد، سخني كاملا ً نادرست گفتهاند.
بررسي حكومتهاي گذشته و اندك تأمل در اوضاع و احوال موجود كشورها، نشان ميدهد كه موضعگيريهاي مختلف حكومتها نسبت به قوانين و دستورات حتي نحوه نگرش و برخورد آنها با مسايل اجتماعي نقش پررنگي در تلقيها و باورهاي مردم داشته و دارد.
شايد به نظر سادهانديشانه، داعيه قايلان به حكومت ديني، اثر كامل حكومت بر تديّن مردم است؛ ولي اين ادّعا به كلي مردود است و كمتر صاحبنظر ديني است كه به أثر قطعي و جامع و كامل حكومت معتقد باشد؛ امّا آيا اثر نسبي و عميق و نقش مؤثر حكومت بر افكار و عقايد مردم را ميتوان انكار كرد؟! با بررسي اجمالي اوضاع و احوال جوامع مختلف مييابيم حكومتهايي نيز كه ادعاي بيطرفي در زمينه اخلاق و پايبندي به عقايد ديني در جامعه دارند، به نوعي بسيار پُررنگ در اخلاقيات مردم و فضاي اخلاقي اجتماع اثر دارند؛ به گونهاي كه ولنگاريهاي اخلاقي، سستيها، بيرغبتيها نسبت به همنوعان، خودمحوريها و…، تنها بخشي از ثمرات اين ادعاست.
بنابراين، اگر حكومتي نسبت به دين و اخلاق جامعه، اعلام بيطرفي كند، به نوعي، خود را با عقيده، افكار و رفتارهاي اجتماعي درگير كرده است، چه رسد كه خود را موظف دارد تا به نفع يا بر ضد تفكر يا دين يا اخلاق خاصي رفتار كند؛ كه در اين هنگام، مسلّماً خواهد توانست نقشي اثرگذار در افكار عمومي جامعه به عهدهگيرد؛ حتي سمت و سوي اذهان عمومي را تغيير دهد و نظرات بسياري را به سوي خود جلب كند.
- ب. حكومت و ارايه محبتآميز دين
ادّعاي ديگر، تعارض ميان حكومت و دين بود؛ به اين معنا كه كار حكومت با قهر و غلبه است، امّا دين بر مبناي پذيرش قلبي و اختياري بنا شده است و اين دو متعارض است و اگر اين دو در كنار هم قرار گيرد استبداد، وازدگي و لغويت به وجود ميآيد.
اين ديدگاه نيز حاكي از برداشتهاي ناروا از دين و حكومت است؛ زيرا:
- با دقت در وظايف حكومتها اعم از ديني و غير ديني مييابيم كه نسبت آنها با قهر و اجبار، نسبت تساوي نيست؛ چون اگر گفته شود كه لحن حكومت، فقط زبان زور است و زبان مهر و آزادي و انعطاف و گرايش ندارد، لازم ميآيد كه بسياري از عملكردها كه از وظايف قطعي حكومت است و در آنها از قهر استفاده نميشود از حيطه اختيارات حكومت خارج شود؛ مانند سياستهاي دولتها در زمينه امور اقتصادي يا حمايتهاي مالي از اقشار مختلف جامعه به ويژه كم درآمد و برنامههاي مربوط به فرهنگ و انديشه مردم. بيترديد، حكومتها همراه قدرتند و توانايي اِعمال زور را دارند، امّا اين مطلب، با اين نظر كه كار اصلي حكومت، اعمال زور و قدرت است، بسيار فرق دارد.
بنابراين، حكومت ميتواند براي ارايه نظريهاي از راههاي گونهگون تلاش كند؛ بي آن كه از زور و قدرت کمک بگيرد. در اين راه، چه بسا از تبليغات و بحثهاي فكري كمك بگيرد؛ حتي امكان دارد از روشهاي احساسي و عاطفي استفاده كند. همگان ميدانند كه حكومت ميتواند در تبيين درست و صحيح و زيبا از يك عقيده نقش ايفا كند؛ بيآنكه لازم باشد از قوه قهريه استفاده كند.
- همانگونه كه خلاصه كردن كارآيي اصلي حكومت در قهر و غلبه، تصوري اشتباه است، عاطفي دانستن همه محتواي دين نيز از تلقي و پندار ناصواب نتيجه ميشود. دين، برنامه است؛ برنامهاي براي حيات انسان كه منتهي به سعادت ابدي او ميشود. دين مجموعه عقايد، اخلاق، قوانين و مقرّراتي است كه براي اداره امور فردي و اجتماعي انسانها تدوين و در اختيار آنان گذاشته شده است. دين به اين معنا سنخيتي با انعطاف و مهر محض ندارد.
به نظر ميرسد كه اصل دين با ايمان و دينداري اشتباه شده است. مرادشان اين بود كه در پذيرش دين و گرايش به آن زور نيست، ولي گفتند كه خود دين، امري عاطفي و مهرآميز است و اين اشتباه براي بسياري از صاحب نظران رخ ميدهد كه دينداري را با اصل دين اشتباه ميگيرند. مكتب الهي اسلام نيز در پذيرش دين و ايمان به خداوند و اصول دين، هر گونه اجبار را نفي ميكند. نه تنها اجبار نيست، بلكه اجبار امكان ندارد.
بنابراين، از ديدگاه مكتب اسلام، مسلّم است كه در زمينه ايمان و اعتقاد مردم، بايد محبّتآميز و مشفقانه عمل كرد.
نيز به نظر ميرسد از دو نتيجهاي كه تاكنون به دست آمد، ميتوان به نتيجه سومي دست يافت؛ به اين ترتيب كه اگر حكومت، تنها به زور محدود نيست و كارآيي آن بيش از اين است و اگر تبيين و ارايه دين بايد به شيوه محبتآميز باشد، حكومت ميتواند تبيينكننده دين به شيوه محبّتآميز باشد. به ديگر سخن، اگر قبول كرديم كه حكومت ميتواند براي تحقق يك امر و رسيدن به يك هدف از راههاي مسالمتآميز نيز استفاده كند و زمينه ارايه درست و خالي از تحميل را فراهم كند، بيشك، ارايه دين نيز از اين قاعده مستثنا نيست و حكومت، بيهيچ محذوري توانايي ارايه مشفقانه دين را خواهد داشت.
به همين جهت، گفته ميشود كه حاكمان ديني و دولتمردان منصوب حكومت ديني بايد بيش از هر چيز، سعي كنند با نرمي و مهرباني به تبليغ دين بپردازند و گفتار آرام داشته باشند و با صميميت خاصي زواياي مبهم دين را روشن كنند.
- ج. حكومت و اجراي قوانين ديني
بيترديد، از نيازهاي هر جامعهاي وجود قوانين و لزوم اجرا و حاكميت آن است. اگر در جامعهاي قانون نباشد يا به فرض وجود مردم نسبت به آن بياعتنا باشند، ديري نخواهد پاييد كه شالوده جامعه فرو ميريزد و هرج و مرج و بينظمي شديد، جامعه و كشور را ويرانه ميكند. بنابراين، لازم است قدرتي باشد تا قوانين را در جامعه حاكم كند و افراد خاطي و متجاوز به حقوق حكومت و جامعه به وظيفه خود آشنا و به حق خويش قانع شوند. اعمال كننده اين قدرت نيز همواره، حكومت است.
بهترين نظام، آن است كه افراد جامعه در پرتو رشد فرهنگي بيهيچگونه تحميل به قوانين احترام بگذارند و آنها را سرلوحه زندگي خود قرار دهند؛ امّا اين آرزو كه هميشه، همه مردم بر اساس قانون رفتار ميكنند، اميدي نا بهجا و توقعي نامناسب است.
در همه جوامع گذشته و حال، عدهاي بوده و هستند كه از دستورها و قوانين حاكم بر جامعه سرپيچي ميكنند و پاي خود را فراتر از محدودهها قرار ميدهند و به هيچگونه پند و نصيحتي ترتيب اثر نميدهند و زبان محبت را درك نميكنند. بنابراين، لازم ميشود كه حكومتها براي اجراي قوانين، تنها به ارايه و گوشزد كردن آنها اكتفا نكنند، بلكه از قدرت خود در اجراي قوانين و مقررات سود ببرند.
خلاصه آنكه، گرچه حكومت ديني در هنگام ارايه دين از زبان زور استفاده نميكند، امّا وقتي كساني بخواهند مانع پيام دين شوند، حكومت مهر نميورزد، بلكه قاهرانه مانع را برطرف ميكند. رويارويي با مانعان و متخلفان به معناي ارايه اجباري اصل دين نيست، بلكه همان اجراي قوانيني است كه خود دين اجازه نميدهد افراد پاي خود را از ضوابط و مقررات تعيين شده فراتر نهند و اين مطلب نيز مورد پذيرش همه حكومتها و صاحبنظران سياسي عالَم است.
- عرفي شدن دين
برخي گفتهاند كه اگر دين و امور مقدس در عرصه دنيوي مردم وارد شود، دين و تعاليم آن جايگاه قدسي خود را از دست داده، تبديل به اموري عرفي ميشود؛ اگر دين مقدس در امور بشري بخواهد وارد شود و امور طبيعي را زير تدبير خود درآورد، با دو مشكل عمده روبهرو ميشود:
- امور دنيوي، چون ماهيتاً با امور ماورايي و الهي فرق دارد، هرگز نميتواند قدسي شود. اساساً هر چيز كه پيش خود، ذات و ماهيتي دارد، ديگر نميتواند ذاتاً ديني شود؛ زيرا شيء نميتواند دو ذات و دو ماهيت داشته باشد؛ مثلا ً آب، ساختمان يا ذات ويژهاي دارد و به همين جهت، آب ديني و آب غير ديني يا شراب ديني و شراب غير ديني نداريم. مسأله عدل، حكومت، علم و فلسفه و مانند اينها نيز اينگونه است كه ديني شدن يا ديني بودن براي آنها تصور نميشود.
- نه تنها امور دنيوي و بشري، قدسي نميشود، بلكه امور مقدسي نيز كه وارد عرصه طبيعت ميشود، ارزش و قداست خود را از دست داده، كاملا ً اموري عرفي و دنيوي ميشود؛ به اين معنا كه هر آنچه به طبيعت ميآيد، طبيعي ميشود و غبار طبيعت بر آن مينشيند و هر آنچه به اجتماع بشري ميآيد، اجتماع و بشري ميشود. به ديگر سخن، در عرصه طبيعت و اجتماع بشري، امر ماوراي طبيعي و ماوراي اجتماعي بشري نداريم؛ حتي روحِ ماوراي طبيعي نيز با ورود به خانه طبيعت، جامه جسميّت به خود ميپوشد.
نتيجه آنكه بايد دين مقدس و تعاليم قدسي آن، پاي خود را از محدودههاي فردي فراتر نگذاشته، به عرصههاي اجتماعي، حكومتي و معيشتي و در يك كلمه، سياست بشري قدم ننهد؛ چون در اثر دوگانگي ماهوي بين دين و امور بشري و دنيوي، نه تنها دين از عهده قدسي كردن چنين اموري بر نميآيد، بلكه تقدس خود دين نيز از بين ميرود و امري عرفي و بشري ميشود.
از اين رو، دلسوزان و عالمان ديني نبايد براي ديني كردن امور بشري، زحمت و مشقت برخود روا دارند؛ چون افزون بر آنكه چنين زحماتي به هدر ميرود با از بين رفتن قداست دين، اساس تدين و دينداري جامعه با مشكل روبهرو خواهد شد.
- محورهاي نقد
براي بررسي دليل دوم، لازم است به مطالب ذيل اهتمام شود:
- الف. مفهوم قدسي بودن
از نظر دين، هر فعل يا امري كه جنبه الهي و ربوبي داشته باشد، مقدّس است. براي توضيح بيشتر در زمينه مفهوم قدسي بودن امور دینی، بهتر است دين را بيشتر بشناسيم؛ دين، همواره مردم را به دو امر عمده فرا ميخواند:
- از گروندگان خود ميخواهد كه مرتكب اعمال زشت نشوند و به اعمالي روي آورند كه نيكو و حَسَن است. از اين رو، قرآن كريم تنها آن دسته از مؤمنين را شايسته بشارت الهي و اجر عظيم ربوبي ميداند كه عمل صالح و شايسته انجام ميدهند؛ نه آنكه بر خلاف مقتضاي ايمان خود، مرتكب اعمال ناپسند و قبيح شوند؛ « وَ يُبَشرِّ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَمْ أَجْرًا كَبِيرًا. سوره اسراء، آيه 9».
- دين به انسانها امر ميكند تا به تحسين و نيكو كردن اهداف و انگيزههاي خود همت گمارند. به همين جهت، خداوند متعال شرط پذيرش اعمال خوب را وجود حسن فاعلي قرار داد تا به عامل روحي و معنوي در آن سوي افعال، اهتمام شود. سخنان ارزشمندي مانند «هیچ عملی اجام نمی شود مگر با نیت» و «نیت مومن بهتر از عمل اوست.» (7) نيز در اين جهت وارد شده است. از اين رو، گر چه انجام گناه سبب كيفر ميشود و استحقاق آن براي كيفر، مشروط به كفر گنهكار نيست بلكه مسلمان گنهكار نيز مجازات ميشود ليكن صِرف كار خوب نيز سبب پاداش بهشت نميشود، بلكه لازم است گوهر ذاتِ فاعل نيز خوب و مؤمن باشد. از اين رو، كار خوب كافر، مايه استحقاق وي براي بهشت نيست.
بنابراين، قدسي بودن مبتني بر بهرهمندي از جنبه الهي در عقايد و اخلاق و افعال فردي و اجتماعي است و آن نيز در پرتو حسن و نيكويي فعل و فاعل به دست ميآيد. اگر اين معنا به خوبي روشن شود، ميفهميم كه قدسي شدن امور عالَم، هيچ ربطي به تغيير ماهيت آنها ندارد و هر فعلي كه داراي دو حُسن مذكور باشد، صبغه الهي و قدسي ميگيرد.
- ب. گستره امور مقدس
اگر هر چيزي كه جنبهاي الهي و ربوبي دارد، مقدس است و نيز چنين امری جز با رعايت تعاليم نازل شده از سوي خداوند ميسّر نميشود، همه اموري كه تحت نظارت و دستور شرع است، ميتوانند از امور مقدس محسوب شود؛ حتي افعالي كه انسانها به مقتضاي طبيعت و نيازهاي طبيعي خود ايجاد ميكنند و در اين راه، تلاشهاي گستردهاي را به عمل ميآورند از امر قدسي شدن مستثنا نيست. شايد عدهاي بپندارند كه بسياري از فعاليتها و اعمال انسان كه لازم زندگي طبيعي و مادي اوست، اموري عادي و معمولي به حساب ميآيد و از اين جهت با مفهوم و حقيقت قدسي بودن منافات دارد، امّا تامل در نظر دين و احكام شرع نشان ميدهد، حتي اين امور نيز ميتواند كاملا ً رنگ الهي گرفته، ديني و قدسي شود.
پس اين گونه نيست كه دين بخواهد تنها اعمال خاصي از بشر و رفتار مخصوصي از او را مانند دعا و نيايش اموري نوراني و قدسي بداند، بلكه لياقت و استعداد نوراني شدن در همه جوانب زندگي انسان وجود دارد؛ چه در اعمالي كه مستقيماً از دليل نقلي دين مبين استفاده شده است مانند نماز، روزه و حج و… وچه در اعمالي كه از دليل عقلي دين كارشناسي شده است و مربوط به امور زندگي دنيوي و معيشتي جامعه است؛ همه اينها ميتواند نوراني و مقدس شود.
در اين گروه از اعمال و رفتار، هيچ فرقي بين امور مهم و غير مهم نيست؛ به گونهاي كه از اعمال به ظاهر كم اهميت مانند خوردن، آشاميدن، تفريح، مسافرت و… تا امور سرنوشت ساز اجتماعي مانند حكومت و قوانين جامعه همه ميتواند اموري قدسي شود؛ گرچه درجه قداست آنها متفاوت است. نيز قداست كه به واسطه تعاليم ديني به دست ميآيد تنها به بخشي از دين اختصاص ندارد، بلكه هر پيامي از دين ميتواند در رابطه با موضوع خاص و كار مخصوص مؤثر باشد؛ و ميدانيم كه پيامها و تعاليم دين، تنها در «نقل» (آيات و روايات) خلاصه نميشود. دين، پيامهاي ديگري دارد كه حجيت و اهميت آنها در رديف دلايل نقلي است و از آن با نام دلايل عقلي ياد ميشود.
خلاصه آنكه هر امري از حيات بشري، چون از احكام و قوانين عقلي و نقلي دين خارج نيست و نيز مهم يا غير مهم بودن، طبيعي يا غير طبيعي بودن آنها ارتباطي به اصل اعمال نظر دين ندارد، ميتواند به صورت قدسي و ديني درآيد. پس امور مقدس را نبايد تنها در عبادت و نيايش كليساها و مساجد جستوجو كرد و گستره مفهوم تقدس، فراتر از آنچيزي است كه بعضي در ذهن خود تصور ميكنند و امور دنيوي را كاملا ً از آنها جدا ميدانند؛ مثلا ً توزيع ثروت، تهيه امكانات اقتصادي ملت، ارايه خدمات بهداشت و درمان، حفظ امنيت داخلي و خارجي و…، همگي ميتواند ديني و قدسي باشد؛ به اين صورت كه عادلانه، عاقلانه و با تقديم مصالح ملي بر منافع شخص انجام شود و نيز همگي براي تحصيل قرب و رضاي الهي باشد.
- ج. امور قدسي و تلقّي مردم
روشن است كه آشنايي مردم نسبت به حقايق ديني و الهي، بسيار ارزشمند است و اساساً هدف از ارسال رسولان و بعثت پيامبران الهي، اين بوده است كه مردم، حقيقت دين را به خوبي درك كنند و به صراط مستقيم رهنمون شوند. چه بسيار مجاهدان حتي پيامبران كه جان عزيزشان را فدا كردند تا مردم با تعاليم الهي آشنا شوند و بتواند پيام واقعي دين را درك كنند.
بنابراين، فهم درست مردم از دين و نيز استقبال و هدايت مردم، بسيار مهم و حايز اهميت و ارزش است؛ اما با همه ارزش و اهميتي كه دين اسلام براي هدايت مردم و فهم درست و اقبال انسانها به سوي خداوند و تعاليم او قايل است، هيچگاه تقدس و ارزش ماورايي دين و مقدسات ربوبي را بر ديدگاهها، فهمها و تلقيهاي آنان مبتني نميكند. اينگونه نيست كه قداست امري مقدس، بستگي به نظر و رأي مردم داشته باشد و براساس نظرات موافق و مخالف آنان قوّت و ضعف يابد؛ چون امور مقدس همانگونه كه گفته شد بيپايه و اساس نيست تا هرگاه مردم آنها را مقدس پنداشتند، مقدس باقي بماند و هر زمان از تقديس آنها دست برداشتند، با ديگر امور عرفي و عادي فرقي نكند.
بنابراين، از منظر دين، استقبال مردم و فهم درست آنان نسبت به حقايق ديني ارزشمند است، امّا قدسي بودن تعاليم ديني، هيچگاه بر برداشتها و فهمهاي مردم مبتني نيست.
نهايت براساس توضيحات ارايه شده دين با بهرهمندي از پشتوانههاي واقعي و تكويني خود، ميتواند در عرصههاي عرفي و دنيوي مردم وارد شود و به آنها جلوه و رنگ الهي و قدسي بخشد و خودش از آسيب عرفي شدن مصون بماند. پس اين پندار كه امور قدسي با ورود در امور دنيوي، رنگ معنوي خود را از دست ميدهد، ناشي از مستقل ندانستن امور مقدس يا دخالت دادن اقبال و ادبار مردم در اثبات و نفي امور قدسي است؛ كه همه اين توهّمات با اهتمام به پشتوانههاي تكويني دين كه به آنها اشاره شد بيپايه است.
- دلايل بطلان نظریه جدای دین و دنیا
گاهی ممكن است آدمي در اثر اوضاع و احوال مختلف، برخي مطالب را براي خود مسلّم بداند يا بعضي مسايل را انكار كند؛ امّا چنين قبول و چنان انکاری بيتفكر و تأمّل عقلي را نميتوان ارزشمند و مؤثر قلمداد كرد. هنر انسان نيز آن است كه بياعتنا به مسايل جنبي، آزادانه به تفكر عقلي بپردازد و تحت تأثير زمينهها و شرايط، به تابعيت بيچون و چرا مبتلا نشود.
از اين رو، بايد پس از بررسي زمينه هاي پيدايش نظریه جدایی دین و دنیا و ردّ اجمالي دلايل قايلان به آن، به ارايه ادلّه تفصيلي بطلان آن بپردازيم. مسلّماً، اثبات هر يك از محورهاي نفي نظریه جدایی دین و دنیا اعم از امور دنيوي، اجتماعي، سياسي نسبت به دين، ميتواند نفي و بطلان نظريه فوق را به دنبال داشته باشد.
- ربوبيّت فراگير
«ربّ»، از اسماي حسناي الهي و ربوبيت از صفات فعلي خداوند است كه به معناي تدبير كننده و پرورش دهنده است. از آيات مختلف و از براهين متعدد به دست ميآيد كه سمت ربوبيت در هر دو بُعد تكوين و تشريع، مختص خداوند است و اين امر نيز از خالقيت منحصر وي، نشأت ميگيرد؛ «إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض. سوره يونس، آيه 3»
و دلالت ميكند كه ذات اقدس الهي به علت ربوبيت مطلق خود، همه موجودات را به سمت كمال شايستهشان راهنمای ميکند و هر آفريدهاي به قدر وسعت وجودياش از راهنمای های الهی بهرهمند ميشود. در اهميت ربوبيت خداوند، همين بس كه در قرآن كريم بيشتر از نهصد و پنجاه بار خداوند با اين واژه وصف شده است.
منكران ربوبيّت خداوند، دو دستهاند؛ عدّهاي كه ذات مقدّس او را واجب الوجود و آفريدگار آسمان و زمين و عالم و آدم ميدانند، ولي تدبير و پرورش عالم هستي را از جانب او نميپذيرند و برخي كه اصل وجود ذات اقدس الهي را انكار ميكنند و به تبع آن، ربوبيت را نيز از ذات خداوند نفي ميكنند.
قرآن كريم با گروه نخست، با جدال احسن و با گروه دوم، با اقامه برهان برخورد ميكند.
قرآن كريم در جدال با نخستين گروه، از آفرينش خداوند استفاده ميكند و در آياتي به آنان چنين خطاب ميفرمايد: چه كسي شما را آفريده است؟ آنان چون ميدانند خودشان يا افرادي مانند ايشان نميتوانند از عهده آفرينش برآيند، اعتراف ميكنند كه خداوند خالق آنان و ديگر موجودات است. (8)
پس از اقرار ايشان ميفرمايد: اگر شما قبول داريد كه مخلوق خداونديد و خداوند نيز خالق شماست، نه خالقيت خداوند اجازه ميدهد كه شما بيراهنما رها باشيد و نه مخلوق بودن شما اجازه ميدهد كه در تدبير و هدايت به غير خدا تكيه كنيد؛ بلكه بايد خالق جهان را به عنوان تنها مرجع و پناه خود برگزيده، او را پرستش كنيد؛ «يَأَيهَّا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون. سوره بقره، آيه 21». بنابراين، همانگونه كه خالق شما تنها خداست، پروردگار و پرورش دهنده شما نيز فقط خداوند است و آنكه شما را آفريد، از عهده پرورش شما بر ميآيد.
در ارتباط با گروه دوم كه منكر وجود خدا هستند، قرآن كريم ابتدا اصل خلقت را براي ايشان تبيين ميكند، سپس به تشريح نيازمندي آنان به ربّ، مدبر و پرورش دهنده ميپردازد. در مقام تبيين خلقت ميفرمايد: خداوند، نه تنها شما را آفريد، بلكه نياكان و پدران شما را نيز او خلق كرد؛ «الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ. سوره بقره، آيه 21».
قرآن كريم، همانگونه كه در بيان خلقت موجودات، بر اصل توحيد اصرار ميورزد و احتمال شرك در خالقيت را در اين عرصه به كلي نفي ميكند، در زمينه پرورش و ربوبيت مخلوقات نيز به همان شكل تأكيد ميكند. از اين رو، بين اهميت توحيد و فروعات مختلف توحيد اعم از توحيد خالقي، ربوبي و مانند آن تفاوتي وجود ندارد.
بنابراين، اگر كسي به دخالت دين در امور دنيوي معتقد نبود، افزون بر آنكه مطمئناً اعتقاد وي به گستره توحيد ربوبي، مورد ترديد قرار ميگيرد، ممكن است بازگشت سخن او به نفي ربوبيت يا نفي اصل وجود خدا باشد كه لازمِ آن، نفي ربوبيت است.
- پيوستگي دنيا و آخرت
تبيين اين دليل، نيازمند ذكر چند مطلب است:
الف. بررسي ارتباط دين و دنيا نيازمند نگرش عميق به مطالبی چون آخرت و دنيا و نيز هستي انسانهاست، به ويژه بايد به جاودانگي انسان كه از یقینیات دين الهي است توجه بيشتري كرد.
تعاليم الهي، انسان را موجودي با دوام، جاودانه و ابدي دانسته است. او بر خلاف بدنش كه پس از چند سالي ميپوسد و از بين ميرود، از روحي برخوردار است كه هرگز زوال و نابودي در آن راه ندارد.
قلمرو حيات و دوام روح انساني به قدري زياد است كه از همه مجموعه نظام كيهاني بیشتر عمر میکند؛ يعني روزي فرا ميرسد كه خورشيد تاريك ميشود؛ و ستارگان خاموش ميشوند امّا آن روز، انسان همچنان انسان است؛ به گونهاي كه با نابودی مجموعه كيهاني و به سررسيدن تاريخهاي هجري و ميلادي، در اصل هستي و حقيقت انسان خللي پيش نميآيد.
رابطه دنيا و آخرت، رابطهاي است كه بين اوّل و آخر انسان در يك مسير وجود دارد و در حقيقت، دنيا و آخرت، دو چهره يك واقعيت است.
ب. عالم آخرت، عالم ظهور و بروز باطنها و تجسّم اعمال انسانهاست. روزي براي انسان خواهد آمد كه كوچكترين عمل و رفتار گذشته او مورد غفلت قرار نميگيرد؛ چون انسان به وسيله اعمال خود، ماهيت و حقيقت آينده وجود خويش را ميسازد و همه عقايد، اخلاق، رفتار، گفتار و نوشتارش در همه امور فردي، اجتماعي، سياسي، معيشتي، حكومتي، اقتصادي، فرهنگي و…، در اين سازندگي نقش دارد. آدمي در واقع، حقيقتي را براي خود ميسازد كه در اين عالم نميتوان به نهایت آن پي برد، امّا در آخرت، كاملا ً آن حقيقت آشكار ميشود.
ممكن است رفتار انسان در بعضي عرصهها مورد توجه قرار نگيرد، ولي او بايد بداند كه از هيچ يك از عملكردهاي وي چشم پوشی نميشود؛ بلكه اعمال فردي و عبادي او و رفتارهاي او در صحنههاي اجتماعي خواه سكوتها و خواه ابراز نظرها، نرميها و تندخوييها و موضعگيريهاي مختلف او در مسائل سياسي و… همگي با آخرت او مربوط است و در صحنه آخرت ظهور خواهد كرد.
ج. اگر رفتارهاي انسان تا اين اندازه در سرنوشت او اثر دارد و از كوچك ترين عملي فروگذار نميشود و اين امر نيز مختص به عرصهاي خاص و شأني از شؤون زندگي وي نيست، او بايد بداند چگونه عمل كند تا در ارايه حيات مستمرّ خود گرفتار نشود. او لازم است در طي بايدها و نبايدها به اعمالي كه در حیات آخرت، داراي بروز ارزشمندي است، پيببرد. او به معلم و هدايتكننده اي نياز دارد تا او را از جهل خارج كند. معلمي ميخواهد كه در اثر تسلط به هر دو حیات، او را در همه امور فردي و اجتماعي به چگونگي رفتار و اعمالش آگاه كند. چنين احاطهاي مختص موجودي است كه از نوع عالم محدود امكان نميباشد و او جز خداوند متعال نيست. لذا، فرستادگان او بايد پيام حيات بخش وي را به جوامع بشري ابلاغ كنند.
تنها، آفريننده انسان و منتقل كننده انسان از دنيا به آخرت ميداند كه پس از مرگ، عقايد، افكار، اخلاق و اعمال انسان چگونه ظهور ميكند. اين علم نيز بايد به انسان منتقل شود تا وي بتواند از خود، آثار مناسبي به جا گذارد و در عالم ديگر، راحت زندگي كند. چنين علمي نيز تنها ناظر به بخش عقايد، اخلاق و تربيت نيست، بلكه خداوند در همه بخشهاي زندگی الزامات عملي انسان را مطرح ميكند و نيز سياست، حكومت، معيشت و اقتصاد جامعه را پايهريزي ميكند؛ زيرا هر بخشي از اين امور، حيطهاي از اعمال بشر را دربرگرفته است. ازاينرو، انسان بايد در همه شؤون علمي و عملي خود، تنظيم و تطبيق با دستورات و هشدارهاي الهي را از ياد نبرد.
بنابراين، همانگونه كه انسان در جريان معادشناسي و اخلاق و تهذيب نفس، نيازمند راهنمايي الهي است، در جريان قواعد و قوانين حقوقي، تجاري، اقتصادي، نظامي، مدني، كيفري و دهها مورد ديگر نيز نيازمند راهنمايي كسي است كه از گذشته و آينده هر قدر كه دور باشد با خبر است؛ يعني خدايي كه علم او به همه امور احاطه دارد.
اشكال نظریه جدای دین و دنیا، آن است كه ميخواهد بدون آگاهي از دو سوي ابتدا و انتهای انسان، براي امور زندگي او برنامهريزي كند؛ انساني كه زوال و نابودي در حقيقت وي راه ندارد و انساني كه معنا و اساس زندگي او بدون در نظر گرفتن معاد وي، ارزش و قيمتي ندارد.
————————————————
(1) نهج البلاغه، خطبه 3.
(2) وسائل الشيعه، ج 17، باب 28، ص 76.
(3) مثلاً آيه و أَرْسَلْنَا الرّياحَ لواقح . سوره حجر، آيه 22 اشاره به باروري گياهان به كمك باد دارد» و آيه «اللهُ الّذي خلق السموات و الأرض و أَنْزَلَ من السّماء ماءً فَأَخْرَجَ به من الثمراتِ رزقاً لكم . سوره ابراهيم، آيه 32 به رشد و نمو ميوهها به سبب باران اشاره ميكند» و آيه «والله الّذي أَرسل الرياح سحاباً فسقناه إِلي بلدٍ ميّتٍ . سوره فاطر، آيه 35. به حاصلخيزي زمين اشاره ميكند و ايجاد باران را به ابر و باد استناد ميدهد.
(4) (كافي، ج 1، ص 189).
(5) ر.ك: برگزيده افكار راسل، ص 57.
(6) اصول كافي، ج 1، ص 11.
(7) اصول كافي، ج 1، ص 70 از امام سجاد (عليهالسلام).
(8) سوره زمر، آيه 38 و 87؛ سوره احقاف، آيه 33.