• مفهوم سكولاريزم

سكولاريزم، واژه‏­اي بيگانه و غربي است كه در فرهنگنامه‏ها به جدا انگاري دين و دنيا و جدايي دين از امور اجتماعي و جدايي دين از سياست، معنا شده است اين سه معنا كه بر هر يك جداگانه تاكيد شده است در طول يكديگر است. از اين رو، بررسي و نقد هر يك از آن‏ها مي‏تواند نقد معاني ديگر را به همراه آورد؛ مثلاً اگر ثابت شد كه در تعاليم ديني، اداره امور دنيوي گنجانده شده است، بايد پذيرفت كه دين در عرصه امور اجتماعي و سياسي نيز راه دارد. نيز اگر ادّعاي جدايي دين از سياست مخدوش شود، معاني ديگر نيز بي‏اعتبار مي‏شود.

  • حكومت ديني

نظريه سكولاريزم، محدوده وسيعي را در حوزه اجتماعي دين، به خود اختصاص مي‏دهد؛ امّا دقت در مفاهيم و معاني آن، نشان مي‏دهد كه منشأ اصلی اين نظريه، ردّ حكومت ديني است؛ به گونه‏اي كه نظريه پردازان اين تفكر با وجود اختلاف نظر در دلايل، تعريف و گستره سكولاريزم هرگز تأسيس حكومتي با محوريت دين را نمي‏پذيرند و در لزوم نبود آن اتفاق نظر دارند.

عناوين و توضيحات زير تا اندازه‏اي رويا رويي سكولاريزم و مباني نظري حكومت ديني را روشن مي‏كند:

  • اجزاء

حكومت ديني، مركب از دو جزء اصلي حكومت و دين است كه تعريف هر يك براي شناخت كل، مفيد است:

حكومت؛ حكومت، رهبري منسجمي است كه در سطح كلان جامعه، امر و نهي و اعمال قدرت مي‏كند.

حكومت، ممكن است با شيوه‏ها و اهداف متنوعي شكل و استمرار يابد، امّا بايد در عنصر حكومت، ركن‏هايي مانند انسجام، آمريت و اعمال قدرت كه در تعريف آن آمده است، لحاظ شود.

هم‏چنين قانون‏گذاري، سياست‏گذاري خارجي و داخلي، قضاوت و داوري، تأمين نظم و امنيت، از زير مجموعه‏هاي قطعي حكومت است.

دين؛ با نگاهي به گستره تعاليم، قوانين و احكام اسلام مي‏توان گفت: دين، مجموعه‏اي از عقايد، اخلاق، قوانين و مقرّراتي است كه براي اداره امور فردي و اجتماعي انسان‏ها و تأمين سعادت دنيا و آخرت آنان تدوين شده است. البته دلايل عقلي و نقلي براي اثبات گستره اين تعريف، در آينده خواهد آمد.

  • ارتباط اجزاء

براي تبيين حكومت ديني، بايد چگونگي ارتباط بين اجزاي آن يعني دين و حكومت بررسي شود.

به يقين، حكومت در دين نقشي ارزشمند دارد و نيز از آن جهت كه در اِعمال نظر دين، نسبت به امور اجتماعي مردم، سهم به سزايي دارد، از جايگاه مهمي برخوردار است. لذا، نگرش دين به حكومت، تنها از آن جهت نيست كه براي رسيدن به بعضي اهداف، بهتر است از حكومت كمك بگيرد، بلكه آن را امري مي‏داند كه بي‏آن به بسياري از اهداف عمده خود در عرصه‏هاي فردي و اجتماعي دست نمي‏يابد.

براي تبيين چگونگي ارتباط دين و سياست و حكومت، كافي است كه به ميزان ثمربخشي حكومت در اجرا و ارايه دين نگريسته شود. هر اندازه، اين نگرش، همه جانبه و دقيق صورت گيرد، ارتباط مزبور واضح‏تر خواهد شد؛ تا آن‏جا كه روشن مي‏شود ارتباط حكومت و دين، ارتباطي عميق و سرنوشت ساز و ضروري است.

براي درك چگونگي ارتباط بين دين و حكومت، بايد دو اصل اساسي حاكميت مطلق خداوند و نيز حق انتخاب و آزادي تكويني را بررسي كرد:

  1. حاكميت مطلق الهي:

 از منظر دين، حكومت و مديريت جامعه، تنها از آن مدير و مدبّر مطلق هستي است؛ «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لله * تنها حكمفرماى عالم وجود خداست. سوره يوسف آيه 40». و نيز تنها كساني مي‏توانند عهده‏دار اين سمت شوند كه از سوي پروردگار به صورت مستقيم يا غير مستقيم برگزيده شوند و در مسير حكومت الهي گام بردارند. در پرتو تحقق اين اصل، مردم از قوانين و دستورات الهي كه حافظ مصالح واقعي انسان است بهره‏مند مي‏شوند و در تحت فرمان حكومتي به سر مي‏برند كه مبناي تصميم‏گيري‏ها و سياست‏هايش، دين و تعاليم آن است.

  1. حق انتخاب و آزادي تكويني:

 انسان، تكويناً آزاد آفريده شده است و هرگز بر پذيرش هيچ حاكميتي اعم از الهي يا غير آن مجبور نيست. از اين رو، نه در اصل دين، اکراه و اجبار رواست؛ و نه در قبول حكومت ديني مي‏تواند اجباري باشد.

اجباري نبودن حكومت ديني، مبتني بر اين سنّت مسلّم الهي است كه خدا وقتي نعمتي از نعمت‏هاي خود را به بندگانش ارزاني مي‏دارد كه آن‏ها خود را مهيّاي دريافت آن كنند؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيرِّ مَا بِقَوْمٍ حَتىَ‏ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِم * خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمى‏دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند! سوره رعد، آيه 11» از اين رو، تثبيت حكومت الهي در جامعه، به رغبت و آمادگي جمعي بستگي دارد و چنين حكومتي، نه در تشكيل و نه در استمرار، تحميلي نيست و تنها با خواست و اراده مردم شكل مي‏گيرد و داوم مي‏يابد. تصميم اجرا يا عدم اجراي دستورها و قوانين الهي در جامعه به دست مردم است و آنانند كه اراده خود را براي تشكيل حكومت ديني و زندگي الهي بروز مي‏دهند تا چنين حكومتي ايجاد شود و با حمايت آن‏ها برقرار بماند.

به ديگر سخن، حكومت ديني نقش مؤثر مردم را در تعيين، تشكيل و استمرار حكومت ناديده نمي‏گيرد، بلكه طبق آياتي مانند «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى‏ بَيْنهَم * و كارشان را به مشورت يكديگر انجام مى‏دهند. سوره شوري، آيه 38» در بسياري از موارد اجرايي، تصميم و خواست مردم را در اداره امور جامعه مانند تعيين بسياري از اركان اجرايي و نيز تعيين خط و مشي‏هاي عملي حكومت لحاظ مي‏كند.

  • اهداف

در حكومت ديني، رهبري و مديريت جامعه، ابزار و وسيله‏اي براي دين است. از اين‏رو، هدف آن مستقل از اهداف دين نيست؛ يعني حكومت، ارزش مستقلي ندارد، بلكه ملاك ارزش گذاري‏اش ميزان اثر آن در اجراي اهداف دين است.

امير مؤمنان (عليه‏السلام) در مقام ارزش گذاري بر حكومت، بهاي آن را با ترشّح‏بيني بز، يكسان دانسته است؛ مگر حكومتي كه در پرتو آن، بتوان عدالتي را حاكم كرد و از حق مظلومی را از ظالم گرفت. (1)

حكومت ديني دو هدف عمده نهايي و مياني دارد كه در طول يكديگر است.

  • هدف نهايي

هدف نهایی حكومت، رشد و تعالي يافتن و نوراني شدن انسان است. اين هدف كه از هدف پر اهمیت رسالت و نزول قرآن گرفته شده است. «كِتَابٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىَ‏ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الحَمِيد * قرآن كتابي است كه ما آن را به سوي تو فرو فرستاديم تا مردم را از هر تيرگي و تاريكي، جدا کنی و آنان را به نور برساني. سوره ابراهيم آيه 1».

بر اين اساس، بايد حكومت الهي، شرايط لازم را براي نوراني كردن جامعه انساني و رهايي آن از ظلمت‏ ها فراهم كند. انواع انحرافات فكري و عقيدتي و اخلاقي و آلودگي به هواهاي نفساني و ابتلا به وسوسه­‏ها و دسيسه‏ها، از ظلمت‏هايي است كه حكومت ديني بايد براي برچيدن زمينه‏هاي آن تلاش كند تا آحاد جامعه در پرتو رهايي از چنين تيرگي‏هايي به صراط مستقيم حق دست يابند.

  • هدف مياني

هدف مياني حكومت ديني، اهتمام به اجراي عدالت در جامعه است. خداوند در اين‏باره مي‏فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الحْدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ  * ما پيامبران را با معجزه و ادله روشن فرستاديم و با آنان كتاب آسماني را كه در بردارنده مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين حقوقي و عملي است نازل كرديم تا مردم به عدل و داد قيام كنند و آهن را كه وسيله سختي است، فرو فرستاديم تا به ياري‏اش طاغيان دفع، و حريم عدالت رعايت شود. سوره حديد، آيه 25».

اجراي عدالت كه وظيفه و هدف همه پيام‏آوران و زمامداران ديني است از زمينه‏ها و شرايط قطعي هدف نهايي حكومت ديني به شمار مي‏آيد؛ به گونه‏اي كه بدون رعايت عدالت، هيچ جامعه‏اي توان نزديك شدن به نورانيت مطلوب را ندارد؛ زيرا ظلم، بدترين ظلمت و تاريك‏ترين حجاب در راه تكامل روحي است.

در متون ديني براي حكومت مطلوب دين به اهداف ديگري نيز اشاره شده است؛ مانند اصلاح اختلافات (سوره بقره، آيه 213)، برتري بر اديان ساختگي و حكومت‏هاي شرك آلود (سوره توبه، آيه 33) و كناره‏گيري از طاغيان و قدم بر نداشتن در جهت خواست آن‏ها (سوره نحل، آيه 36)، همه اين هدف‏ها در جهت اهداف ذكر شده، معنا و تحقق مي‏يابد.

  • تجلي‏گاه اهداف

تجلي‏گاه اهداف نهايي و مياني حكومت ديني، مدينه فاضله‏اي است كه افراد جامعه به خاطر عمل به دين، آن را ايجاد كرده، از وجودش بهره مي‏برند. مردم سرزميني كه در پرتو رشد وتعالي يافتن و عدالت، از ثمرات قطعي اهداف دين از قبيل پيشرفت مطلوب اقتصادی، امنيت و آزادي برخوردار مي‏شوند و در پرتو چنين اموري با بهره‏مندي از جامعه‏اي سالم و معتدل، به سوي تحقق خواسته‏هاي الهي قدم بر مي‏دارند، آنها با استفاده از آزادي واقعي و هماهنگ با فطرت، مي‏توانند بندهاي ظلماني هواهاي نفساني و گناهان را از وجود خود باز كنند و به خداوند نزديك شوند. آنان به كمك امنيت فراگير به آرامش خاطر كه شرط مهم زندگي موفقيت‏آميز است دست مي‏يابند و با بهره‏مندي از اقتصاد كارآمد، پويا و سالم چهره زشتِ فقر، تنگدستي و احتياج به بيگانگان را از حيات طيّب و پاكيزه خود دور مي‏كنند.

نگاه اسلام و حكومت ديني آن به تشكيل مدينه فاضله كه اوصاف آن در آيات متعددی آمده است از اين اصل مهم نشان دارد كه دين، هيچ‏گاه دنيا و آخرت را فداي يكديگر نكرده است و فراموشي دنيا براي آخرت يا ناديده گرفتن آخرت براي دنيا را امري غلط و نابخردانه مي‏داند.

حضرت امام باقر (عليه‏السلام) در اين باره فرمود: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَكَ دُنْيَاهُ لآِخِرَتِهِ وَ لَا آخِرَتَهُ لِدُنْيَاه‏ * كسي كه دنيايش را فداي آخرت يا آخرتش را براي دنيا ترك مي‏كند، از ما اهل بيت عليهم‏السلام نيست». (2)

زمينه‏هاي پيدايش نظریه جدای دین و دنیا

پيش از ارايه اقوال مختلف و دلايل آن، بايد زمينه‏هاي پيدايش و رشد این نظریه را در سرزمين غرب و نيز راز استقبال از آن، بررسي شود. به يقين، ريشه‏يابي سكولاريزم نمي‏تواند از يك بررسي تاريخي تهي باشد. از اين رو، در ابتداي بررسي هر يك از زمينه‏ها به دوره نوزايي كه پيام‏آور قطعي جداانگاري دين و دنيا است اشاره مي‏شود.

بديهي است تحليل‏ها و بررسي‏ها تا اندازه‏اي به مخاطب قدرت مي‏دهد كه به ارزيابي محيط ديني اسلام بپردازد و تشخيص دهد كه آيا در اين جامعه و محيط اسلامی، بستري مناسب براي رشد و پرورش تفكر سكولار وجود دارد يا نه؟

  • الف. علم گرايي

عصر نوزايي كه پيامدهاي مهم آن را مي‏توان جدا انگاري دين و دنيا دانست با پيشرفت سريع و چشمگير علم همراه بود. اين پيشرفت كه در ابتدا در زمينه‏هاي رياضيات، نجوم و فيزيك ظهور داشت از زمان دانشمنداني مانند گاليله و كپلر شروع شد و با تغيير بسياري از عقايد قطعي آن دوران مانند اوضاع و احوال منظومه شمسي همراه شد و با ظهور نيوتن (1727 ـ 1642 م) به اوج خود رسيد. تلاش‏ها و كشف‏هاي برجسته نيوتن در مسايلي مانند گرانش، جرم و وزن، رياضيات، نورشناسي فيزيك، شيمي، زيست‏شناسي، فلسفه و… به اندازه‏اي مهم و فراگير بود كه توجه زياد غربي‏ها را به خود جلب كرد.

پيشرفت علوم در ابتدا تضاد و مشكل غیر قابل حلی را با مقوله دين به وجود نياورد؛ حتي دانشمنداني مانند نيوتن كه سهم عمده‏اي در پديد آوردن علوم و اكتشاف‏هاي جديد داشتند، همواره بر امور ماوراي طبيعي تأكيد مي‏كردند. امّا مدت زمانی نگذشت كه اوضاع دگرگون شد؛ به گونه‏اي كه عده ‏اي نيوتن را به عنوان پيام‏آور علم تا مرز پرستش ستودند و برخي نيز در اين جهت بر اصطكاك علم و دين تأكيد كردند و در مسير تكيه بر علم و بي‏اعتنايي به مسايل معنوي و ديني گام برداشتند.

خلاصه آن كه نگاه مستقل و عاري از خداوند و مشيت او به طبيعت، بر اثر پيشرفت‏هاي علمي، دست كم در نظرات بسياري از صاحب‏ نظران آن زمان پديدار شد و بدين ترتيب، نخستين نشانه‏هاي جدّي و برجسته جداانگاري دين و دنيا نمايان شد.

اكنون اين سؤال مطرح است: آيا پيشرفت‏هاي علمي هر چند برجسته مستلزم نگاه مستقل به طبيعت است؟ داستاني در سخنان بسياري از افراد درباره منشأ دين ابراز شده است. اينان مي‏گويند: انسان‏هاي نخستين از علم بهره‏اي نداشتند و علل و اسباب طبيعي را نمي‏شناختند. از اين رو، همه پديده‏هاي طبيعي و رخدادهايي را كه خود در وقوع آن دخالتي نداشتند، به علل و عوامل ماوراي طبيعي نسبت داده، آن‏ها را ناشي از موجودي برتر مي‏پنداشتند؛ مثلاً مي‏گفتند كه خدا باران را نازل مي‏كند و سبب خورشيد گرفتگي و ماه گرفتگي مي‏شود و بيماري‏ها و سيل و زلزله را ايجاد مي‏كند و….

با آمدن علم جديد و دانش تازه، همه علل و عوامل پديده‏ها كشف و چگونگي اثرگذاري علل و عوامل طبيعي روشن شد و در نتيجه، انسان‏ها فهميدند كه علل اين رخدادها، غير مادي نيست، بلكه كاملاً مادّي، عيني و محسوس است و از اين رو، فهميدند كه اعتقاد به نيروهاي مافوق طبيعي، توهمي بود كه تنها از جهل و ناداني بشر به علت‏هاي طبيعي و مادي سرچشمه مي‏گرفت. پس خدا، دين و امر فراتر از امور طبيعي حقيقت ندارد.

  • نقد علم گرايي

رويداد فوق از مرتبه حدس و احتمال تاريخي فراتر نرفته است و به همين جهت، استعدادي براي بحث‏هاي منطقي ندارد؛ اما اشاره به چند مطلب ضروري است:

  1. نقش علل مادي

بي‏شك، علل و عوامل مادي در پيدايي پديده‏هاي طبيعي نقش دارند و هيچ عالِم ديني، اين مطلب را انكار نكرده است. چه كسي تصور مي‏كند كه ابر، باد، بخار آب و ديگر شرايط در بارش باران نقشي ندارد يا انكار مي‏كند كه بيماري‏ها در اثر هجوم ميكروب‏ها، باكتري‏ها و ديگر عوامل بر بدن عارض مي‏شود؟! در قرآن كريم و روايات اهل‏بيت (عليهم‏السلام) نه تنها بارها به نقش چنين عواملي در پيدايي پديده‏ ها اشاره شده است (3) بلكه تصريح شده است كه خداوند از ايجاد پديده‏هاي طبيعي، بي‏دخالت علل مادي خودداري مي‏ورزد، مثلاً امام صادق (عليه‏السلام) فرمود: « خداوند هر چيز را جز از راه اسباب طبيعى آن عملى نمى‏سازد» (4)

بنابراين، پيشرفت علوم، موجب مي‏شود كه علم، جايگزين خرافات و كج فهمي‏ها شود؛ نه آن كه به جاي دين و ارزش‏هاي ديني بنشيند. دين، در كنار تأييد علل و عوامل طبيعي، بر وساطت و علت قريب بودن آن‏ها تاكيد دارد و بر مستقل نبودن آن‏ها پاي مي‏فشرد. دين مي‏گويد: اگر وساطت پدر و مادر را در خلقت آدمي ديديد يا دخالت كشاورز را براي رشد و نمو گياهان و زراعت دريافتيد، به اين واسطه‏ ها دل نبنديد زيرا اين‏ها تنها علت‏ هاي قريب است و به علت نهايي كه ذات اقدس الهي است توجه كنيد؛ «نحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْ لَا تُصَدِّقُونَ * أَ فَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُونَ * ءَ أَنتُمْ تخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخَالِقُون * ماييم كه شما را آفريديم، پس چرا تصديق نمي‏كنيد؟! آيا نديديد كه نخستْ نطفه‏اي بوديد؟! آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد يا ما آفريديم؟ سوره واقعه آيات 57 ـ 59 »! «أَ فَرَءَيْتُم مَّا تحْرُثُونَ * ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُون * آيا آنچه را كه كِشت كرده‏ايد، ملاحظه كرده‏ايد؟ آيا شما آن را بي‏ياري ما زراعت مي‏كنيد يا ماييم كه كِشت مي‏كنيم؟! اگر بخواهيم آن‏ها را قطعاً به خاشاك تبديل خواهيم كرد؛ آن‏گاه در افسوس و تعجب مي‏افتيد. سوره واقعه، آيات 63 ـ 65».

  1. نقش علم و پيام حق

اگر علم به معناي عام آن همان‏گونه كه به كشف پديده‏ها مي‏پردازد، به كنكاش درباره چگونگي و ماهيت علل نيز بپردازد، مي‏يابد كه سلسله علت‏ها هر قدر گسترده باشند نمي‏توانند مستقل و بي‏تكيه‏گاه به شمار آيند، بلكه زنجيره به هم پيوسته طبيعت بايد به جايگاهي محكم، متصل باشد؛ جايگاهي كه مستقل و متمايز از ديگر موجودات است و مانند زنجيره‏ها به دنبال تكيه‏گاه نيست و در يك كلمه، نه موجودي مادي است، نه موجودي امكاني. نيوتن كه در كنار دست‏آوردهاي علمي خود، ردّ پاي چنين تكيه‏گاهي را در آن سوي پديده‏ها يافته، مي‏گويد: جاذبيّت بي‏تكيه بر يك نيروي عالي‏تر به نام خدا، نمي‏تواند برقراري سيستم منظومه شمسي را معين كند. (5)

بنابراين، علم بر بي‏نيازي پديده‏هاي طبيعي به علتي نهايي و غير مادي دلالت نمي‏كند، بلكه اگر دانشمندي دقيق و منصفانه به دستگاه منسجم جهان بنگرد، همه اين امور را دقيقاً نيازمند مدبّري مي‏يابد كه دست با كفايت او اين انسجام را پديد آورده و قوام بخش آن است.

قرآن كريم بارها بر عنصر علم و انديشه تاكيد كرده و آن را وسيله‏اي براي رسیدن به معرفت آفريدگار عالم قرار داده است؛ وقتي علم و آگاهي انسان رشد كرد و با پيشرفت علمي دريافت كه موجودات عالم از انسجام دقيقي برخوردارند، به معرفت خداوند و تقرب الهي و شكر نعمت‏هاي او مي‏پردازد.

  1. محدوديت علوم بشري

يكي از علل سرمستي به علم، بي‏اعتنايي به نارسايي‏هاي آن است. دانشمندان اذعان دارند كه علم بشري در هر رشته‏اي تنها به كشف بخش كوچكي از مجهولات نايل شده است و نايافته‏ ها به مراتب، بيش‏تر از يافته‏ هاي بشري است. افزون بر آن، يافته ‏هاي علمي در هيچ يك از مواردش با ثبوت و تعيين همراه نيست و بسياري از آن‏ها از حدّ فرضيه تغيير پذير فراتر نمي‏رود. بسا معلومات زيادي كه ساليان زیادی، دانشمندان آن‏ها را مسلّم فرض مي‏كردند، امّا پس از مدتي به راحتي از صحنه دانش مورد اعتماد محو شد.

صرف‏نظر از اِشكال‏هاي ياد شده، علوم بشري با محدوديت روبروست؛ چون علم بشري، تنها مي‏تواند اوضاع و احوال امور اين عالم را بررسي كند و در برابر بسياري از پرسش‏ها توان پاسخگويي ندارد. مثلاً اين‏كه آن سوي اين عالم، چگونه است، پس از مرگ چه حوادثي رخ مي‏دهد و روح پس از خاك سپاري بدن به كجا مي‏رود، برزخ چيست و ارتباط روح با آن چگونه است، بهشت و جهنم چيست و…، همگي از پرسش‏هايي است كه علم از درك و پاسخ به آن‏ها نفياً و اثباتاً عاجز است؛ حال آن كه اين‏ها پرسش‏هايي است كه پاسخ صحيح به آن‏ها بخش مهم‏تري از زندگي بشر را سامان مي‏دهد.

  • ب. عقل گرايي

پس از پيشرفت‏هاي علمي، برخي سرمست از چنين تحولي، يا بي‏نيازي خود را از دين اعلام داشتند و كم كم، احكام دين را در حدّ امور دست و پاگير و مانع پيشرفت تنزل دادند يا صراحتاً آن را خرافه و افسانه پنداشتند.

عده‏اي نيز بي‏نيازي خود را بر غناي عقل و انديشه مبتني كردند و كافي بودن آن را در حلّ همه مسايل بشري همچون اموري كه دين به اظهار نظر در باره آن پرداخته است اعلام داشتند. آنان عقل را عنصري دانستند كه هر مشكلي را در زندگي حل مي‏كند و آن را تكيه‏گاه مطمئني ارزيابي كردند كه مي‏توان در همه زمينه‏ها از آن بهره گرفت. به بيان ديگر، اين‏گونه وانمود كردند كه پيش از اين، براي اظهار نظر در مورد مسايل مختلف، بايد منتظر دين مي‏بوديم، ولي از اين پس اين كار به كمك عقل صورت‏پذير است و هيچ محدوديتي براي چنين اظهار نظري وجود ندارد. نمود اصلي اين طرز تفكر را مي‏توان در نامگذاري قرن هيجدهم به نام عصر عقل يافت.

گفتني است كه در ابتداي امر، ارزش‏گذاري عقل در تضاد با اهميت دين قرار نمي‏گرفت و بسياري از پيشگامان اين تفكر مانند تامس پين در نظرات خود، پايبندي خويش را به وجود خداوند و قواعد اخلاقي نشان مي‏دادند؛ اما كم كم با به ميان آمدن دين طبيعي بي‏وحي، تضاد فوق بيش‏تر شد تا به شكاكيت، طرد و تخطئه انواع دين ختم شد.

  • بيان دليل و نقد آن

شايد بهترين استدلال براي اكتفا به عقل و بي‏نيازي از وحي، در شبهه براهمه ارايه شده است. براساس اين شبهه، عقل، عنصري مستقل در برابر دين است كه مي‏تواند جامعه بشري را از آن بي‏نياز كند.

توضيح شبهه؛ ره‏آورد دين و وحي آسماني، يا موافق عقل است يا مخالف آن؛ اگر مطابق عقل است، نيازي به دين و وحي نيست؛ چون عقل با اداي وظيفه خود، جامعه را از دين و وحي بي‏نياز مي‏كند و اگر ره‏آورد دين، مخالف عقل است، دين غير عقلي و مخالف آن، باطل است و مردود. بنابراين، با وجود عقل، جامعه بشري هيچ نيازي به دين ندارد.

كم‏ترين پيامد پذيرش شبهه براهمه، اين است كه جامعه انساني در زندگي دنيوي و مادي خود كه عقل چگونگي امور آن را درك مي‏كند نيازي به دين ندارد.

پاسخ؛ تبيين ارتباط بين عقل و وحي و ترسيم گستره هر يك به خوبي سستي استدلال يادشده را روشن مي‏كند. توضيح آن كه چون دين و تعاليم آن حق است، با مراجعه به عقل مي‏توان به وجود خداوند، ضرورت وحي و نبوت و لزوم معاد و مانند آن دست يافت. نيز در پرتو درك عقلي امور ياد شده، آشكار مي‏شود كه انسان در عالم خلقت، بی هدف و رها نيست و وظايفي طبق دستور خداوند، نسبت به خود و ديگر موجودات دارد. پس بايد روابط خود را با آن‏ها، نه به گزاف و ياوه، بلكه به صورتي حساب شده و نظام يافته درآورد. اكنون بايد پرسيد: آيا آدمي مي‏تواند تنها به مدد عقل از عهده اين كار برآيد؟

پاسخ اين پرسش، منفي است؛ زيرا آنچه عقل در زمينه وظايف ديني انسان درک می کند، همگي در حدّ كلّيات است و جزئيات را در بر نمي‏گيرد؛ براي نمونه، عقل درك مي‏كند كه شكر نعمت‏ دهنده بر انسان واجب است و او بايد شاكر نعمت‏ هاي الهي باشد، امّا چگونگي شكرگزاري را نمي‏داند. از اين رو، نمي‏تواند به تنهايي از جزئيات احكام و دستورات الهي مانند نماز، روزه، حج و شؤون مختلف آن آگاهي يابد.

نيز عقل به شكل كلي درك مي‏كند كه ظلم، قبيح است و عدل، حسن است، امّا درك نمي‏كند كه كدام رفتار وي، مستلزم ظلم يا عدل نسبت به ديگران است؛ مثلا ًاو نمي‏تواند به حرمت رباخواري و قمار، به ويژه به محدوده‏هاي آن پي ببرد.

بنابراين، عقل نمي‏تواند از عهده درك بسياري از وظايف خود نسبت به خدا، خود و ديگر موجودات برآيد؛ وظايفي كه آن را اجمالا ً احساس مي‏كند.

  • نسبت وحي و عقل

وحي در قبال عقل، دو وظيفه عمده دارد: تأييد عقل و شكوفايي آن. اكنون به توضيح اين دو وظيفه مي‏پردازيم:

  1. تأييد وحي نسبت به عقل؛ اين تأييد در حيطه‏اي است كه عقل توان درك آن را دارد. در ابتدا شايد به نظر برسد كه تأييد عقل به سبب وحي، فايده چنداني ندارد و اگر عقل بتواند به درك چيزي نايل شود، نيازي به تأييد مجدّد وحي نيست؛ امّا بايد دانست كه انسان‏ها به دلايل مختلفي خطا و اشتباه مي‏كنند و اين، مورد تجربه و تأييد كامل عقل است.

بنابراين، تأييد وحي در نظراتي كه عقل توانايي درك آن را دارد، مي‏تواند انسان‏ها را از تشتت آرا و تشويش ذهني بازدارد و آنان با خاطري آسوده‏تر به دست‏آوردهاي عقلي خود مطمئن شوند و به آن‏ها عمل كنند؛ بدين ترتيب، بطلان قسمت نخست شبهه براهمه كه نقش وحي را نسبت به دست آوردهاي عقل بي‏فايده مي‏داند واضح مي‏شود.

  1. راهنمايي و شكوفايي عقل؛ شكوفايي عقل در حيطه‏هايي است كه او توان نظر دهي مستقل درباره آن‏ها را ندارد. وحي، عهده‏دار تبيين همه‏ي جزئياتي است كه عقل به جهت محدوديت از درك آن ناتوان است. بخشي از اين جزئيات به چگونگي ارتباط انسان با خداوند و اعمال عبادي وي اختصاص دارد؛ مانند احكام نماز، روزه، حج و نظاير آن.

بخش ديگر جزئيات، امور مربوط به ارتباط انسان با خود و ديگر موجودات (عالم خارج) است؛ مانند آداب معاشرت، معاملات، جهاد، حكومت، صنعت، فن آوري و ابتكار، مديريت و بسياري از احكام ديگر كه بيش‏تر به شؤون دنيوي آدمي ارتباط دارد.

پيداست كه ناتواني عقل به معناي مخالفت او با آن احكام نيست؛ چون:

  1. مخالفت عقل در حيطه‏اي كه او درباره آن نظري ندارد، هرگز معنا ندارد.
  2. ناتواني عقل از فهم جزئيات مربوط به احكام شرعي همچون نماز، روزه، جهاد و… به پيش از زمان نظر دهي وحي مربوط مي‏شود؛

پس شبهه مخالفت عقل با وحي، اين‏گونه پاسخ يافت كه:

  1. چنين تخالفي نيست و تخالف‏هاي ظاهري به محدوديت عقل مربوط مي‏شود. 2. عقل با توجه به محدوديتش كه خود بدان اعتراف دارد خويشتن را براي دخالت در امور خارج از قلمرو او صالح نمي‏داند.

  • عقل در خدمت انسانيت

مذهب حقه تشيع، بالاترين اهميت و بها را به عنصر عقل داده است؛ تا آن جا كه عقل را در كنار كتاب و سنّت، از منابع اصيل دين شمرده است.

از متون مقدس بر مي‏آيد و خود عقل نيز تأييد مي‏كند كه عقل و انديشه آدمي بيش از هر چيز بايد در خدمت جامعه بشري باشد و انسان فقط موجود راست قامتي با طول و عرض و عمق نيست كه روي دو پا قدم زند و سخن گويد و به محل كار خود رود. اين‏ها تنها ظاهر امر است. در حقيقتِ او عقل ناب لازم است كه در خدمت انسانيت او باشد؛ انسانيتي كه تنها به واسطه گرايش‏ها و بينش‏هاي صحيح محقق مي‏شود.

با چنين عقلي، خدا عبادت مي‏شود و بهشت الهي به دست مي‏آيد: امام صادق عليه‏السلام فرمودند: «العَقلُ، مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ، وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏». (6)

در قبال آن، كسي كه عقل و انديشه را در خدمت غرايز و اميال نفساني خود قرار مي‏دهد، نمي‏تواند به ياري آن به حقايق آگاه شود و هنگامي كه شهوات بر كسي پيروز و رذايل نفساني بر او مسلط مي‏شود، ديگر او انسان حقيقي نيست، بلكه فقط در شكل و ظاهر انسان است ولي حقيقتش با انسانيت فاصله دارد.

اكنون بايد پرسيد: آيا عقل چنين انساني كه فقط ظواهر اشيا را درك مي‏كند، از كارآيي لازم برخوردار است و به همه نيازهاي او پاسخ مي‏دهد؟ آيا از چنين عقل و انديشه‏اي مي‏توان قضا و داوري منصفانه را انتظار داشت؟ آيا او عقل خود را در راه نيل به حقايق به كار مي‏گيرد؟

از اين‏جا روشن مي‏شود كه صاحبان مكتب‏هايي كه دين را امري خرافه مي‏دانند و عقل را در برابر آن به كار مي‏گيرند، نمي‏توانند از عقلي كارا برخوردار باشند و از آن به شكل مطلوب بهره‏مند شوند؛ چون دين الهي، اشخاص را به مدارج انسانيت مي‏رساند و استعدادهاي آنان را شكوفا مي‏كند.

  • ج. انسان محوري

جايگزين‏هايي كه انسان در طول تاريخ به جاي دين و تعاليم الهي قرار داده است، منحصر در علم و عقل نيست؛ بلكه انسان گاهي آزادي را بهانه مي‏كند و آن را بر هر چيز ديگر ترجيح مي‏دهد و زماني رأي و نظر مردم را مبناي همه امور قلمداد مي‏كند و بر هر نظر و فكري همچون تعاليم الهي مقدم مي‏دارد و گاهي نيز سود و منافع اقتصادي را گران‏ بهاتر از ديگر ارزش‏ها مي‏داند و گاه از سلطه و حاكميت به عنوان تنها ارزش ياد مي‏كند و …

در قبال دست آويزها و جايگزين ‏هاي فراواني كه در افكار انسان پيدا شده است و روز به روز بر تعداد آنها افزوده مي‏شود، شايد بتوان گفت كه اين شايستگي و ارزشِ جايگزين نيست كه سبب شده تا انسان احساس بي‏نيازي كند؛ بالعكس، حس بي‏نيازي و استغناي آدمي است كه موجب شده تا او علم، عقل، آزادي، رأي مردم، سلطه، سود و منافع اقتصادي و… را بر دين ترجيح دهد.

به ديگر سخن، انسان بيش از آن‏كه به چیره شدن امور مذكور بر دين فكر كند، درباره رهايي خود مي‏انديشد. او دوست دارد مانعي پيش روي خود نبيند تا رها و آزاد از هر قيد و بندي به زندگي مادي خود ادامه دهد؛ ولي با ملاحظه تعاليم دين در مي‏يابد كه با رعايت قوانين دين و احكام و تكاليف آن، نمي‏تواند به رهايي مطلق برسد و هر چه را خواست انجام دهد و به ناچار، براي خلاصي از اين مانع، هر چيزي را دست‏آويز قرار مي‏دهد و به آن تمسّك مي‏كند.

رشد سريع انسان مداري (اُومانيسم) در عصر نوزايي و شكل‏گيري عقل‏گرايي و علم‏گرايي و در بستر اين مكتب، تأييد مطالب پيش گفته است؛ به گونه‏اي كه مي‏توان دريافت كه هدف اصلي صاحب نظران، محور قراردادن خواسته‏هاي خويش و برتری آن بر امور ديگر بوده است و اهتمام بیش از حد آنان به خرد، علم، رفاه و… تنها در جهت تأمين همين هدف صورت گرفته است.

رشد انسان مداري و تأثير شگرف و آشكار آن در عصر نوزايي به قدري مهم بود كه شايد كم‏تر شاخصه‏اي به اندازه اين مكتب بتوان يافت كه با آن، محتواي جنبش رنسانس به تصوير درآيد. تاريخ شكل‏گيري اومانيسم به اواخر قرن سيزدهم در جنوب ايتاليا بر مي‏گردد. اين مكتب، ابتدا به شكل جنبش ادبي پديدار شد و پس از مدتي، رنگ سياسي و عقيدتي به خود گرفت.

تبيين نظرات اين مكتب، مجال بيش‏تري مي‏طلبد، امّا تعريف اجمالي ذيل تا اندازه‏اي شاخصه مهم مفهوم اصطلاحي اين واژه را روشن مي‏كند. در تعريف اومانيسم گفته‏اند:

اومانيسم، فلسفه‏اي است كه ارزش يا مقام انساني را ارج مي‏نهد و او را ميزان همه چيز قرار مي‏دهد. به ديگر سخن، سرشت انساني و حدود و علايق طبيعت آدمي را به عنوان موضوع اتخاذ مي‏كند.

بنابر تعريف ياد شده، انسان مداري (اومانيسم)، از دو جنبه مي‏تواند مورد نقد و ارزيابي قرار گيرد؛ چون از سويي، جانب تفريط و از طرفي جانب افراط تقويت شده است.

  • زیاده روی در انسان مداري

مكتب انسان مداري، ميل و خواست طبيعي انسان را محور و موضوع فلسفه خود قرار داده است؛ در حالي كه محوريت ميل طبيعي انسان، نه تنها ارج‏گذاري به مقام و ارزش او نيست، بلكه بدترين اهانت به وي است؛ چون با اين نگرش، خواست اصلي انسان در نيازهاي مادي او از قبيل خوردن، خواب، اميال شهواني و ديگر خواسته‏هاي طبيعي خلاصه مي‏شود. آيا انسان نياز غير مادي ندارد يا اين نيازها آن‏ قدر بي‏ارزش و كم‏ اهميّت است كه نبايد به آنها اهتمام كرد؟!

روشن است كه انسان خواست‏هاي ديگري نيز دارد؛ انگيزه جهانبيني، معرفت­شناسي، كمال جويي، حقيقت طلبي، پرستش و…، از ديگر خواسته‏هاي انسان است كه بسياري از فلاسفه غرب، نه تنها بر اصل وجود آنها در انسان، بلكه بر برتري آنها بر اميال حسي و طبيعي تأكيد كرده‏اند؛ به گونه‏اي كه ناديده گرفتن آن گرايش‏ها، فروگذاري شخصيت و ارزش انسان است و از تفريطي عميق در شناخت و محاسبه آنها نسبت به حقيقت انساني خبر مي‏دهد.

مكتب انسان مداري با ترجيح خواست‏هاي طبيعي انسان، او را تا مرز حيوان پايين آورده است؛ زيرا انسان در زمينه علايق و اميال طبيعي با حيوانات فرقي ندارد. پس در حقيقت، اومانيسم در پي انسان مداري نيست، بلكه نظريه حيوان مداري را مبناي انديشه و نظرات خود قرار داده است.

موضع قرآن كريم نسبت به افرادي كه اميال طبيعي و خواسته‏ هاي نفساني خويش را كه با حيوانات مشترك است ترجيح مي‏دهند، اين است كه پيروي از چنين اميال و خواسته‏ها را به كلي مردود مي‏داند. نيز كساني را كه به تبعيّت و محوريت اميال حيواني تن داده‏اند، افرادي گرفتار پرستش هوا و هوس دانسته است كه آن را خداي خود برگزيده‏ اند و گمراهي و تيره روزي سرنوشت آنان است؛ «أَ فَرَءَيْتَ مَنِ اتخَّذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلىَ‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلىَ‏ سمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىَ‏ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلَا تَذَكَّرُون. سوره جاثيه، آيه 23».

اين آيه، بيان‏كننده عاقبت كساني است كه مانند پيروان مكتب انسان مداري اميال حيواني را محور زندگي خود قرار مي‏دهند. نيز بيان مي‏كند كه چگونه چنين افرادي به سبب پيروي از هواهاي نفساني، شخصيت خود را ضايع مي‏كنند و به جايي مي‏رسند كه مجاري ادراكي آنان، توان فهميدن حقايق را از دست مي‏دهد و از دسترسي به راه درست هدايت محروم مي‏شوند. شايد هيچ عذابي دردناك‏تر و بدتر از گمراهي و ضلالت نباشد كه خداوند به دليل اعمال و رفتار اين گروه، براي آنان مقرر كرده است.

افراط در انسان مداري

جنبه افراطي انسان مداري، ميزان بودن انسان و خواست اوست. وقتي از اختيار مطلق انسان، ميزان بودن خواسته‏هاي او و محوريّت وي در همه تصميم گيري‏ها و انتخاب‏ها سخن به ميان مي‏آيد، بسياري به ظاهر زيباي چنين نظراتي بسنده كرده، دلبسته آن مي‏شوند. اين دلبستگي به شكل انكار ناپذيري در بين برخي افراد وجود دارد؛ به گونه‏اي كه بسياري اين استقبال و خوش آمد دروني را دليل درستي سخنان فوق مي‏دانند.

امّا بايد تحقيق شود كه چنين خوش‏آمد و استقبال تا چه اندازه با حقيقت قرين است. حقيقت، اين است كه اين بار با فروكاست و تفريط مقام انسان مواجه نيستيم، بلكه با افراط و زياده‏خواهي روبه‏روييم؛ زيرا بر خلاف ادعاهاي ياد شده كه همگي بيان‏كننده استقلال و بي‏نيازي مطلق انسان است به هيچ وجه، انسان استقلال كامل ندارد؛ زيرا حقيقت و ذات او وجودي امكاني است. وجودهاي امكاني بايد به بي‏نياز مطلق و هستي محض تكيه كنند و بر چنين تكيه‏اي استمرار داشته باشند.

بنابراين، چگونه ممكن است انساني كه در اصل وجودش نيازمند خداست، خود را مستقل و خود كامه و بي‏نياز از هر چيز بنامد؟! او كه لحظه لحظه وجودش و همه مراحل پيدايش و ايجادش به فيض و عنايت حق وابسته است، چگونه مي‏تواند مستقل و خود كامه باشد؟! بي‏نيازي انسان كه مبتني بر تفكر انسان مداري است با ممكن بودن او تنافي دارد.

البته نبايد اين تلقي اشتباه به وجود آيد كه نظام تشريع به جهت فرقي كه با نظام تكوين دارد، از اين امر مستثناست. انسان بايد بداند همان‏گونه كه حيات تكويني‏اش چه در اصل ايجاد، چه در استمرار آن وابسته به حق است، حيات روحي و معنوي‏اش نيز به همان شكل وابسته به فيض تشريعي حق و دستورهاي حيات بخش اوست. او چون موجودي امكاني است، در همه شؤون خود به موجودي واجب نيازمند است و هيچ عرصه‏اي از زندگي او اعم از تكوين و تشريع، چه دنيا، چه آخرت بي درنظر گرفتن حقيقت واجب الوجود، معنا و مفهومي ندارد و او در يك كلام، بنده و عبد خداوند است.

  • بررسي دلايل قائلین به جدای دین و دنیا
  1. ناسازگاري حكومت و دين

از دلايل معتقدان به نظريه جدایی دین و دنیا، ناسازگاري دين و حكومت است؛ به اين معنا كه مقوله دين مربوط به عقايد و امور قلبي مردم است و با روح و قلب انسان‏ها سر و كار دارد و احساسات و عواطف آن‏ها را به حركت وا مي‏دارد؛ امّا مقوله حكومت، بي‏آن كه هيچ كاري به قلب و روح انسان‏ها داشته باشد، تنها موظف به تأمين نظم و انتظام امور اجتماعي مردم، دارايي آنان و فراهم كردن امنيّت جاني و مالي افراد جامعه است.

بعضي به گونه‏اي افراطي‏تر، تنها به عدم ارتباط بسنده نكرده و تعارض بين دين و حكومت را مطرح كرده‏اند؛ به اين معنا كه در همه وظايف حكومت، به نوعي، استفاده از شدت عمل و قدرت قاهره لحاظ مي‏شود و چون جوهره حكومت، بر اساس قدرت و قهر و غلبه بنا شده است، هرگز نمي‏توان بين آن و دين كه از محتوايي قلبي و عاطفي برخوردار است به سنخيت و هماهنگی دست يافت. به ديگر سخن، برخورد دين با مردم و افراد جامعه، محبّت‏آميز و مهرورزانه است؛ امّا مواجهه حكومت نسبت به آن‏ها، قهرآميز و آمرانه است و اين دو، نه تنها هيچ ربطي به هم ندارد، بلكه كاملا ً مقابل و منافي يكديگر است.

  • محورهاي نقد

براي بررسي دليل يكم، لازم است كه چند مطلب، توضيح داده شود:

  • الف. اثر حكومت بر دينداري

اشخاصي كه ادعا دارند كار حكومت، تنها نظم و امنيت و حفظ دارايي است و نه چيز ديگر، بهتر است كلام خود را به اين شكل مطرح كنند: ما حكومت را تنها براي نظم و امنيت و… مي‏خواهيم و موافق دخالت حكومت در دين‏داري، اخلاق و عقايد مردم نيستيم. اگر اين گونه گفته شود، از واقع خود خبر داده‏اند و هر اندازه در اين گزارش، صادق‏تر باشند از حق دورترند. امّا اگر بگويند: در واقع، اين‏گونه است و حكومت نبايد و حق ندارد در اخلاق و عقايد مردم دخالت كند و هيچ توانايي و اثري در دين‏داري و ايمان ورزي افراد جامعه ندارد، سخني كاملا ً نادرست گفته‏اند.

بررسي حكومت‏هاي گذشته و اندك تأمل در اوضاع و احوال موجود كشورها، نشان مي‏دهد كه موضع‏گيري‏هاي مختلف حكومت‏ها نسبت به قوانين و دستورات حتي نحوه نگرش و برخورد آن‏ها با مسايل اجتماعي نقش پررنگي در تلقي‏ها و باورهاي مردم داشته و دارد.

شايد به نظر ساده‏انديشانه، داعيه قايلان به حكومت ديني، اثر كامل حكومت بر تديّن مردم است؛ ولي اين ادّعا به كلي مردود است و كم‏تر صاحب‏نظر ديني است كه به أثر قطعي و جامع و كامل حكومت معتقد باشد؛ امّا آيا اثر نسبي و عميق و نقش مؤثر حكومت بر افكار و عقايد مردم را مي‏توان انكار كرد؟! با بررسي اجمالي اوضاع و احوال جوامع مختلف مي‏يابيم حكومت‏هايي نيز كه ادعاي بي‏طرفي در زمينه اخلاق و پايبندي به عقايد ديني در جامعه دارند، به نوعي بسيار پُررنگ در اخلاقيات مردم و فضاي اخلاقي اجتماع اثر دارند؛ به گونه‏اي كه ولنگاري‏هاي اخلاقي، سستي‏ها، بي‏رغبتي‏ها نسبت به همنوعان، خودمحوري‏ها و…، تنها بخشي از ثمرات اين ادعاست.

بنابراين، اگر حكومتي نسبت به دين و اخلاق جامعه، اعلام بي‏طرفي كند، به نوعي، خود را با عقيده، افكار و رفتارهاي اجتماعي درگير كرده است، چه رسد كه خود را موظف دارد تا به نفع يا بر ضد تفكر يا دين يا اخلاق خاصي رفتار كند؛ كه در اين هنگام، مسلّماً خواهد توانست نقشي اثرگذار در افكار عمومي جامعه به عهده‏گيرد؛ حتي سمت و سوي اذهان عمومي را تغيير دهد و نظرات بسياري را به سوي خود جلب كند.

  • ب. حكومت و ارايه محبت‏آميز دين

ادّعاي ديگر، تعارض ميان حكومت و دين بود؛ به اين معنا كه كار حكومت با قهر و غلبه است، امّا دين بر مبناي پذيرش قلبي و اختياري بنا شده است و اين دو متعارض است و اگر اين دو در كنار هم قرار گيرد استبداد، وازدگي و لغويت به وجود مي‏آيد.

اين ديدگاه نيز حاكي از برداشت‏هاي ناروا از دين و حكومت است؛ زيرا:

  1. با دقت در وظايف حكومت‏ها اعم از ديني و غير ديني مي‏يابيم كه نسبت آن‏ها با قهر و اجبار، نسبت تساوي نيست؛ چون اگر گفته شود كه لحن حكومت، فقط زبان زور است و زبان مهر و آزادي و انعطاف و گرايش ندارد، لازم مي‏آيد كه بسياري از عملكردها كه از وظايف قطعي حكومت است و در آن‏ها از قهر استفاده نمي‏شود از حيطه اختيارات حكومت خارج شود؛ مانند سياست‏هاي دولت‏ها در زمينه امور اقتصادي يا حمايت‏هاي مالي از اقشار مختلف جامعه به ويژه كم درآمد و برنامه‏هاي مربوط به فرهنگ و انديشه مردم. بي‏ترديد، حكومت‏ها همراه قدرتند و توانايي اِعمال زور را دارند، امّا اين مطلب، با اين نظر كه كار اصلي حكومت، اعمال زور و قدرت است، بسيار فرق دارد.

بنابراين، حكومت مي‏تواند براي ارايه نظريه‏اي از راه‏هاي گونه‏گون تلاش كند؛ بي آن كه از زور و قدرت کمک بگيرد. در اين راه، چه بسا از تبليغات و بحث‏هاي فكري كمك بگيرد؛ حتي امكان دارد از روش‏هاي احساسي و عاطفي استفاده كند. همگان مي‏دانند كه حكومت مي‏تواند در تبيين درست و صحيح و زيبا از يك عقيده نقش ايفا كند؛ بي‏آن‏كه لازم باشد از قوه قهريه استفاده كند.

  1. همان‏گونه كه خلاصه كردن كارآيي اصلي حكومت در قهر و غلبه، تصوري اشتباه است، عاطفي دانستن همه محتواي دين نيز از تلقي و پندار ناصواب نتيجه مي‏شود. دين، برنامه است؛ برنامه‏اي براي حيات انسان كه منتهي به سعادت ابدي او مي‏شود. دين مجموعه عقايد، اخلاق، قوانين و مقرّراتي است كه براي اداره امور فردي و اجتماعي انسان‏ها تدوين و در اختيار آنان گذاشته شده است. دين به اين معنا سنخيتي با انعطاف و مهر محض ندارد.

به نظر مي‏رسد كه اصل دين با ايمان و دينداري اشتباه شده است. مرادشان اين بود كه در پذيرش دين و گرايش به آن زور نيست، ولي گفتند كه خود دين، امري عاطفي و مهرآميز است و اين اشتباه براي بسياري از صاحب نظران رخ مي‏دهد كه دينداري را با اصل دين اشتباه مي‏گيرند. مكتب الهي اسلام نيز در پذيرش دين و ايمان به خداوند و اصول دين، هر گونه اجبار را نفي مي‏كند. نه تنها اجبار نيست، بلكه اجبار امكان ندارد.

بنابراين، از ديدگاه مكتب اسلام، مسلّم است كه در زمينه ايمان و اعتقاد مردم، بايد محبّت‏آميز و مشفقانه عمل كرد.

نيز به نظر مي‏رسد از دو نتيجه‏اي كه تاكنون به دست آمد، مي‏توان به نتيجه سومي دست يافت؛ به اين ترتيب كه اگر حكومت، تنها به زور محدود نيست و كارآيي آن بيش از اين است و اگر تبيين و ارايه دين بايد به شيوه محبت‏آميز باشد، حكومت مي‏تواند تبيين‏كننده دين به شيوه محبّت‏آميز باشد. به ديگر سخن، اگر قبول كرديم كه حكومت مي‏تواند براي تحقق يك امر و رسيدن به يك هدف از راه‏هاي مسالمت‏آميز نيز استفاده كند و زمينه ارايه درست و خالي از تحميل را فراهم كند، بي‏شك، ارايه دين نيز از اين قاعده مستثنا نيست و حكومت، بي‏هيچ محذوري توانايي ارايه مشفقانه دين را خواهد داشت.

به همين جهت، گفته مي‏شود كه حاكمان ديني و دولت‏مردان منصوب حكومت ديني بايد بيش از هر چيز، سعي كنند با نرمي و مهرباني به تبليغ دين بپردازند و گفتار آرام داشته باشند و با صميميت خاصي زواياي مبهم دين را روشن كنند.

  • ج. حكومت و اجراي قوانين ديني

بي‏ترديد، از نيازهاي هر جامعه‏اي وجود قوانين و لزوم اجرا و حاكميت آن است. اگر در جامعه‏اي قانون نباشد يا به فرض وجود مردم نسبت به آن بي‏اعتنا باشند، ديري نخواهد پاييد كه شالوده جامعه فرو مي‏ريزد و هرج و مرج و بي‏نظمي شديد، جامعه و كشور را ويرانه مي‏كند. بنابراين، لازم است قدرتي باشد تا قوانين را در جامعه حاكم كند و افراد خاطي و متجاوز به حقوق حكومت و جامعه به وظيفه خود آشنا و به حق خويش قانع شوند. اعمال كننده اين قدرت نيز همواره، حكومت است.

بهترين نظام، آن است كه افراد جامعه در پرتو رشد فرهنگي بي‏هيچ‏گونه تحميل به قوانين احترام بگذارند و آن‏ها را سرلوحه زندگي خود قرار دهند؛ امّا اين آرزو كه هميشه، همه مردم بر اساس قانون رفتار مي‏كنند، اميدي نا به‏جا و توقعي نامناسب است.

در همه جوامع گذشته و حال، عده‏اي بوده و هستند كه از دستورها و قوانين حاكم بر جامعه سرپيچي مي‏كنند و پاي خود را فراتر از محدوده‏ها قرار مي‏دهند و به هيچ‏گونه پند و نصيحتي ترتيب اثر نمي‏دهند و زبان محبت را درك نمي‏كنند. بنابراين، لازم مي‏شود كه حكومت‏ها براي اجراي قوانين، تنها به ارايه و گوشزد كردن آن‏ها اكتفا نكنند، بلكه از قدرت خود در اجراي قوانين و مقررات سود ببرند.

خلاصه آن‏كه، گرچه حكومت ديني در هنگام ارايه دين از زبان زور استفاده نمي‏كند، امّا وقتي كساني بخواهند مانع پيام دين شوند، حكومت مهر نمي‏ورزد، بلكه قاهرانه مانع را برطرف مي‏كند. رويارويي با مانعان و متخلفان به معناي ارايه اجباري اصل دين نيست، بلكه همان اجراي قوانيني است كه خود دين اجازه نمي‏دهد افراد پاي خود را از ضوابط و مقررات تعيين شده فراتر نهند و اين مطلب نيز مورد پذيرش همه حكومت‏ها و صاحب‏نظران سياسي عالَم است.

  1. عرفي شدن دين

برخي گفته‏اند كه اگر دين و امور مقدس در عرصه دنيوي مردم وارد شود، دين و تعاليم آن جايگاه قدسي خود را از دست داده، تبديل به اموري عرفي مي‏شود؛ اگر دين مقدس در امور بشري بخواهد وارد شود و امور طبيعي را زير تدبير خود درآورد، با دو مشكل عمده روبه‏رو مي‏شود:

  1. امور دنيوي، چون ماهيتاً با امور ماورايي و الهي فرق دارد، هرگز نمي‏تواند قدسي شود. اساساً هر چيز كه پيش خود، ذات و ماهيتي دارد، ديگر نمي‏تواند ذاتاً ديني شود؛ زيرا شي‏ء نمي‏تواند دو ذات و دو ماهيت داشته باشد؛ مثلا ً آب، ساختمان يا ذات ويژه‏اي دارد و به همين جهت، آب ديني و آب غير ديني يا شراب ديني و شراب غير ديني نداريم. مسأله عدل، حكومت، علم و فلسفه و مانند اين‏ها نيز اين‏گونه است كه ديني شدن يا ديني بودن براي آن‏ها تصور نمي‏شود.
  2. نه تنها امور دنيوي و بشري، قدسي نمي‏شود، بلكه امور مقدسي نيز كه وارد عرصه طبيعت مي‏شود، ارزش و قداست خود را از دست داده، كاملا ً اموري عرفي و دنيوي مي‏شود؛ به اين معنا كه هر آنچه به طبيعت مي‏آيد، طبيعي مي‏شود و غبار طبيعت بر آن مي‏نشيند و هر آنچه به اجتماع بشري مي‏آيد، اجتماع و بشري مي‏شود. به ديگر سخن، در عرصه طبيعت و اجتماع بشري، امر ماوراي طبيعي و ماوراي اجتماعي بشري نداريم؛ حتي روحِ ماوراي طبيعي نيز با ورود به خانه طبيعت، جامه جسميّت به خود مي‏پوشد.

نتيجه آن‏كه بايد دين مقدس و تعاليم قدسي آن، پاي خود را از محدوده‏هاي فردي فراتر نگذاشته، به عرصه‏هاي اجتماعي، حكومتي و معيشتي و در يك كلمه، سياست بشري قدم ننهد؛ چون در اثر دوگانگي ماهوي بين دين و امور بشري و دنيوي، نه تنها دين از عهده قدسي كردن چنين اموري بر نمي‏آيد، بلكه تقدس خود دين نيز از بين مي‏رود و امري عرفي و بشري مي‏شود.

از اين رو، دلسوزان و عالمان ديني نبايد براي ديني كردن امور بشري، زحمت و مشقت برخود روا دارند؛ چون افزون بر آن‏كه چنين زحماتي به هدر مي‏رود با از بين رفتن قداست دين، اساس تدين و دينداري جامعه با مشكل روبه‏رو خواهد شد.

  • محورهاي نقد

براي بررسي دليل دوم، لازم است به مطالب ذيل اهتمام شود:

  • الف. مفهوم قدسي بودن

از نظر دين، هر فعل يا امري كه جنبه الهي و ربوبي داشته باشد، مقدّس است. براي توضيح بيش‏تر در زمينه مفهوم قدسي بودن امور دینی، بهتر است دين را بيش‏تر بشناسيم؛ دين، همواره مردم را به دو امر عمده فرا مي‏خواند:

  1. از گروندگان خود مي‏خواهد كه مرتكب اعمال زشت نشوند و به اعمالي روي آورند كه نيكو و حَسَن است. از اين رو، قرآن كريم تنها آن دسته از مؤمنين را شايسته بشارت الهي و اجر عظيم ربوبي مي‏داند كه عمل صالح و شايسته انجام مي‏دهند؛ نه آن‏كه بر خلاف مقتضاي ايمان خود، مرتكب اعمال ناپسند و قبيح شوند؛ « وَ يُبَشرِّ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَمْ أَجْرًا كَبِيرًا. سوره اسراء، آيه 9».
  2. دين به انسان‏ها امر مي‏كند تا به تحسين و نيكو كردن اهداف و انگيزه‏هاي خود همت گمارند. به همين جهت، خداوند متعال شرط پذيرش اعمال خوب را وجود حسن فاعلي قرار داد تا به عامل روحي و معنوي در آن سوي افعال، اهتمام شود. سخنان ارزشمندي مانند «هیچ عملی اجام نمی شود مگر با نیت» و «نیت مومن بهتر از عمل اوست.» (7) نيز در اين جهت وارد شده است. از اين رو، گر چه انجام گناه سبب كيفر مي‏شود و استحقاق آن براي كيفر، مشروط به كفر گنه‏كار نيست بلكه مسلمان گنه‏كار نيز مجازات مي‏شود ليكن صِرف كار خوب نيز سبب پاداش بهشت نمي‏شود، بلكه لازم است گوهر ذاتِ فاعل نيز خوب و مؤمن باشد. از اين رو، كار خوب كافر، مايه استحقاق وي براي بهشت نيست.

بنابراين، قدسي بودن مبتني بر بهره‏مندي از جنبه الهي در عقايد و اخلاق و افعال فردي و اجتماعي است و آن نيز در پرتو حسن و نيكويي فعل و فاعل به دست مي‏آيد. اگر اين معنا به خوبي روشن شود، مي‏فهميم كه قدسي شدن امور عالَم، هيچ ربطي به تغيير ماهيت آن‏ها ندارد و هر فعلي كه داراي دو حُسن مذكور باشد، صبغه الهي و قدسي مي‏گيرد.

  • ب. گستره امور مقدس

اگر هر چيزي كه جنبه‏اي الهي و ربوبي دارد، مقدس است و نيز چنين امری جز با رعايت تعاليم نازل شده از سوي خداوند ميسّر نمي‏شود، همه اموري كه تحت نظارت و دستور شرع است، مي‏توانند از امور مقدس محسوب شود؛ حتي افعالي كه انسان‏ها به مقتضاي طبيعت و نيازهاي طبيعي خود ايجاد مي‏كنند و در اين راه، تلاش‏هاي گسترده‏اي را به عمل مي‏آورند از امر قدسي شدن مستثنا نيست. شايد عده‏اي بپندارند كه بسياري از فعاليت‏ها و اعمال انسان كه لازم زندگي طبيعي و مادي اوست، اموري عادي و معمولي به حساب مي‏آيد و از اين جهت با مفهوم و حقيقت قدسي بودن منافات دارد، امّا تامل در نظر دين و احكام شرع نشان مي‏دهد، حتي اين امور نيز مي‏تواند كاملا ً رنگ الهي گرفته، ديني و قدسي شود.

پس اين گونه نيست كه دين بخواهد تنها اعمال خاصي از بشر و رفتار مخصوصي از او را مانند دعا و نيايش اموري نوراني و قدسي بداند، بلكه لياقت و استعداد نوراني شدن در همه جوانب زندگي انسان وجود دارد؛ چه در اعمالي كه مستقيماً از دليل نقلي دين مبين استفاده شده است مانند نماز، روزه و حج و… وچه در اعمالي كه از دليل عقلي دين كارشناسي شده است و مربوط به امور زندگي دنيوي و معيشتي جامعه است؛ همه اين‏ها مي‏تواند نوراني و مقدس شود.

در اين گروه از اعمال و رفتار، هيچ فرقي بين امور مهم و غير مهم نيست؛ به گونه‏اي كه از اعمال به ظاهر كم اهميت مانند خوردن، آشاميدن، تفريح، مسافرت و… تا امور سرنوشت ساز اجتماعي مانند حكومت و قوانين جامعه همه مي‏تواند اموري قدسي شود؛ گرچه درجه قداست آن‏ها متفاوت است. نيز قداست كه به واسطه تعاليم ديني به دست مي‏آيد تنها به بخشي از دين اختصاص ندارد، بلكه هر پيامي از دين مي‏تواند در رابطه با موضوع خاص و كار مخصوص مؤثر باشد؛ و مي‏دانيم كه پيام‏ها و تعاليم دين، تنها در «نقل» (آيات و روايات) خلاصه نمي‏شود. دين، پيام‏هاي ديگري دارد كه حجيت و اهميت آن‏ها در رديف دلايل نقلي است و از آن با نام دلايل عقلي ياد مي‏شود.

خلاصه آن‏كه هر امري از حيات بشري، چون از احكام و قوانين عقلي و نقلي دين خارج نيست و نيز مهم يا غير مهم بودن، طبيعي يا غير طبيعي بودن آن‏ها ارتباطي به اصل اعمال نظر دين ندارد، مي‏تواند به صورت قدسي و ديني درآيد. پس امور مقدس را نبايد تنها در عبادت و نيايش كليساها و مساجد جست‏وجو كرد و گستره مفهوم تقدس، فراتر از آن‏چيزي است كه بعضي در ذهن خود تصور مي‏كنند و امور دنيوي را كاملا ً از آن‏ها جدا مي‏دانند؛ مثلا ً توزيع ثروت، تهيه امكانات اقتصادي ملت، ارايه خدمات بهداشت و درمان، حفظ امنيت داخلي و خارجي و…، همگي مي‏تواند ديني و قدسي باشد؛ به اين صورت كه عادلانه، عاقلانه و با تقديم مصالح ملي بر منافع شخص انجام شود و نيز همگي براي تحصيل قرب و رضاي الهي باشد.

  • ج. امور قدسي و تلقّي مردم

روشن است كه آشنايي مردم نسبت به حقايق ديني و الهي، بسيار ارزشمند است و اساساً هدف از ارسال رسولان و بعثت پيامبران الهي، اين بوده است كه مردم، حقيقت دين را به خوبي درك كنند و به صراط مستقيم رهنمون شوند. چه بسيار مجاهدان حتي پيامبران كه جان عزيزشان را فدا كردند تا مردم با تعاليم الهي آشنا شوند و بتواند پيام واقعي دين را درك كنند.

بنابراين، فهم درست مردم از دين و نيز استقبال و هدايت مردم، بسيار مهم و حايز اهميت و ارزش است؛ اما با همه ارزش و اهميتي كه دين اسلام براي هدايت مردم و فهم درست و اقبال انسان‏ها به سوي خداوند و تعاليم او قايل است، هيچ‏گاه تقدس و ارزش ماورايي دين و مقدسات ربوبي را بر ديدگاه‏ها، فهم‏ها و تلقي‏هاي آنان مبتني نمي‏كند. اين‏گونه نيست كه قداست امري مقدس، بستگي به نظر و رأي مردم داشته باشد و براساس نظرات موافق و مخالف آنان قوّت و ضعف يابد؛ چون امور مقدس همان‏گونه كه گفته شد بي‏پايه و اساس نيست تا هرگاه مردم آن‏ها را مقدس پنداشتند، مقدس باقي بماند و هر زمان از تقديس آن‏ها دست برداشتند، با ديگر امور عرفي و عادي فرقي نكند.

بنابراين، از منظر دين، استقبال مردم و فهم درست آنان نسبت به حقايق ديني ارزشمند است، امّا قدسي بودن تعاليم ديني، هيچ‏گاه بر برداشت‏ها و فهم‏هاي مردم مبتني نيست.

نهايت براساس توضيحات ارايه شده دين با بهره‏مندي از پشتوانه‏هاي واقعي و تكويني خود، مي‏تواند در عرصه‏هاي عرفي و دنيوي مردم وارد شود و به آن‏ها جلوه و رنگ الهي و قدسي بخشد و خودش از آسيب عرفي شدن مصون بماند. پس اين پندار كه امور قدسي با ورود در امور دنيوي، رنگ معنوي خود را از دست مي‏دهد، ناشي از مستقل ندانستن امور مقدس يا دخالت دادن اقبال و ادبار مردم در اثبات و نفي امور قدسي است؛ كه همه اين توهّمات با اهتمام به پشتوانه‏هاي تكويني دين كه به آن‏ها اشاره شد بي‏پايه است.

  • دلايل بطلان نظریه جدای دین و دنیا

گاهی ممكن است آدمي در اثر اوضاع و احوال مختلف، برخي مطالب را براي خود مسلّم بداند يا بعضي مسايل را انكار كند؛ امّا چنين قبول و چنان انکاری بي‏تفكر و تأمّل عقلي را نمي‏توان ارزشمند و مؤثر قلمداد كرد. هنر انسان نيز آن است كه بي‏اعتنا به مسايل جنبي، آزادانه به تفكر عقلي بپردازد و تحت تأثير زمينه‏ها و شرايط، به تابعيت بي‏چون و چرا مبتلا نشود.

از اين رو، بايد پس از بررسي زمينه ‏هاي پيدايش نظریه جدایی دین و دنیا و ردّ اجمالي دلايل قايلان به آن، به ارايه ادلّه تفصيلي بطلان آن بپردازيم. مسلّماً، اثبات هر يك از محورهاي نفي نظریه جدایی دین و دنیا اعم از امور دنيوي، اجتماعي، سياسي نسبت به دين، مي‏تواند نفي و بطلان نظريه فوق را به دنبال داشته باشد.

  1. ربوبيّت فراگير

«ربّ»، از اسماي حسناي الهي و ربوبيت از صفات فعلي خداوند است كه به معناي تدبير كننده و پرورش دهنده است. از آيات مختلف و از براهين متعدد به دست مي‏آيد كه سمت ربوبيت در هر دو بُعد تكوين و تشريع، مختص خداوند است و اين امر نيز از خالقيت منحصر وي، نشأت مي‏گيرد؛ «إِنَّ رَبَّكمُ‏ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض. سوره يونس، آيه 3»

و دلالت مي‏كند كه ذات اقدس الهي به علت ربوبيت مطلق خود، همه موجودات را به سمت كمال شايسته­‏شان راهنمای مي‏کند و هر آفريده‏اي به قدر وسعت وجودي‏اش از راهنمای های الهی بهره‏مند مي‏شود. در اهميت ربوبيت خداوند، همين بس كه در قرآن كريم بيش‏تر از نهصد و پنجاه بار خداوند با اين واژه وصف شده است.

منكران ربوبيّت خداوند، دو دسته‏اند؛ عدّه‏اي كه ذات مقدّس او را واجب الوجود و آفريدگار آسمان و زمين و عالم و آدم مي‏دانند، ولي تدبير و پرورش عالم هستي را از جانب او نمي‏پذيرند و برخي كه اصل وجود ذات اقدس الهي را انكار مي‏كنند و به تبع آن، ربوبيت را نيز از ذات خداوند نفي مي‏كنند.

قرآن كريم با گروه نخست، با جدال احسن و با گروه دوم، با اقامه برهان برخورد مي‏كند.

قرآن كريم در جدال با نخستين گروه، از آفرينش خداوند استفاده مي‏كند و در آياتي به آنان چنين خطاب مي‏فرمايد: چه كسي شما را آفريده است؟ آنان چون مي‏دانند خودشان يا افرادي مانند ايشان نمي‏توانند از عهده آفرينش برآيند، اعتراف مي‏كنند كه خداوند خالق آنان و ديگر موجودات است. (8)

پس از اقرار ايشان مي‏فرمايد: اگر شما قبول داريد كه مخلوق خداونديد و خداوند نيز خالق شماست، نه خالقيت خداوند اجازه مي‏دهد كه شما بي‏راهنما رها باشيد و نه مخلوق بودن شما اجازه مي‏دهد كه در تدبير و هدايت به غير خدا تكيه كنيد؛ بلكه بايد خالق جهان را به عنوان تنها مرجع و پناه خود برگزيده، او را پرستش كنيد؛ «يَأَيهَّا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون. سوره بقره، آيه 21». بنابراين، همان‏گونه كه خالق شما تنها خداست، پروردگار و پرورش دهنده شما نيز فقط خداوند است و آنكه شما را آفريد، از عهده پرورش شما بر مي‏آيد.

در ارتباط با گروه دوم كه منكر وجود خدا هستند، قرآن كريم ابتدا اصل خلقت را براي ايشان تبيين مي‏كند، سپس به تشريح نيازمندي آنان به ربّ، مدبر و پرورش دهنده مي‏پردازد. در مقام تبيين خلقت مي‏فرمايد: خداوند، نه تنها شما را آفريد، بلكه نياكان و پدران شما را نيز او خلق كرد؛ «الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ. سوره بقره، آيه 21».

قرآن كريم، همان‏گونه كه در بيان خلقت موجودات، بر اصل توحيد اصرار مي‏ورزد و احتمال شرك در خالقيت را در اين عرصه به كلي نفي مي‏كند، در زمينه پرورش و ربوبيت مخلوقات نيز به همان شكل تأكيد مي‏كند. از اين رو، بين اهميت توحيد و فروعات مختلف توحيد اعم از توحيد خالقي، ربوبي و مانند آن تفاوتي وجود ندارد.

بنابراين، اگر كسي به دخالت دين در امور دنيوي معتقد نبود، افزون بر آن‏كه مطمئناً اعتقاد وي به گستره توحيد ربوبي، مورد ترديد قرار مي‏گيرد، ممكن است بازگشت سخن او به نفي ربوبيت يا نفي اصل وجود خدا باشد كه لازمِ آن، نفي ربوبيت است.

  1. پيوستگي دنيا و آخرت

تبيين اين دليل، نيازمند ذكر چند مطلب است:

الف. بررسي ارتباط دين و دنيا نيازمند نگرش عميق به مطالبی چون آخرت و دنيا و نيز هستي انسان‏هاست، به ويژه بايد به جاودانگي انسان كه از یقینیات دين الهي است توجه بيش‏تري كرد.

تعاليم الهي، انسان را موجودي با دوام، جاودانه و ابدي دانسته است. او بر خلاف بدنش كه پس از چند سالي مي‏پوسد و از بين مي‏رود، از روحي برخوردار است كه هرگز زوال و نابودي در آن راه ندارد.

قلمرو حيات و دوام روح انساني به قدري زياد است كه از همه مجموعه نظام كيهاني بیشتر عمر می­کند؛ يعني روزي فرا مي‏رسد كه خورشيد تاريك مي‏شود؛ و ستارگان خاموش مي‏شوند امّا آن روز، انسان همچنان انسان است؛ به گونه‏اي كه با نابودی مجموعه كيهاني و به سررسيدن تاريخ‏­هاي هجري و ميلادي، در اصل هستي و حقيقت انسان خللي پيش نمي‏آيد.

رابطه دنيا و آخرت، رابطه‏اي است كه بين اوّل و آخر انسان در يك مسير وجود دارد و در حقيقت، دنيا و آخرت، دو چهره يك واقعيت است.

ب. عالم آخرت، عالم ظهور و بروز باطن‏ها و تجسّم اعمال انسان‏هاست. روزي براي انسان خواهد آمد كه كوچك‏ترين عمل و رفتار گذشته او مورد غفلت قرار نمي‏گيرد؛ چون انسان به وسيله اعمال خود، ماهيت و حقيقت آينده وجود خويش را مي‏سازد و همه عقايد، اخلاق، رفتار، گفتار و نوشتارش در همه امور فردي، اجتماعي، سياسي، معيشتي، حكومتي، اقتصادي، فرهنگي و…، در اين سازندگي نقش دارد. آدمي در واقع، حقيقتي را براي خود مي‏سازد كه در اين عالم نمي‏توان به نهایت آن پي برد، امّا در آخرت، كاملا ً آن حقيقت آشكار مي‏شود.

ممكن است رفتار انسان در بعضي عرصه‏ها مورد توجه قرار نگيرد، ولي او بايد بداند كه از هيچ يك از عملكردهاي وي چشم پوشی نمي‏شود؛ بلكه اعمال فردي و عبادي او و رفتارهاي او در صحنه‏هاي اجتماعي خواه سكوت‏ها و خواه ابراز نظرها، نرمي‏ها و تندخويي‏ها و موضع‏گيري‏هاي مختلف او در مسائل سياسي و… همگي با آخرت او مربوط است و در صحنه آخرت ظهور خواهد كرد.

ج. اگر رفتارهاي انسان تا اين اندازه در سرنوشت او اثر دارد و از كوچك‏ ترين عملي فروگذار نمي‏شود و اين امر نيز مختص به عرصه‏اي خاص و شأني از شؤون زندگي وي نيست، او بايد بداند چگونه عمل كند تا در ارايه حيات مستمرّ خود گرفتار نشود. او لازم است در طي بايدها و نبايدها به اعمالي كه در حیات آخرت، داراي بروز ارزشمندي است، پي‏ببرد. او به معلم و هدايت‏كننده‏ اي نياز دارد تا او را از جهل خارج كند. معلمي مي‏خواهد كه در اثر تسلط به هر دو حیات، او را در همه امور فردي و اجتماعي به چگونگي رفتار و اعمالش آگاه كند. چنين احاطه‏اي مختص موجودي است كه از نوع عالم محدود امكان نمي‏باشد و او جز خداوند متعال نيست. لذا، فرستادگان او بايد پيام حيات بخش وي را به جوامع بشري ابلاغ كنند.

تنها، آفريننده انسان و منتقل كننده انسان از دنيا به آخرت مي‏داند كه پس از مرگ، عقايد، افكار، اخلاق و اعمال انسان چگونه ظهور مي‏كند. اين علم نيز بايد به انسان منتقل شود تا وي بتواند از خود، آثار مناسبي به جا گذارد و در عالم ديگر، راحت زندگي كند. چنين علمي نيز تنها ناظر به بخش عقايد، اخلاق و تربيت نيست، بلكه خداوند در همه بخش‏هاي زندگی الزامات عملي انسان را مطرح مي‏كند و نيز سياست، حكومت، معيشت و اقتصاد جامعه را پايه‏ريزي مي‏كند؛ زيرا هر بخشي از اين امور، حيطه‏اي از اعمال بشر را دربرگرفته است. ازاين‏رو، انسان بايد در همه شؤون علمي و عملي خود، تنظيم و تطبيق با دستورات و هشدارهاي الهي را از ياد نبرد.

بنابراين، همان‏گونه كه انسان در جريان معادشناسي و اخلاق و تهذيب نفس، نيازمند راهنمايي الهي است، در جريان قواعد و قوانين حقوقي، تجاري، اقتصادي، نظامي، مدني، كيفري و ده‏ها مورد ديگر نيز نيازمند راهنمايي كسي است كه از گذشته و آينده هر قدر كه دور باشد با خبر است؛ يعني خدايي كه علم او به همه امور احاطه دارد.

اشكال نظریه جدای دین و دنیا، آن است كه مي‏خواهد بدون آگاهي از دو سوي ابتدا و انتهای انسان، براي امور زندگي او برنامه‏ريزي كند؛ انساني كه زوال و نابودي در حقيقت وي راه ندارد و انساني كه معنا و اساس زندگي او بدون ‏در نظر گرفتن معاد وي، ارزش و قيمتي ندارد.

————————————————

(1) نهج البلاغه، خطبه 3.

(2) وسائل الشيعه، ج 17، باب 28، ص 76.

(3) مثلاً آيه و أَرْسَلْنَا الرّياحَ لواقح . سوره حجر، آيه 22 اشاره به باروري گياهان به كمك باد دارد» و آيه «اللهُ الّذي خلق السموات و الأرض و أَنْزَلَ من السّماء ماءً فَأَخْرَجَ به من الثمراتِ رزقاً لكم . سوره ابراهيم، آيه 32 به رشد و نمو ميوه‏ها به سبب باران اشاره مي‏كند» و آيه «والله الّذي أَرسل الرياح سحاباً فسقناه إِلي بلدٍ ميّتٍ . سوره فاطر، آيه 35. به حاصلخيزي زمين اشاره مي‏كند و ايجاد باران را به ابر و باد استناد مي‏دهد.

(4) (كافي، ج 1، ص 189).

(5) ر.ك: برگزيده افكار راسل، ص 57.

(6) اصول كافي، ج 1، ص 11.

(7) اصول كافي، ج 1، ص 70 از امام سجاد (عليه‏السلام).

(8) سوره زمر، آيه 38 و 87؛ سوره احقاف، آيه 33.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا