- دين و ديندارى مردم در جاهليت
عرب، در سراسر شبه جزیره، گرفتار آیین ابتدایی بتپرستی بود و بتها را شفیعان الهی میدانست؛ که از شام تا حجاز و یمن و نَجد، بُتکدههای گوناگونی بر پا کرده بودند. اگر چه ادیان الهی در سرزمینهای عربی پیروانی داشتند ولی شبه جزیره عربی تجلیگاه آیین بتپرستی بود. (1)
به گفته مورخان عرب، قبل از آن كه «عمرو بن لحىّ» ظهور كند، عرب عدنانى و قحطانى همه تابع دين ابراهيم عليهالسلام بوده و دين خود را از اسماعيل گرفته بودند.
از ديد قرآن اين نكته قطعى است كه ابراهيم به مكّه آمد و كعبه يادگار او و مرام اوست؛ و به همين جهت و جهات ديگر، اعراب و حتى برخى ملل ديگر، كعبه را محترم مىداشتند. (2)
رسول خدا صلىاللهعليهوآله در «حجة الوداع»، در عَرَفه به اصحابش فرمود:
«كونوا على مشاعركم فانّكم على ارث من ارث أبيكم ابراهيم». (3)
در تمام يادگارهاى شعرى و غير شعرى عرب، سخن از ابراهيم، كعبه و مسايلى است كه در ارتباط با شريعت ابراهيمى است. بنابراين آنچه از نظر اعتقادى در اين جزيره سابقه تاريخى دارد، اعتقاد به توحيد است، که اين اعتقاد به مرور زمان به شرك تبديل شده است. در اين مورد علل چندى ذكر شده است:
الف: اولين علّت، مطلبى است كه «ابن كلبى» نسبشناس معروف آن را اظهار كرده است:
او مىگويد: چيزى كه سبب شد مردم جزيرة العرب دست از آيين ابراهيمى بردارند و به عبادت سنگ و بت بپردازند؛ اين بود كه هر مسافرى كه از مكّه خارج مىشد، سنگى از سنگهاى حرم را همراه خود بر مىداشت و در مسافرت هر جا توقف مىكرد، آن را بر زمين مىنهاد و گرد آن طواف مىكرد؛ همانگونه كه به طواف كعبه مىپرداخت. اين عمل به دليل اعتقاد آنان به كعبه و حرم بود. آنان كعبه را محترم مىشمردند و آيين حج و عمره به جاى مىآوردند. پس از آن رفته رفته اين عمل آنان به پرستش آنچه به آن علاقه داشتند منجر شد و آنها آيين سابق خود را به فراموشی سپردند. آنان دين ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام را دگرگون کردند و بتپرست شدند. (4)
و در نقل مشابهی چنین آمده است:
درگیریها و اختلافات میان قبایل مکه سبب کوچ برخی از آنها شد. آنان به خاطر دلبستگی به مکه و کعبه، سنگی از سنگهای حرم را همراه بردند و هر جا رفتند همانند مراسم حج برای تیمن و تبرک آنها را نصب کردند و گرد آن طواف کردند.
به مرور زمان احترام و تکریم و طواف سنگهایی که از حرم همراه خود برده بودند، آنان را به بتپرستی و پرسش انصاب کشانید. (5)
ب: در روايات تاريخى به نكته ديگرى در اين زمينه اشاره شده است و آن اين كه «عمرو بن لحىّ» عاملى براى بتپرست شدن مردم بوده است، او از شامات بُتى را به نام «هبل» به مكّه آورد و مردم را دعوت به پرستش آن کرد. از اينجا بود كه كم كم بتپرستى گسترش يافت. (6)
در نقل دیگری چنین آمده است:
هنگامی که «عمرو بن لحیّ» تولیت و پردهداری کعبه را به دست آورد، بیمار شد. به او گفتند: برای بهبودی باید خود را در چشمه آب گرمی که در شهر «ماب» است، شستشو دهد.
«عمر بن لحی» به این منظور به آنجا رفت و اهالی «ماب» را دید که بتهایی را میپرستیدند. از آنها پرسید: اینها چیست؟
گفتند: به شفاعت اینان طلب باران میکنیم و با توسل به آنان بر دشمن چیره میشویم.
«عمرو بن لحی» از آنان در خواست کرد بتهایی به او بدهند تا به مکّه ببرد. مردم ماب نیز به وی بتهایی بخشیدند و یا بت «هبل» را به او دادند.
عمرو بن لحی نیز آن را با خود به مکّه آورد و مردم را به پرستش و تعظیم آن وادار کرد.
از پيامبر صلیاللهعلیهوآله نيز نقل شده است كه «عمرو بن لحىّ» نخستين كسى بود كه دين عرب را تغيير داده است. (7)
د: يعقوبى در تحليل خود از بتپرستى و عامل آن مىگويد: بتپرستى از هنگامى آغاز شد كه وقتى يكى از مردم مىمرد، اقوام او، مجسمهاى از وى میساختند و به ياد او آن را محترم مىداشتند و نسلهای بعدی آنها پس از سالها گمان كردند كه اينها خدايان آنها هستند. (8)
هـ: عامل ديگرى كه در اشاعه شرك سهم عظيمى به خود اختصاص داده است، اختلافاتى بوده كه در ميان قبايل وجود داشته است. به تعبير ديگر مسايل اجتماعى و سياسى نيز خود عاملى براى اشاعه و گسترش بتپرستى بوده است. استمرار جنگ و درگيرى بين قبايل به وجود آورنده فرهنگى بود كه جدا كردن قبايل از يكديگر مهمترين نتیجه آن شد.
بر پايه اين فرهنگ، قبايل از هم فاصله مىگرفتند و سعى داشتند هر شرافت و افتخارى كه وجود دارد، نصيب خود كرده و قبيله مقابل خود را از بين ببرند.
كم كم اين اختلافات تا آنجا گسترش يافت كه توحيد را در معرض دگرگونى قرار داده و زمينه را براى اين كه هر قبيله خدايى مخصوص به خود داشته باشد فراهم كردند.
وقتى ما نتيجه توحيد عملى را در جامعه، وحدت قشرهاى مختلف مردم در جهت واحد و به سوى خداى متعال بدانيم از وجود اختلاف و تشتت در ميان مردم نمىتوان جز اختلاف ميان خدايان را انتظار داشت.
بر پايه همين نگرش قبايلى بود كه، «عزّى» بُتِ قريش و بنى كنانه، «منات» بت اوس و خزرج و اهل يثرب، «لات» براى ثقيف و طائف بود. (9)
و: قرآن بتپرستى مردم را ناشى از جهالت و عدم علم مىداند، زيرا در واقع اين جهالت است كه سبب رخنه عقايد شرك آلود در وجود آنان شده و از اعتقاد به توحيد بازشان داشته است:
«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ؛ و سواى چيزى را مىپرستند كه هيچ دليلى بر وجودش نازل نشده است و هيچ دانشى بدان ندارند… ». (10) (11)
شاید بتوان گفت: جهل و ناآگاهی از مهمترین عوامل گسترش ظلالت و بتپرستی در میان اعراب پیش از اسلام بوده است.
زیرا آنان نمیتوانستند اسباب و مسببات امور را به هم ربط دهند و به خوبی علت و معلولی را نمیشناختند و در اشیاء و خلقت عالم تعمّق نمیکردند، و با دیدی تصادفی در جزئیات عالم میماندند و به امور کلی عالم توجهی نداشتند. به همین سبب از پیوند دادن ربوبیّت همه پدیدههای جهان به آفریدگار آسمان و زمین عاجز بودند و هر بخشی از پدیدهها را به اوثان و بتها نسبت میدادند. (12)
تقليد كوركورانه نيز از جمله عوامل شيوع بتپرستى بوده است. همه عوامل مذكور در انحراف مردم از توحيد و رواج بتپرستى نقش داشتهاند و هر كدام بخشى از اين انحراف را به وجود آوردهاند. (13)
م: فاصله زمانی از آیین ابراهیمی و عدم وجود راهبر و راهنما برای تداوم آن و فاصله مکانی قبایل از حرم، یکی دیگر از عوامل بتپرستی بوده است. (14)
بتهای مشهور عرب
1- منات: در کنار دریای سرخ در ناحیه «فُدیه» میان راه مکّه و مدینه قرار داشت. اوس و خزرج و عرب، جملگی به بزرگداشت آن میپرداختند و برای آن قربانی میکردند و به او هدیه میدادند. این بت در سال هشتم هجری به دست علی علیهالسلام شکسته شد.
2- لات: این بت در طائف قرار داشت و یک سنگ چهار گوش بود که پردهداران آن از قبیله «ثقیف» بودند و برای آن بنایی ساختند.
3- عزی: این بت در ناحیه نخله سر راه عراق به مکّه قرار داشت.
بت «عزی» نزد قریش بزرگترین بتها بود و به زیارت آن میرفتند و هدیه برای او میبردند و برای او قربانی میکردند. (15)
شرك و ابعاد آن در جزيرة العرب
از نظر اعتقادى، شايعترين و عمومىترين انديشه حاكم بر مردم جزيرة العرب، شرك بوده است.
قرآن اصطلاح مشركين را به اعراب بتپرست اطلاق مىكند و گر چه اين كلمه از لحاظ لغوى معناى وسيعترى دارد اما به عنوان يك اسم براى مشركين بتپرست مورد استعمال قرار گرفته است.
تنها تفاوتى كه در بين گروههاى مشرك وجود داشت، تفاوتى بود كه در بين انواع مختلف شرك قابل تصوّر بود.
در عين حال در ميان مردم جزيره كسانى نيز يافت مىشدند كه اساساً هيچ اعتقادى به خدا نداشتند. نه به عنوان شرك و نه هيچ عنوان ديگرى؛ احتمالاً آيه ذيل اشاره به اين گروه دارد:
«وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ؛ و گفتند: جز زندگى دنيوى ما هيچ نيست. مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز دهر هلاك نكند». (16)
از اين آيه چنين به دست مىآيد كه اينان به مبدأ و معادى معتقد نبوده و حيات را منحصر به زندگى در دنيا دانسته و نابودى آن را نيز به دست روزگار مىدانستهاند. (17)
گروه ديگر از مشركين به خداوند به عنوان خالق اعتقاد داشتهاند، ولی با اين حال اشياء ديگرى را به عنوان خالق، شريك براى خداوند مىدانستهاند.
در واقع آنان به شرك در خالقيت اعتقاد داشتهاند، خداوند مىفرمايد: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ؛ آيا شريكانى كه براى خدا قائل شدهاند چيزهايى آفريدهاند همانند آنچه خدا آفريده است، و آنان درباره آفرينش به اشتباه افتادهاند». (18) (19)
گروه ديگرى از مشركان، به خداى واحد و خالق يكتا معتقد بودند، امّا در مرحله تدبير نظام هستى به مدبّران ديگرى در كنار خداوند اعتقاد داشتند.
آنان معتقد بودند كه براى هر رشتهاى از تدبير عالم، كسى وجود دارد كه مستقلاً تدبير آن جريان به دست او واگذار شده است.
آنها هر بُتى را ويژه تدبير امور خاصى از جهان هستى مىدانستند؛ لذا آيات زيادى از قرآن در رد این تفکر، و در تأكيد و تأييد توحيد افعالى؛ يعنى نسبت دادن هر تدبير و فعلى به خداوند نازل شده است:
«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ؛ هان! از آن او است آفرينش و أمر، پر بركت است پروردگار جهانيان». (20)
دسته ديگر، كسانى بودهاند كه تنها شرك عبادى داشته و بتها را به عنوان وسيله تقرب به خدا عبادت مىكردند، نه اين كه آنها را خالق و يا مدبّر بدانند:
«أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ؛ آگاه باش كه دين خالص از آن خداست و آنان كه سواى او ديگرى را به خدايى گرفتند، گفتند: اينان را از آن رو مىپرستيم تا وسيله نزديكى ما به خداى يكتا شوند. و خدا در آنچه اختلاف مىكنند ميانشان حكم خواهد كرد. خدا آن را كه دروغگو و ناسپاس باشد هدايت نمىكند». (21)
- شريكان خدا
يكى از شركايى كه مشركان آن را شريك خداوند تلقى مىكردند جن بوده است: «أم جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَ؛ يا براى خدا شريكانى از جن قرار دادند». (22)
گاهى نيز أحبار و رهبان و كسانى كه در شمار رؤسا هستند، شريك براى خداوند قرار مىگرفتند:
«أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ؛ يا براى آنان شريكانى هستند كه براى آنان دين آوردهاند، آنچه خدا بدان اجازه نداده است».(23)
گاه نيز همان بُتهاى ساخته شده از طلا و سنگ شريك خدا محسوب مىشدند:
«أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى؛ آيا «لات» و «عزى» را مشاهده كردى و «منات» بت سوم ديگر را».(24)
گاهى نيز ملائكه را شريك خدا مىدانستند. گروهى ديگر خورشيد، گروهى ستارگان و گروهى آتش را عبادت مىكردند.
امام علی علیهالسلام در این خصوص چنین میفرمایند:
«عدهای خدا را به پدیدهها تشبیه میکردند و گروهی نامهای مبارک خدا را انکار و به بتها نسبت میدادند و برخی به غیر خدا اشاره میکردند. پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد صلیاللهعلیهوآله از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایی بخشید». (25)
- مشركين و معاد
چنانكه از آيات قرآن به دست مىآيد، شمار منكرين معاد فراوان بودهاند و عرب جاهلى در کل منكر معاد بود. در این خصوص قرآن چنین فرموده است:
«وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ؛ و گفتند: جز زندگى دنيوى ما، هيچ نيست، مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز دهر هلاك نكند». (26)
نقل شده است كه «اميّة بن خلف» يا شخص ديگرى، استخوان پوسيدهاى را نزد پيامبر صلیاللهعلیهوآله آورد و گفت:
آيا اينها باز زنده مىشوند؟
خداوند ماجرا را چنين حكايت مىكند:
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ؛ در حالى كه آفرينش خود را از ياد برده است براى ما مثل مىزند كه چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند؟ بگو كسى آنها را زنده مىكند كه در آغاز بيافريده است». (27)
- شريعت عملی و دينى عرب
در بخش موضوع شريعت عملى- دينى و قوانينى كه روابط آنها را در ابعاد مختلف عبادى- اجتماعى منظم مىكرد پرداخته میشود.
اعراب به علت عدم داشتن انديشه و منطق صحیح، رفتارهایشان بر اساس تقليد از بزرگان و سران قوم بود و اگر هم در جامعه ابتكارى وجود داشت برخاسته از رفتار اشراف بوده است.
سير پيدايش سُنن جارى چنين بود كه، آنچه در عرف و عادات روزانه اتفاق مىافتاد كمكم به صورت سُنت تلقى مىشد و محيط، همه را ملزم به اطاعت از آن مىكرد. به طورى كه عدم رعايت سنتها، مساوی با طرد افراد خاطى از قبيله بود.
حلال و حرام آنها چيزى جز آنچه قبيله آن را روش طبيعى زندگى خود مىدانست نبود.
در نظام قبيلهاى رؤسا و سادات قبايل منبع تشريع و قانونگذارى بودند و موضع آنان معيار درستى و نادرستى در ميان قبيله شناخته مىشد.
جواد على معتقد است: در جاهليّت حكمى در مورد خوردنيها وجود نداشت و مرجع حلال و حرام به عرف قبايل باز مىگشت.
رفتار رؤسا، نه تنها در امور كلىِ مربوط به قبيله، الگو و سنت تلقى مىشد، بلكه در مورد مسائل دينى نيز عمل آنان به صورت «سُنت» در مىآمد. (28)
در مسأله تقسيم ارث گفتهاند:
نخستين كسى كه حكم دو برابر بودن سهمالارث مرد را نسبت به زن داده «ذوالمجاسد» و يا «عامربن جشم جهمى» بوده است.
«وليد بن مغيره» اولين كسى بود كه كفشهاى خود را هنگام ورود به كعبه «در جاهليت» از پایش درآورده است. بعدها اين مسأله را پيامبر صلیاللهعلیهوآله نيز تأييد كرد. در روايتى از امام رضا عليهالسلام نقل شده است كه پنج عمل از «عبدالمطلب» در اسلام تأييد شد:
«حرام نمودن ازدواج نامادرى بعد از مردن پدر براى فرزندانش، قرار دادن ديه قتل به مقدار 100 شتر، هفت دور طواف كردن خانه كعبه و خارج ساختن خمس گنج پيدا شده». مسأله وفاى به نذر، منع نكاح با محارم، حرام کردن زنا و شراب و حرام شدن طوافِ عريان، گِرد خانه خدا را نيز به عبدالمطلب نسبت دادهاند.
در اين باره كه بعضى از احكام جاهليت مورد تأييد اسلام قرار گرفته است بايد گفت: ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام در ميان عرب شريعت دينى خاصى را نيز به يادگار گذاشتند؛ همانگونه كه فكر توحيد را در ميان آنها بر جاى نهادند.
بعدها اعراب، توحيد ابراهيمى را از ميان بردند و شريعت دينى او را نيز تحريف كردند. به طورى كه بعضى از آنها را به صورت اولى حفظ کردند و برخى را تغيير دادند. چه بسا همين احكامى كه به افراد خاصى نسبت داده شده است در اصل متعلق به شريعت ابراهيم بوده است. (29)
- ميزان اعتقاد دينى در ميان اعراب مشرك
شرك عقيده بيشترمردم در دوره جاهلى بوده است. برخى از نويسندگان بر اين باورند كه، عربها سرسختانه به عقايد دينى خود پاىبند بودهاند.
بايد گفت اين مطالب پندارى بيش نيست. چرا كه شواهد موجود نشان مىدهد كه عرب جاهلی، اعتقاد عميقى به معتقدات خود نداشته است.
با نگاهى به انگيزههاى حركتهاى فردى و اجتماعى مردم، مىتوان به محورها و اهرمهاى حركتى آنها در زندگىشان پى برد.
از آنجا كه مسايل دينى به عنوان جهانبينى افراد و در حقيقت مشخص كننده مسير عملى زندگى انسان است، مىبايست محور تمام حركتهاى عملى او باشد؛ با مشاهده زندگى اعراب جاهليّت، در مىيابيم كه حميّت و تعصّبِ قومى و قبيلهاى، جاى دين و ارزشهاى دينى را گرفته است.
انگيزهی آنها در حركتهاى جمعى خود و تمام جنگهايى كه درگير آن هستند، ناشى از منافع قبيلهاى بوده است.
آنان حاضر بودند تا اعتقاد دينى خود را تحت تأثير انگيزههاى قبيلهاى قرار دهند.
به عنوان مثال جاى ماههاى حرام را تغيير میدادند تا بتوانند به موقع به جنگ و جدال مورد نظر خویش، بپردازند.
مردم جزيرة العرب كه بيشتر باديه نشين بودند از معارف عقلى عمدتاً بىبهره بودند و مسايلى چون خونریزی و انتقام مهمترين مشغله ذهنى آنها بود.
درگيرى و جنگ و جدال دائم، فرصتى براى تأمّل در اعتقادات دينى را باقى نمىگذاشت.
از بعضى از آيات چنين به دست مىآيد كه آنان نقش پدران خود را والاتر از نقش خدا، يا خدايان مىدانند. اين مطلب را به احتمال مىتوان از اين آيه استنباط کرد:
«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ؛ پس هر گاه مناسك خود را تمام كرديد خدا را ياد آريد آن طور كه در جاهليت بعد از تمام شدن مناسك پدران خود را ياد مىكرديد بلكه بيشتر از آن». (30)
در آيات زياد شاهديم كه اعتقادات دينى خود را به جهت پيوندى كه با اجداد خود دارند پذيرفتهاند:
«قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ؛ گفتند: نه، ما پدرانمان را ديديم كه چنين مىكردند». (31)
نكته ديگرى كه در شناخت اعتقادات دينى آنها قابل توجه است اين كه، چون جامعه قبيلهاى يك جامعه آزاد است و هركس مىتواند به هر عملى دست بزند. به همين دليل صفت صبر و بردبارى را نمىتوان در آنها جستجو کرد.
آن محيطِ آزاد، با در نظر گرفتن فسادى كه بر آن حكمفرما بود از يك طرف و كمى منابع اقتصادى و فشار زندگى از طرف ديگر راه را براى يك انتخاب غلط از طرف عربهاى جاهلى باز مىگذاشت.
در اين جامعه هر خواهش نفسانى مىتوانست جامه عمل بپوشد. از اين رو كمتر كسى به ارزشهاى دينى پایبند بود. (32)
—————————-
1- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 51؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: نهج البلاغه، خطبه اول و تاریخ ادیان، علی اصغر حکمت، ص 39.
2- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص180؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: المیزان، ج 3، صفحات 358- 361.
3- مكاتيب الرسول صلىاللهعليهوآله، ج 3، ص 585.
4- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 180-181؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: اخبار مكه، ج 1، ص 72 / الاصنام، ص 6 / السيرة النبويه، ج 1، ص 72 / الروض الانف، ج 1، ص 350 / بلوغ الارب، ج 2، صص 201- 200 / البداية و النهايه، ج 2، ص 188 / بهج الصباغه، ج 4، ص 171 و الميزان، ج 3، ص 305.
5- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 51؛ ر.ک: الاصنام، هشام بن محمد کلبی، ص 102 / السیره النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 77 و اخبار مکه، ابوالولید ارزقی، ص 101.
6- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ج 181؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الأصنام، ص 7، البداية و النهاية، ج 2، ص 187 / يعقوبى، ج 1، ص 254 و 229 / المنمق، ص 353 / مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص 29 / السيرة الحلبيه، ج 1، ص 10 و 12.
7- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 181؛ ر.ک: استيعاب، ج 1، ص 20، السيرة الحلبيه، ج 1، ص 10 / تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 333 / السيرة النبويه، ج 1، ص 71 و الاصنام، هشام بن محمد کلبی، ص 105.
8- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 181.
9- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 183؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة النبويه، ج 1، ص 79- 142
10- سوره حج، آیه 71.
11- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 184.
12- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 52.
13- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 184.
14- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 52.
15- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 52؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الاصنام، هشام بن محمد کلبی، ص114و ابن هشام السیره النبویه، جلد 1، ص 85.
16- سوره جاثیه، آیه 24.
17- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 189.
18- سوره رعد، آیه 16.
19- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 190.
20- سوره اعراف، آیه 54.
21- سوره زمر، آیه 3.
22- سوره سبأ، آیه 41.
23- سوره شوری، آیه 21.
24- سوره نجم، آیات 19و20.
25- نهج البلاغه، خطبه اول.
26- سوره جاثیه، آیه 24.
27- سوره یس، آیه 78.
28- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 197.
29- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 198؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة الحلبية، ج 1، ص 40.
30- سوره بقره، آیه 200.
31- سوره شعرا، آیه 74.
32- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 200.