• دين و ديندارى مردم در جاهليت‏

عرب، در سراسر شبه جزیره، گرفتار آیین ابتدایی بت‌پرستی بود و بت‌ها را شفیعان الهی می‌دانست؛ که از شام تا حجاز و یمن و نَجد، بُتکده‌های گوناگونی بر پا کرده بودند. اگر چه ادیان الهی در سرزمین‌های عربی پیروانی داشتند ولی شبه جزیره عربی تجلی‌گاه آیین بت‌پرستی بود. (1)

به گفته مورخان عرب، قبل از آن كه «عمرو بن لحىّ» ظهور كند، عرب عدنانى و قحطانى همه تابع دين ابراهيم عليه‌السلام بوده و دين خود را از اسماعيل گرفته بودند.

از ديد قرآن‏ اين نكته قطعى است كه ابراهيم به مكّه آمد و كعبه يادگار او و مرام اوست؛ و به همين جهت و جهات ديگر، اعراب و حتى برخى ملل ديگر، كعبه را محترم مى‏داشتند. (2)

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در «حجة الوداع»، در عَرَفه به اصحابش فرمود:

«كونوا على مشاعركم فانّكم على ارث من ارث أبيكم ابراهيم». (3)

در تمام يادگارهاى شعرى و غير شعرى عرب، سخن از ابراهيم، كعبه و مسايلى است كه در ارتباط با شريعت ابراهيمى است. بنابراين آنچه از نظر اعتقادى در اين جزيره سابقه تاريخى دارد، اعتقاد به توحيد است، که اين اعتقاد به مرور زمان به شرك تبديل شده است. در اين مورد علل چندى ذكر شده است:

الف: اولين علّت، مطلبى است كه «ابن كلبى» نسب‌شناس معروف آن را اظهار كرده است:

او مى‏گويد: چيزى كه سبب شد مردم جزيرة العرب دست از آيين ابراهيمى بردارند و به عبادت سنگ و بت بپردازند؛ اين بود كه هر مسافرى كه از مكّه خارج مى‏شد، سنگى از سنگ‌هاى حرم را همراه خود بر مى‏داشت و در مسافرت هر جا توقف مى‏كرد، آن را بر زمين مى‏نهاد و گرد آن طواف مى‏كرد؛ همان‌گونه كه به طواف كعبه مى‏پرداخت. اين عمل به دليل اعتقاد آنان به كعبه و حرم بود. آنان كعبه را محترم مى‏شمردند و آيين حج و عمره به جاى مى‏آوردند. پس از آن رفته رفته اين عمل آنان به پرستش آنچه به آن علاقه داشتند منجر شد و آنها آيين سابق خود را به فراموشی سپردند. آنان دين ابراهيم و اسماعيل عليهما‌السلام را دگرگون کردند و بت‌پرست شدند. (4)

و در نقل مشابهی چنین آمده است:

درگیری‌ها و اختلافات میان قبایل مکه سبب کوچ برخی از آنها شد. آنان به خاطر دلبستگی به مکه و کعبه، سنگی از سنگ‌های حرم را همراه بردند و هر جا رفتند همانند مراسم حج برای تیمن و تبرک آنها را نصب کردند و گرد آن طواف کردند.

به مرور زمان احترام و تکریم و طواف سنگ‌هایی که از حرم همراه خود برده بودند، آنان را به بت‌پرستی و پرسش انصاب کشانید. (5)

ب: در روايات تاريخى به نكته ديگرى در اين زمينه اشاره شده است و آن اين كه «عمرو بن لحىّ» عاملى براى بت‌پرست شدن مردم بوده است، او از شامات بُتى را به نام «هبل» به مكّه آورد و مردم را دعوت به پرستش آن کرد. از اينجا بود كه كم كم بت‌پرستى گسترش يافت. (6)

در نقل دیگری چنین آمده است:

هنگامی که «عمرو بن لحیّ» تولیت و پرده‌داری کعبه را به دست آورد، بیمار شد. به او گفتند: برای بهبودی باید خود را در چشمه آب گرمی که در شهر «ماب» است، شستشو دهد.

«عمر بن لحی» به این منظور به آنجا رفت و اهالی «ماب» را دید که بت‌هایی را می‌پرستیدند. از آنها پرسید: اینها چیست؟

گفتند: به شفاعت اینان طلب باران می‌کنیم و با توسل به آنان بر دشمن چیره می‌شویم.

«عمرو بن لحی» از آنان در خواست کرد بت‌هایی به او بدهند تا به مکّه ببرد. مردم ماب نیز به وی بت‌هایی بخشیدند و یا بت «هبل» را به او دادند.

عمرو بن لحی نیز آن را با خود به مکّه آورد و مردم را به پرستش و تعظیم آن وادار کرد.

از پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نيز نقل شده است كه «عمرو بن لحىّ» نخستين كسى بود كه دين عرب را تغيير داده است. (7)

د: يعقوبى در تحليل خود از بت‌پرستى و عامل آن مى‏گويد: بت‌پرستى از هنگامى آغاز شد كه وقتى يكى از مردم مى‏مرد، اقوام او، مجسمه‏اى از وى می‌ساختند و به ياد او آن را محترم مى‏داشتند و نسل‌های بعدی آنها پس از سال‌ها گمان كردند كه اينها خدايان آنها هستند. (8)

هـ: عامل ديگرى كه در اشاعه شرك سهم عظيمى به خود اختصاص داده است، اختلافاتى بوده كه در ميان قبايل وجود داشته است. به تعبير ديگر مسايل اجتماعى و سياسى نيز خود عاملى براى اشاعه و گسترش بت‌پرستى بوده است. استمرار جنگ و درگيرى بين قبايل به وجود آورنده فرهنگى بود كه جدا كردن قبايل از يكديگر مهمترين نتیجه آن شد.

بر پايه اين فرهنگ، قبايل از هم فاصله مى‏گرفتند و سعى داشتند هر شرافت و افتخارى كه وجود دارد، نصيب خود كرده و قبيله مقابل خود را از بين ببرند.

كم كم اين اختلافات تا آنجا گسترش يافت كه توحيد را در معرض دگرگونى قرار داده و زمينه را براى اين كه هر قبيله خدايى مخصوص به خود داشته باشد فراهم كردند.

وقتى ما نتيجه توحيد عملى را در جامعه، وحدت قشرهاى مختلف مردم در جهت واحد و به سوى خداى متعال بدانيم از وجود اختلاف و تشتت در ميان مردم نمى‏توان جز اختلاف ميان خدايان را انتظار داشت.

بر پايه همين نگرش قبايلى بود كه، «عزّى» بُتِ قريش و بنى كنانه، «منات» بت اوس‏ و خزرج و اهل يثرب، «لات» براى ثقيف و طائف بود. (9)

و: قرآن بت‌پرستى مردم را ناشى از جهالت و عدم علم مى‏داند، زيرا در واقع اين جهالت است كه سبب رخنه عقايد شرك آلود در وجود آنان شده و از اعتقاد به توحيد بازشان داشته است:

«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ؛ و سواى چيزى را مى‏پرستند كه هيچ دليلى بر وجودش نازل نشده است و هيچ دانشى بدان ندارند… ». (10) (11)

شاید بتوان گفت: جهل و ناآگاهی از مهمترین عوامل گسترش ظلالت و بت‌پرستی در میان اعراب پیش از اسلام بوده است.

زیرا آنان نمی‌توانستند اسباب و مسببات امور را به هم ربط دهند و به خوبی علت و معلولی را نمی‌شناختند و در اشیاء و خلقت عالم تعمّق نمی‌کردند، و با دیدی تصادفی در جزئیات عالم می‌ماندند و به امور کلی عالم توجهی نداشتند. به همین سبب از پیوند دادن ربوبیّت همه پدیده‌های جهان به آفریدگار آسمان و زمین عاجز بودند و هر بخشی از پدیده‌ها را به اوثان و بت‌ها نسبت می‌دادند. (12)

تقليد كوركورانه نيز از جمله عوامل شيوع بت‌پرستى بوده است. همه عوامل مذكور در انحراف مردم از توحيد و رواج بت‌پرستى نقش داشته‏اند و هر كدام بخشى از اين انحراف را به وجود آورده‏اند. (13)

م: فاصله زمانی از آیین ابراهیمی و عدم وجود راهبر و راهنما برای تداوم آن و فاصله مکانی قبایل از حرم، یکی دیگر از عوامل بت‌پرستی بوده است. (14)

بت‌های مشهور عرب

1- منات: در کنار دریای سرخ در ناحیه «فُدیه» میان راه مکّه و مدینه قرار داشت. اوس و خزرج و عرب، جملگی به بزرگداشت آن می‌پرداختند و برای آن قربانی می‌کردند و به او هدیه می­دادند. این بت در سال هشتم هجری به دست علی علیه‌السلام شکسته شد.

2- لات: این بت در طائف قرار داشت و یک سنگ چهار گوش بود که پرده‌داران آن از قبیله «ثقیف» بودند و برای آن بنایی ساختند.

3- عزی: این بت در ناحیه نخله سر راه عراق به مکّه قرار داشت.

بت «عزی» نزد قریش بزرگترین بت‌ها بود و به زیارت آن می‌رفتند و هدیه برای او می‌بردند و برای او قربانی می‌کردند. (15)

شرك و ابعاد آن در جزيرة العرب‏

از نظر اعتقادى، شايع‏ترين و عمومى‏ترين انديشه حاكم بر مردم جزيرة العرب، شرك بوده است.

قرآن اصطلاح مشركين را به اعراب بت‌پرست اطلاق مى‏كند و گر چه اين كلمه از لحاظ لغوى معناى وسيعترى دارد اما به عنوان يك اسم براى مشركين بت‌پرست مورد استعمال قرار گرفته است.

تنها تفاوتى كه در بين گروه‌هاى مشرك وجود داشت، تفاوتى بود كه در بين انواع مختلف شرك قابل تصوّر بود.

در عين حال در ميان مردم جزيره كسانى نيز يافت مى‏شدند كه اساساً هيچ اعتقادى به خدا نداشتند. نه به عنوان شرك و نه هيچ عنوان ديگرى؛ احتمالاً آيه ذيل اشاره به اين گروه دارد:

«وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ؛  و گفتند: جز زندگى دنيوى ما هيچ نيست. مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را جز دهر هلاك نكند». (16)

از اين آيه چنين به دست مى‏آيد كه اينان به مبدأ و معادى معتقد نبوده‏ و حيات را منحصر به زندگى در دنيا دانسته و نابودى آن را نيز به دست روزگار مى‏دانسته‏اند. (17)

گروه ديگر از مشركين به خداوند به عنوان خالق اعتقاد داشته‌اند، ولی با اين حال اشياء ديگرى را به عنوان خالق، شريك براى خداوند مى‏دانسته‏اند.

در واقع آنان به شرك در خالقيت اعتقاد داشته‏اند، خداوند مى‏فرمايد: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ؛ آيا شريكانى كه براى خدا قائل شده‏اند چيزهايى آفريده‏اند همانند آنچه خدا آفريده است، و آنان درباره آفرينش به اشتباه افتاده‏اند». (18) (19)

گروه ديگرى از مشركان، به خداى واحد و خالق يكتا معتقد بودند، امّا در مرحله تدبير نظام هستى به مدبّران ديگرى در كنار خداوند اعتقاد داشتند.

آنان معتقد بودند كه براى هر رشته‏اى از تدبير عالم، كسى وجود دارد كه مستقلاً تدبير آن جريان به دست او واگذار شده است.

آنها هر بُتى را ويژه تدبير امور خاصى از جهان هستى مى‏دانستند؛ لذا آيات زيادى از قرآن در رد این تفکر، و در تأكيد و تأييد توحيد افعالى؛ يعنى نسبت دادن هر تدبير و فعلى به خداوند نازل شده است:

«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ؛ هان! از آن او است آفرينش و أمر، پر بركت است پروردگار جهانيان». (20)

دسته ديگر، كسانى بوده‏اند كه تنها شرك عبادى داشته و بت‏ها را به عنوان وسيله تقرب به خدا عبادت مى‏كردند، نه اين كه آنها را خالق و يا مدبّر بدانند:

«أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في‏ ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ؛ آگاه باش كه دين خالص از آن خداست و آنان كه سواى او ديگرى را به خدايى گرفتند، گفتند: اينان را از آن رو مى‏پرستيم تا وسيله نزديكى ما به خداى يكتا شوند. و خدا در آنچه اختلاف مى‏كنند ميانشان حكم خواهد كرد. خدا آن را كه دروغگو و ناسپاس باشد هدايت نمى‏كند». (21)

  • شريكان خدا

يكى از شركايى كه مشركان آن را شريك خداوند تلقى مى‏كردند جن بوده است: «أم جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَ؛ يا براى خدا شريكانى از جن قرار دادند». (22)

گاهى نيز أحبار و رهبان و كسانى كه در شمار رؤسا هستند، شريك براى خداوند قرار مى‏گرفتند:

«أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ‏؛ يا براى آنان شريكانى هستند كه براى آنان دين آورده‏اند، آنچه خدا بدان اجازه نداده است».(23)

گاه نيز همان بُت‏هاى ساخته شده از طلا و سنگ شريك خدا محسوب مى‏شدند:

«أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى؛ آيا «لات» و «عزى» را مشاهده كردى و «منات» بت سوم ديگر را».(24)

گاهى نيز ملائكه را شريك خدا مى‏دانستند. گروهى ديگر خورشيد، گروهى ستارگان و گروهى آتش را عبادت مى‏كردند.

امام علی علیه‏السلام در این خصوص چنین می‌فرمایند:

«عده‏ای خدا را به پدیده‏ها تشبیه می‏کردند و گروهی نام‏های مبارک خدا را انکار و به بت‏ها نسبت می‏دادند و برخی به غیر خدا اشاره می‏کردند. پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایی بخشید». (25)

  • مشركين و معاد

چنانكه از آيات قرآن به دست مى‏آيد، شمار منكرين معاد فراوان بوده‌اند و عرب جاهلى در کل منكر معاد بود. در این خصوص قرآن چنین فرموده است:

«وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ؛ و گفتند: جز زندگى دنيوى ما، هيچ نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را جز دهر هلاك نكند». (26)

نقل شده است كه «اميّة بن خلف» يا شخص ديگرى، استخوان پوسيده‏اى را نزد پيامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آورد و گفت:

آيا اينها باز زنده مى‏شوند؟

خداوند ماجرا را چنين حكايت مى‏كند:

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ؛ در حالى كه آفرينش خود را از ياد برده است براى ما مثل مى‏زند كه چه كسى اين استخوان‏هاى پوسيده را زنده مى‏كند؟ بگو كسى آنها را زنده مى‏كند كه در آغاز بيافريده است». (27)

  • شريعت عملی و دينى عرب‏

در بخش موضوع شريعت عملى- دينى و قوانينى كه روابط آنها را در ابعاد مختلف عبادى- اجتماعى منظم مى‏كرد ‏پرداخته می‌شود.

اعراب به علت عدم داشتن انديشه و منطق صحیح، رفتارهایشان بر اساس تقليد از بزرگان و سران قوم بود  و اگر هم در جامعه ابتكارى وجود داشت برخاسته از رفتار اشراف بوده است.

سير پيدايش سُنن جارى چنين بود كه، آنچه در عرف و عادات روزانه اتفاق مى‏افتاد كم‏كم به صورت سُنت تلقى مى‏شد و محيط، همه را ملزم به اطاعت از آن مى‏كرد. به طورى كه عدم رعايت سنت‏ها، مساوی با طرد افراد خاطى از قبيله بود.

حلال و حرام آنها چيزى جز آنچه قبيله آن را روش طبيعى زندگى خود مى‏دانست نبود.

در نظام قبيله‏اى رؤسا و سادات قبايل منبع تشريع و قانونگذارى بودند و موضع آنان معيار درستى و نادرستى در ميان قبيله شناخته مى‏شد.

جواد على معتقد است: در جاهليّت حكمى در مورد خوردني‏ها وجود نداشت و مرجع حلال و حرام به عرف قبايل باز مى‏گشت.

رفتار رؤسا، نه تنها در امور كلىِ مربوط به قبيله، الگو و سنت تلقى مى‏شد، بلكه در مورد مسائل دينى نيز عمل آنان به صورت «سُنت» در مى‏آمد. (28)

در مسأله تقسيم ارث گفته‏اند:

نخستين كسى كه حكم دو برابر بودن سهم‏الارث مرد را نسبت به زن داده «ذوالمجاسد» و يا «عامربن جشم جهمى» بوده است.

«وليد بن مغيره» اولين كسى بود كه كفش‏هاى خود را هنگام ورود به كعبه «در جاهليت» از پایش درآورده است. بعدها اين مسأله را پيامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نيز تأييد كرد. در روايتى از امام رضا عليه‏السلام نقل شده است كه پنج عمل از «عبدالمطلب» در اسلام‏ تأييد شد:

«حرام نمودن ازدواج نامادرى بعد از مردن پدر براى فرزندانش، قرار دادن ديه قتل به مقدار 100 شتر، هفت دور طواف كردن خانه كعبه و خارج ساختن خمس گنج پيدا شده». مسأله وفاى به نذر، منع نكاح با محارم، حرام کردن زنا و شراب و حرام شدن طوافِ عريان، گِرد خانه خدا را نيز به عبدالمطلب نسبت داده‏اند.

در اين باره كه بعضى از احكام جاهليت مورد تأييد اسلام قرار گرفته است بايد گفت: ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام در ميان عرب شريعت دينى خاصى را نيز به يادگار گذاشتند؛ همان‌گونه كه فكر توحيد را در ميان آنها بر جاى نهادند.

بعدها اعراب، توحيد ابراهيمى را از ميان بردند و شريعت دينى او را نيز تحريف كردند. به طورى كه بعضى از آنها را به صورت اولى حفظ کردند و برخى را تغيير دادند. چه بسا همين احكامى كه به افراد خاصى نسبت داده شده است در اصل متعلق به شريعت ابراهيم بوده است. (29)

  • ميزان اعتقاد دينى در ميان اعراب مشرك‏

شرك عقيده بيشترمردم در دوره جاهلى بوده است. برخى از نويسندگان بر اين باورند كه، عرب‏ها سرسختانه به عقايد دينى خود پاى‏بند بوده‏اند.

بايد گفت اين مطالب پندارى بيش نيست. چرا كه شواهد موجود نشان مى‏دهد كه عرب جاهلی، اعتقاد عميقى به معتقدات خود نداشته‏ است.

با نگاهى به انگيزه‏هاى حركت‏هاى فردى و اجتماعى مردم، مى‏توان به محورها و اهرم‏هاى حركتى آنها در زندگى‏شان پى برد.

از آنجا كه مسايل دينى به عنوان جهان‌بينى افراد و در حقيقت مشخص كننده مسير عملى زندگى انسان است، مى‏بايست محور تمام حركت‏هاى عملى او باشد؛ با مشاهده زندگى اعراب جاهليّت، در مى‏يابيم كه حميّت و تعصّبِ قومى و قبيله‏اى، جاى دين و ارزش‏هاى دينى را گرفته است.

انگيزه‌ی آنها در حركت‏هاى جمعى خود و تمام جنگ‏هايى كه درگير آن هستند، ناشى از منافع قبيله‏اى بوده است.

آنان حاضر بودند تا اعتقاد دينى خود را تحت تأثير انگيزه‏هاى قبيله‏اى قرار دهند.

به عنوان مثال جاى ماه‏هاى حرام را تغيير می‏دادند تا بتوانند به موقع به جنگ و جدال مورد نظر خویش، بپردازند.

مردم جزيرة العرب كه بيشتر باديه نشين بودند از معارف عقلى عمدتاً بى‏بهره بودند و مسايلى چون خون‏ریزی و انتقام مهمترين مشغله ذهنى آنها بود.

درگيرى و جنگ و جدال دائم، فرصتى براى تأمّل در اعتقادات دينى را باقى نمى‏گذاشت.

از بعضى از آيات چنين به دست مى‏آيد كه آنان نقش پدران خود را والاتر از نقش خدا، يا خدايان مى‏دانند. اين مطلب را به احتمال مى‏توان از اين آيه استنباط کرد:

«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ؛ پس هر گاه مناسك خود را تمام كرديد خدا را ياد آريد آن طور كه در جاهليت بعد از تمام شدن مناسك پدران خود را ياد مى‏كرديد بلكه بيشتر از آن‏». (30)

در آيات زياد شاهديم كه اعتقادات دينى خود را به جهت پيوندى كه با اجداد خود دارند پذيرفته‏اند:

«قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ؛ گفتند: نه، ما پدرانمان را ديديم كه چنين مى‏كردند». (31)

نكته ديگرى كه در شناخت اعتقادات دينى آنها قابل توجه است اين كه، چون جامعه قبيله‏اى يك جامعه آزاد است و هركس مى‏تواند به هر عملى دست بزند. به همين دليل صفت صبر و بردبارى را نمى‏توان در آنها جستجو کرد.

آن محيطِ آزاد، با در نظر گرفتن فسادى كه بر آن حكمفرما بود از يك طرف و كمى منابع اقتصادى و فشار زندگى از طرف ديگر راه را براى يك انتخاب غلط از طرف عرب‏هاى جاهلى باز مى‏گذاشت.

در اين جامعه هر خواهش نفسانى مى‏توانست جامه عمل بپوشد. از اين رو كمتر كسى به ارزش‏هاى دينى پای‌بند بود. (32)

—————————-

1-  تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 51؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: نهج البلاغه، خطبه اول و تاریخ ادیان، علی اصغر حکمت، ص 39.

2- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص180؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: المیزان، ج 3، صفحات 358- 361.

3- مكاتيب الرسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ج ‏3، ص 585.

4- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 180-181؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: اخبار مكه، ج 1، ص 72 / الاصنام، ص 6 / السيرة النبويه، ج 1، ص 72 / الروض الانف، ج 1، ص 350 / بلوغ الارب، ج 2، صص 201- 200 / البداية و النهايه، ج 2، ص 188 / بهج الصباغه، ج 4، ص 171 و الميزان، ج 3، ص 305.

5- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 51؛ ر.ک: الاصنام، هشام بن محمد کلبی، ص 102 / السیره النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 77 و اخبار مکه، ابوالولید ارزقی، ص 101.

6- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ج 181؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الأصنام، ص 7، البداية و النهاية، ج 2، ص 187 / يعقوبى، ج 1، ص 254 و 229 / المنمق، ص 353 / مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص 29 / السيرة الحلبيه، ج 1، ص 10 و 12.

7- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 181؛ ر.ک: استيعاب، ج 1، ص 20، السيرة الحلبيه، ج 1، ص 10 / تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 333 / السيرة النبويه، ج 1، ص 71 و الاصنام، هشام بن محمد کلبی، ص 105.

8- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 181.

9- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 183؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة النبويه، ج 1، ص 79- 142

10- سوره حج، آیه 71.

11- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 184.

12- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 52.

13- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 184.

14- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 52.

15- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 52؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الاصنام، هشام بن محمد کلبی، ص114و ابن هشام السیره النبویه، جلد 1، ص 85.

 16- سوره جاثیه، آیه 24.

17- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 189.

18- سوره رعد، آیه 16.

19- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 190.

 20- سوره اعراف، آیه 54.

21- سوره زمر، آیه 3.

 22- سوره سبأ، آیه 41.

23- سوره شوری، آیه 21.

24- سوره نجم، آیات 19و20.

25- نهج البلاغه، خطبه اول.

26- سوره جاثیه، آیه 24.

27- سوره یس، آیه 78.

28- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 197.

29- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 198؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة الحلبية، ج 1، ص 40.

30- سوره بقره، آیه 200.

31- سوره شعرا، آیه 74.

32- سیره رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ص 200.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا