• دعوت پنهانی

برخی معتقدند دعوت اسلام در عصر رسالت چهار مرحله داشته است:

مرحله اول: دعوت پنهانی که سه یا پنج سال طول کشید.

مرحله دوم: دعوت علنی که تا هجرت به طول انجامید.

مرحله سوم: دفاع از دعوت با توسل به شمشیر که تا صلح حدیبیه طول کشید.

مرحله چهارم: جنگ و قتال با بت پرستان و مشرکانی که در راه گسترش اسلام مقاومت می‌کردند. کار دعوت و حکم جهاد بر این پایه استقرار پیدا کرد. (1)

  • درباره دعوت پنهانی

دعوتی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مأمور به آن شده بود، از محيط خانه و زندگى‌اش آغاز شد. در دعوت سري، پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ابتدا اسلام را به نزديکان خود معرفی کرد؛ سپس آن را به تک‌ تک افراد جامعه عرضه داشت.

قرآن، پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را مأمور ساخته بود ابتدا خويشاوندانش را به اسلام دعوت کند و در مرحله بعدى سراغ عموم مردم برود. در اين مدت ایشان به صورت مخفيانه افراد را به اسلام دعوت می‌کرد و با این روش، بيش از چهل نفر دين جديد را پذیرفتند. موضوع دعوت نيز ترک پرستش بت‌ها و دعوت به پرستيدن خداي يگانه و برپايي نماز و عبادت در برابر آن يکتاي بي‌همتا بود.

علامه سید جعفر مرتضی در این زمینه چنین بیان می‌کند:

«ما با کاربرد دوره سرّی و پنهانی، برای این مرحله از دعوت موافق نیستیم، زیرا ظاهراً وقتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به رسالت مبعوث شد، مأمور به دعوت همه مردم نبود، اما به صورت داوطلبانه و موردی و بدون جلب توجه دیگران، افرادی را دعوت می‌کرد و در این میان کسانی هم به آن حضرت، پاسخ مثبت می‌دادند و آزادانه مسلمان می‌شدند. در آن برهه این روش برای تضمین دعوت ضروری بود تا مبادا در معرض مقاومت مسلحانه مخالفان  قرار گیرد و در گهواره از بین برود. آری لازم بود که پیش از هر چیزی گروهی از مومنان از قبایل مختلف تشکیل شود و ماموریت حمل و دفاع از دعوت را بر دوش گیرند. از سوی دیگر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نمی‌خواست نیروهای خود را بیهوده هدر دهد و تلاش هایش را بی‌ثمر سازد و کار به پراکندگی مؤمنان و در نهایت به هلاکت آنها بینجامد. این دوره، به منزله آمادگی و تربیت عقیدتی و روحی مؤمنان برای مقاومت و ایستادگی در مقابل تهدید آینده بود. اگر هدف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رهبری یک تحول گسترده و عمومی است، باید فرصت لازم را برای کسب آمادگی و تربیت نیروهای توانمند به منظور تحقق چنین هدف بزرگی فراهم سازد. تا نیروهای مؤمن بتوانند به شکل مؤثری بقای خویش را تضمین و از اهداف تحقق یافته پاسداری کنند». (2)

  • خانه ارقم

هنگامی که تعداد مسلمانان به سی نفر رسید و برخی از آنان برای انجام فرایض به کوه‌ها و دره‌های اطراف مکه می‌رفتند، گروهی از مشرکان در کمین آنان می‌نشستند و به آزار و اذیت آنان می‌پرداختند؛ چنان‌که گاهی اوقات بر خوردهایی بین آنها به وجود می‌آمد.

گفته شده است: هنگامی که گروهی از مسلمانان برای اقامه نماز به دره‌های مکه رفتند، عده‌ی از مردم قریش که در کمین آنان بودند، به دنبالشان ‌رفتند، وقتی مسلمانان را در نماز دیدند، کار آنها را عیب شمردند تکذیبشان کردند. به گونه‌ای که دو گروه با هم زد و خورد پرداختند. سعد بن ابی وقاص با استخوان فک شتری بر سر مردی از مشرکان زد و سرش را شکست. گویند: این نخستین خونی بود که در اسلام بر زمین ریخت. (3)

به گفته برخی فردی به نام طلیب نیز نخستین کسی است که در دفاع از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سر عوف بن صبره سهمی را شکست. به هر حال، بار دیگر دو تن از مشرکان، دو نفر مسلمان را که برای نماز به یکی از دامنه‌های اطراف مکه رفته بودند؛ تعقیب کردند و سپس با آنان درگیر شدند.

علی الظاهر این حوادث جزیی موجب شد که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خانه ارقم را که در دامنه کوه صفا قرار داشت، مرکز دعوت و اجتماع یاران خود سازد تا آنان به دور از چشم مشرکان به عبادات و اقامه شعائر دینی خود بپردازند.

این خانه مرکز فعالیت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شده بود و تا یک ماه در آنجا ماند؛ و چنان که می‌گویند تا شمار مسلمانان به چهل نفر – تعداد این مسلمانان کمتر و بیشتر از چهل نفر هم نقل شده است- نرسید، از آنجا بیرون نرفت.

در این هنگام، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از خانه ارقم بیرون آمد تا دعوت خود را علنی سازد و مرحله جدیدی را که سخت‌ترین، خطرناک‌ترین، شدیدترین و پر مصیبت‌ترین مراحل دعوت بود، شروع کند. از سوی دیگر احتمال می‌رود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چند بار وارد این خانه شده باشد، اما دست سیاستگران، این واقعه را دگرگون جلوه داد تا خانه ارقم در مقابل شعب ابی طالب قرار گیرد؛ چنان‌که برخی ادعا کرده‌اند، خانه ارقم، دارالاسلام نامیده شده است. (4)

اما باید گفت خانه ارقم چندان اهمیت و نقش مهمی نداشته است. از این رو می‌بینیم که ابن اسحاق هیچ اشاره‌ای به این خانه ندارد؛ و بلاذری هم به صورت گذرا از آن یاد می‌کند. کسی که به این خانه اهمیت داد و برای آن نقش تاریخی بارزی قائل شد، در درجه نخست، واقدی بود. سپس سیاست‌بازان به آن عظمت بخشیدند و آن‌قدر بزرگ جلوه دادند که دارالاسلام نامیده شد. هدف آنان فراموش کردن شعب ابی طالب و کاستن از اهمیت و نقش آن در تاریخ اسلام بود.

  • واکنش قریش

مشرکان قریش از ابتدای کار، از نبوت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خبردار شده بودند؛ اما چندان اهمیّتی به آن نمی‌دادند. شاید گمان می‌کردند که این ماجرا جز از منظر بینش‌های قبیله‌ای اهمیت زیادی ندارد. با این حال همواره اخبار این حادثه را دریافت و پیگیری می‌کردند و می‌گفتند: جوان عبد المطلب از آسمان سخن می‌گوید.

  • مسأله جانشينى على عليه‌السّلام در اوايل بعثت‏

ممكن است بگوييم كه دعوت از خويشاوندان پس از قطع رابطه و تبعيد بنى‌هاشم در شعب ابى طالب به وسيله قريش در حدود سال ششم بعثت بوده است كه اين بنا بر آن چيزى است كه فرات بن ابراهيم كوفى در تفسيرش با سندى از ابى رافع، غلام عباس بن عبد المطلب، نقل كرده است. او مى‏گويد: رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرزندان و نواده‏هاى عبد المطلب را در شعب جمع كرد و براى آنها، كه در آن هنگام چهل نفر بودند، ران گوسفندى را پخت که همگى از آن غذا خوردند و سير شدند. سپس ظرفى از شير (يا دوغ) را آورد و همه آن چهل نفر از آن ظرف نوشيدند و سيراب شدند. در اين هنگام ابو لهب پيشدستى كرد و گفت: به خدا قسم كه هر كدام از ما به تنهايى يك برّه را مى‏خورد و به طور كامل سير نمى‏شود و هر كدام از ما يك ظرف پر از آب مى‏نوشد و سيراب نمى‏شود و پسر ابى كبشه‏ (5)

ما را به يك ران گوسفند و يك ظرف شير (يا دوغ) مهمان كرده است و همگى سير و سيراب شده‏ايم و اين نمى‏تواند چيزى جز يك سحر و جادوى آشكار باشد!

آنگاه پيامبر گرامی آنها را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

«خداوند به من دستور داده است كه خويشاوندان نزديك و عشيره خاص خود را انذار كنم و شما خويشاوندان نزديك و عشيره خاص من هستيد و خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده است مگر اين كه از ميان خانواده‏اش شخصى را به عنوان وصىّ و وزير و وارث او برگزيده است؛ پس كدام يك از شما با من بيعت مى‏كند كه برادر و وزير و وارث من و وصى و خليفه من در ميان خانواده‏ام و براى من به منزله هارون براى موسى عليه‌السّلام باشد، الّا اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟!»

افراد از پذيرش‏ درخواست ایشان خوددارى كردند. براى همين آن حضرت فرمود:

«به خدا قسم كه يكى از ميان شما برمى‏خيزد و درخواست مرا مى‏پذيرد و يا اين‌كه از غير شما كسى به اين مقام مى‏رسد و آنگاه به شدت پشيمان خواهيد شد!»

در اين هنگام على عليه‌السّلام كه همه چشم‏ها به او خيره شده بود از جايش برخاست و با آن حضرت بيعت كرد و به درخواست‏هايش پاسخ مثبت داد.

چيزى كه ادعاى ابى رافع را در مورد اين كه آن اجتماع و دعوت در شعب ابى طالب و بعد از دعوت عمومى بوده است، تأييد مى‏كند اين است كه ابولهب با مشاهده اين معجزه، ملتهب مى‏شود و رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به سحر و جادو متهم مى‏سازد. و ایشان را با كنيه زشت- پسر ابى كبشه- نام مى‏برد كه مشركان عادت كرده بودند آن را به آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت دهند. پس حالت آن جلسه به صورت غير منتظره نبوده است؛ بلكه بعد از دعوت سرىّ و مخفيانه بوده و متناسب با خبر و اطلاع و اعلان قبلى صورت گرفته است.

همچنين وقوع اين جلسه پس از اعلان دعوت عمومى در شعب به اين وسيله تأييد مى‏شود كه امر در آيه قرآن، امر به انذار است نه اخبار و تبشير. اين كار مناسبت دارد كه اخبارى باشد تا انذارى صورت بگيرد؛ و رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در ابتدا آنها را به پذيرش رسالت خويش دعوت نكرد، بلكه به بيعت با خويش فراخواند تا خليفه بعد از ایشان، از ميان آنها باشد. آنگاه به انذار آنها پرداخت و فرمود: «يا كسى از ميان شما اين مسئوليت را مى‏پذيرد و يا اين كه از ميان غير شما كسى به اين منصب برگزيده مى‏شود و بعدها پشيمان خواهيد شد!» پس چنين اوضاع و احوالى به صورت يك دعوت غير منتظره و ناگهانى نبوده است كه بلافاصله بعد از دعوت سرّى و مخفيانه برگزار شده باشد، بلكه بيشتر با اين مناسبت دارد كه با اطلاع و اعلان قبلى همراه بوده است. شايد كه رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مأمور شده است كه اين دعوت را در شعب ابى طالب برگزار كند تا با غرور و نخوت قريش مبارزه كرده باشد و با انتخاب جانشين، كافران را مأيوس کند. ظاهر اين است كه خبر ابى ارفع به عنوان خبر يك حاضر و ناظر و بى‏واسطه است؛ زيرا وى آن روز غلام عباس بن عبد المطلب بود است كه وی از بنى هاشم و از مدعوين اين جلسه بوده است و طبيعى است كه ابى رافع به همراه مولاى خويش به اين جلسه رفته باشد. (6)

سيّد بن طاووس نقل مى‏كند:

عده‏اى بعد از واقعه جمل به مخاصمه پرداختند. در اين حال مردى از اصحاب پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به آنها گفت: واى بر شما! آيا مى‏دانيد اوّلين فردى كه به خدا ايمان آورد و به آنچه كه از سوى خدا نازل شد، اقرار کرد؛ چه كسى بوده است؟ همانا من از دهمين فرزندان عبد المطلّب بودم كه على بن ابى طالب نزد من آمد و گفت: فردا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شما را در منزل ابو طالب براى غذا دعوت كرده است.

هنگامى كه او رفت به شوخى به هم مى‏گفتيم: آيا محمد مى‏تواند كه همه ما را سير كند؟ در حالى كه هر كدام از ما به تنهايى يك برّه يك‏ساله را مى‏خوريم و يك ظرف پر از شير را مى‏نوشيم.

فرداى آن روز در منزل ابو طالب جمع شديم و وقتى كه بر رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وارد شديم به شيوه جاهليت بر او درود گفتيم و او به روش اسلام به ما سلام كرد. اين اولين چيزى بود كه براى ما تازگى داشت و ناشناخته بود. سپس دستور داد كه ظرف بزرگى از نان و گوشت را براى ما حاضر كردند. آن حضرت دست راستش را بر بالاى آن گذاشت و فرمود: بسم الله، به نام خدا بخوريد! ما از اين كارش متغير شديم؛ ولی غذا خوردن را آغاز کردیم و چون از روز قبل دعوت شده بوديم خود را گرسنه نگاه داشته بوديم. پس آن قدر خورديم كه سير شديم؛ ولى ظرف همچنان پر از غذا بود. على عليه‌السّلام كه به ما خدمت مى‏كرد، ظرف بزرگى از شير (يا دوغ) را به ما تعارف كرد و همگى از آن نوشيدیم تا سيراب شديم. در حالى كه ظرف همچنان پر از شير (يا دوغ) بود.

پس از آن كه از خوردن فراغت يافتيم آن حضرت فرمود: «اى فرزندان عبد المطلّب، همانا من انذار كننده‏اى براى شما از سوى خدا هستم. من چيزى براى شما آورده‏ام كه هيچ عربى تا كنون آن را نياورده است. اگر از من اطاعت كنيد، هدايت و رستگار مى‏شويد. اين سفره‏اى بود كه خدا به من دستور داده بود براى شما بگسترانم و من آن را براى شما آماده كردم، چنان‏كه عيسى بن مريم عليه‌السّلام آن را براى قومش مهيا كرده بود. اگر كسى از شما بعد از اين كافر باشد، خداوند او را چنان عذابى مى‏كند كه هيچ كدام از عالميان را آن چنان عذاب نكرده است. از خدا بترسيد و به آنچه كه مى‏گويم گوش فرا دهيد.

خداوند مرا به سوى همه مردم فرستاده و بر من نازل كرده است: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ». (7)

بدانيد- اى فرزندان عبد المطلّب- كه خداوند هيچ پيامبرى را بر نيانگيخته است مگر اين كه براى او برادر و وزير و وصى و وارثى از خانواده‏اش قرار داده و هرآينه براى من هم وزيرى قرار داده است. چنان كه براى پيامبران قبلى قرار داده بود. (8)

به خدا قسم كه مرا آگاه ساخته و اسم او را برايم معين کرده است؛ أمّا به من دستور داده كه شما را دعوت و نصيحت کنم و به معرفی وزيرم نزد شما بپردازم تا بعد از آن عذر و بهانه‏اى نداشته باشيد.

شما از خويشاوندان و عشيره خاص من هستيد. كدام يك از شما قبول مى‏كند كه در راه خداى عز و جل برادر و وزير من باشد و در مقابل تمام مخالفانم مرا ياری دهد تا او را به عنوان وصى و ولىّ و وزير خويش انتخاب كنم و او رسالتم را تبليغ کند و بعد از من قرض و وعده‏هايم را بپردازد. البته با شروطى كه بيان مى‏كنم.

همگى ساكت ماندند و آن حضرت سه مرتبه درخواست خويش را تكرار کرد و آنها همچنان ساكت ماندند؛ و تنها على عليه‌السّلام برخاست و درخواست ایشان را اجابت کرد. هنگامى كه ابو لهب اين مسائل را ديد و شنيد، گفت: اف بر تو و بر چيزى كه براى ما آورده‏اى آيا براى همين ما را دعوت كردى؟! پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: به خدا قسم كه يا يكى از شما اين را مى‏پذيرد و يا اين‌كه از غير شما كسى به اين مقام مى‏رسد!

پس على عليه‌السّلام از جايش برخاست و فرمود: «يا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله من مى‏پذيرم».

آنگاه رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «اى ابو الحسن»‏ (9) تو به اين مقام برگزيده شدى و قضاى الهى بر اين امر تعلق گرفته است. اى على، خداوند تو را به عنوان اولين وصى براى آخرين پيامبر قرار داده است».

سپس به نقل از ثعلبى اين خبر را از براء بن عازب انصارى- كه چهارمين فرد از صحابه است كه به عنوان واسطه خبر را نقل كرده است- روايت كرده است: هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرزندان عبد المطلّب را جمع كرد كه در آن هنگام چهل مرد بودند و هركدامشان به تنهايى يك گوسفند را مى‏خوردند و يك پيمانه بزرگ مى‏نوشيدند. پس پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به على عليه‌السّلام دستور داد كه ران گوسفندى را طبخ کند.

در تفسير قمى چنین نقل شده است: اين آيه در مكه نازل شد و رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنى هاشم را كه چهل نفر بودند، جمع كرد كه هركدامشان به تنهايى يك گوسفند مى‏خورد و يك ظرف بزرگ مى‏نوشيد. (10)

چيزى كه تنها در اين خبر نقل شده، اين است كه از مدعوين جلسه به بنى هاشم تعبير كرده است نه فرزندان عبد المطلّب. بنابراین بهانه را از دست ابن تيميه و امثال آن گرفته است كه در اين خبر خدشه وارد كنند و بگويند كه فرزندان عبد المطلّب در آن هنگام به چهل نفر نرسيده بودند. اين خبر هم همانند خبرهاى سابق با اين تناسب دارد كه جلسه در شعب ابى طالب و بعد از اعلان دعوت باشد نه در هنگام دعوت سرّى و مخفيانه و نه در هنگام ابتداى دعوت عمومى. (11)

شیخ صدوق نیز روايت كرده است. همچنين از على عليه‌السّلام نقل شده است كه آن حضرت عليه‌السّلام فرمود: «هنگامى كه آيه‏ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» نازل شد، رسول الله فرزندان عبد المطلّب را كه در حدود چهل نفر بودند دعوت كرد و فرمود: كدام يك از شما برادر و وارث و وزير و وصى و خليفه من بعد از من در ميان شما مى‏شود؟ اين درخواست را بر يكايك آنها عرضه كرد، اما همگى از پذيرش آن خوددارى کردند تا اين‌كه نزد من آمد و من گفتم: يا رسول اللّه من قبول مى‏كنم. سپس فرمود: اى فرزندان عبد المطلّب! اين برادر و وارث و وصىّ و وزير و خليفه من در ميان شما خواهد بود.

پس افراد آن جمع مى‏خنديدند و با تمسخر به ابو طالب مى‏گفتند: به تو دستور داد كه از اين بچه اطاعت كنى و حرفش را گوش كنى». (12)

اين خبر نيز همانند خبرهاى سابق با تشكيل جلسه در شعب و بعد از دعوت عمومى بودن آن تناسب دارد، نه اين كه با زمان دعوت سرّى و مخفيانه و يا با شروع به دعوت عمومى بلكه در آن گوشه و كنايه به ابو طالب است كه گويى به اين شناخته شده بود كه از رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حرف شنوى دارد.

در إعلام الورى از تفسيرهاى ثعلبى نيشابورى و ابى سعيد خرگوشى اين را با عنوان: آنچه كه روات نقل كرده‏اند، روايت کرده است بدون آن‌كه راوى خاصى را معين كرده باشد.

او مى‏نويسد: رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنى عبد المطلّب را كه در آن زمان حدود چهل مرد بودند در منزل ابى طالب جمع كرد و براى آنها يك ران گوسفند و يك مدّ گندم و يك ظرف شير (يا دوغ) آماده كرد؛ بعد از آن‌كه آنها سير و سيراب شدند، فرمود: اى فرزندان عبد المطلّب! همانا خداوند مرا به سوى تمام مردم مبعوث كرده و به سوى شما به طور خاص برانگيخته و فرموده است: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» و من شما را به سوى دو كلمه بسيار آسان دعوت مى‏كنم كه به وسيله آنها بر عرب و عجم حاكم مى‏شويد و امت‏ها در مقابل شما خضوع خواهند كرد و به خاطر آنها به بهشت داخل مى‏شويد و از آتش جهنم نجات مى‏يابيد؛ و آن اين است كه شهادت دهيد: «لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه». (13)

طبرى براى اين روايت، اسم راوى خاصى را ذكر نكرده و آن را به صورت نقل به معنا بیان كرده است. در هر صورت الفاظ اين روايت با اين تناسب دارد كه اين جلسه در ابتداى دعوت بوده است و با اخبار سابق در اين مشترك است كه در آن از انذار سخن به ميان نيامده است، مگر معناى اين سخن پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله كه فرمود: «و با اين كلمه از آتش نجات مى‏يابيد» بدون اين‌كه بيان كند كه اين چه آتشى است؟

همچنين در آخر روايت اشاره شده است به اين‌كه افراد عشيره فهميده بودند كه ابو طالب به پذيرش دين پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تمايل دارد و براى همين او را مسخره كردند.

نامعتبرتر از آن، چيزى است كه آن هم در الدر المنثور از احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردوية و بيهقى در شعب الايمان و در الدلائل از ابى هريره نقل كرده‏اند كه گفت: هنگامى كه آيه‏ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» نازل شد، رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عام و خاص قريش را فرا خواند و فرمود: اى جماعت قريش! خودتان را از آتش نجات دهيد كه من مالك هيچ سود و ضررى براى شما نيستم. اى جماعت بنى كعب بن لؤى … اى جماعت بنى قصى … اى جماعت بنى عبد المطلّب … در تمام اينها مى‏گويد: خودتان را از آتش نجات دهيد كه من مالك هيچ سود و ضررى براى شما نيستم. در آخر خبر آمده است كه آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: اى فاطمه، دختر محمد! خودت را از آتش نجات بده كه من مالك هيچ سود و ضررى براى تو نيستم. الا اين كه شما از ارحام من هستيد و من به صله رحم عمل خواهم كرد!

اين روايت بسيار از ظاهر آيه شريفه دور است، زيرا مى‏گويد: آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قريش را به صورت قبيله قبيله فرا مى‏خواند و گويى كه ابو هريره انذار را به تمام قريش تعميم داده است. در حالى كه آيه تصريح دارد كه انذار براى خويشاوندان نزديك باشد و آنها بنى هاشم يا بنى عبد المطّلب‏اند.

گويا كه ابو هريره- يا كسى كه اين سخن بى‏پايه را بر زبانش جارى ساخته متوجه اين اشكال بوده است و اختلاف ظاهر آيه كه خاص است و عمل رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله كه عمومى است را در نظر داشته، بنابراین گفته است: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در ابتدا به صورت خاص و سپس به صورت عام همه را دعوت كرد كه اين سخن نيز اشكال را رفع نمى‏كند و اين سؤالات باقى است كه: آن حضرت چگونه آنها را جمع و اين گونه آنها را انذار کرد؟ و چگونه دخترش فاطمه هم بدان جا آمد و سن او در آن هنگام چقدر بوده است؟ و ابو هريره در روز نزول آيه كجا بوده است؟ در حالى كه وى تنها چند سال قبل از وفات پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اسلام آورده بود؟ بنابراين اين خبر مقطوع السند و مردود است.

بيگانه‏تر از اين روايت از مفاد آيه در شأن و منزلت حضرت على عليه‌السّلام و سبقت او در قبول اسلام، چيزى است كه در الدر المنثور به نقل از طبرانى و ابن مردوية از ابى امامه آمده است.

وى مى‏گويد: وقتى آيه‏ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» نازل شد، رسول اللّه، بنى‌هاشم را جمع كرد و آنان را جلوى در نشانید و زنان و خانواده‏اش را جمع كرد و آن را در خانه نشانيد. سپس رو به آنها كرد و فرمود: اى بنى‌هاشم، جان‏هايتان را از آتش جهنم بخريد و در آزاد كردن خودتان از آن تلاش کنید كه همانا من صاحب اختيار چيزى براى شما از سوى خدا نيستم.

سپس رو به خانواده‏اش كرد و گفت: اى عايشه دختر ابو بكر و اى حفصه دختر عمر و اى ام سلمه و اى فاطمه دختر محمّد و اى ام زبير، عمه رسول الله، جان‏هايتان را از آتش جهنم بخريد و در آزاد كردن خودتان از آن تلاش کنید كه همانا من صاحب اختيار چيزى براى شما از سوى خدا نيستم و نمى‏توانم شما را بى‏نياز كنم!

تمام اينها را علامه طباطبائى در تفسير الميزان نقل كرده است و در حاشيه اين روايت سوم نوشته است: قول خداوند متعال‏ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»، يك آيه مكّى است و در سوره مكى قرار دارد و هيچ كس قائل به نزول آيه در مدينه نشده است و از طرفى در روز نزول اين آيه، عايشه، حفصه و امّ سلمه كجا بوده‏اند، در حالى كه نبىّ اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس از نزول اين آيه، بنى هاشم يا بنى عبد المطلّب را مخاطب انذار خويش قرار داده است. (14)

به طور کلی بايد گفت كه هيچ احتمالى به صحت اين روايات در مورد مفاد آيه شريفه داده نمی‌شود و خبر صحيح، دلالت بر سبقت على عليه‌السّلام در ايمان آوردن دارد و رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در مورد آن حضرت فرمود: «تو برادر، وصى، وارث و خليفه بعد از من هستى.»؛ و روايات جعلى سعى در دور شدن از معناى آيه را دارد.

در ميان راويان كسانى بوده‏اند كه به هيچ چيز فكر نمى‏كرده‏اند مگر اين كه براى گذشتگان خود افتخار جعل كنند و براى همين به ذكر چيزى غير از آن توجه نداشته‏اند.

به طور مثال يعقوبى در مورد على عليه‌السّلام سخنى به ميان نمى‏آورد! و چنين دعوت عجيب و غريبى را تنها او نقل كرده كه از عقل و منطق دور و بنابراين مردود است. (15)

در اینجا باید به این نکته نیز اشاره کرد که به غير از خبر اخير در مورد حديث يوم الدار براى انذار خويشاوندان كه در آن از تهيه كننده غذا نامى برده نشده است، مى‏توان گفت كه در تمام اخبار سابق، تهيه كننده غذا حضرت على عليه‌السّلام معرفى شده است. نه خديجه و يا كنيزهايش و يا فاطمه بنت اسد.

الا آنچه را كه حميرى در قرب الاسناد با سندى از امام كاظم عليه‌السّلام در مورد معجزه‏هاى‏ رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله روايت كرده و گفته است: هنگامى كه عشيره‏اش و ديگران به درخواست او پاسخ مثبت دادند، او به على عليه‌السّلام دستور داد كه به خديجه بگويد غذا تهيه كند و شايد كه حضرت خديجه سلام‌الله‌علیها دور از دسترس آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود و براى همين على عليه‌السّلام واسطه بين آنها بوده است. پس خديجه سلام‌الله‌علیها غذا را برايشان آماده كرد و آن حضرت به على عليه‌السّلام دستور داد كه خويشاوندانش از فرزندان عبد المطلّب را براى غذا دعوت كند و او هم چهل مرد را دعوت كرد. (16)

  • ابن تیمیه و حدیث یوم الدار

ابن تیمیه مطابق عادت زشت خود؛ در انکار فضایل و مناقب امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام حدیث یوم الدار را با بیان دلایلی واهی انکار کرده است. در اینجا خلاصه دلایل وی ذکر و در حد مقدور پاسخ آن داده می‌شود: (17)

  1. در سند روایت طبری، ابو مریم کوفی است. دانشمندان رجال بر ترک او نپذیرفتن روایات وی اجماع دارند. احمد بن حنبل می گوید: ثقه نیست. ابن المداینی هم او را به جعل حدیث متهم کرده است.

پاسخ:

ابن عدی می‌گوید: شنیدم ابن عقده، از ابو مریم کوفی تعریف و تمجید می‌کند و او را ثنا می‌گوید. وی در مدح ابومریم از حد گذشت.

شعبه هم او را ثنا گفته است. ذهبی نیز درباره او می‌گوید: به علم و رجال اهمیت می‌داد.

علاوه بر این، در علت تضعیف وی توسط برخی از علمای رجال اهل سنت، تصریح کرده‌اند که او شیعه بود. از نظر ما شیعه بودن زیانی نمی‌رساند. اصحاب صحاح سته خصوصاً بخاری و مسلم از ده‌ها نفر از راویان شیعه، حدیث روایت کرده‌اند از این گذشته متقی هندی از طبری نقل کرده است که وی این حدیث را صحیح دانسته است.

به فرض که ادعای وی را بپذیریم، باید دانست که طرق این حدیث مستفیض است و همدیگر را تقویت می کند. بنابراین ضعف برخی از رجال در بعضی از سند ها اشکالی ندارد.

  1. این روایت تأکید دارد: فرزندان عبد المطلب را -که چهل مرد می‌شدند- فراهم ساخت. روشن است که هنگام نزول آیه انذار جمعیت فرزندان عبد المطلب به این زیادی نبود.

پاسخ:

ظاهراً واژه «عبد» افزوده راویان است، زیرا به تصریح شماری از روایات، آن حضرت، بنی هاشم را دعوت کرد. (18)

در برخی از روایات نیز آمده است، بنی عبد المطلب و شماری از بنی مطلب را دعوت کرد. (19)

شاید امر بر راوی مشتبه شده و واژه «عبد» را او افزوده باشد. چنین مواردی در روایات فراوان است. بنابراین از چنین خطایی لازم نمی‌آید که اصل واقع دروغ باشد.

از سوی دیگر پسران عبد المطلب، ده نفر بودند و کوچکترین آن‌ها در آن زمان شصت ساله بود. حال اگر فرزندانشان را به این رقم اضافه کنیم، چرا به چهل مرد نرسد؟! در صورتی که احتمال می‌رود شمارشان خیلی بیشتر از این باشد.

  1. در حدیث نقل می‌شود: هر یک نفر از حاضران به تنهایی بزغاله‌ای را همراه یک کوزه آب می‌خورد. این دروغ است، زیرا در میان بنی‌هاشم کسی به پرخوری شهرت نداشته است.

پاسخ:

مرحوم علامه محمد حسن مظفر چنین نظر داده است:

حداکثر چیزی که اثبات می‌شود، مبالغه یا اشتباه راوی در این ناحیه روایت است، اما اصل روایت همچنان به قوت خود باقی است و آسیبی به آن نمی‌رساند. از این گذشته عدم معروفیت آنها به پرخوری دلیل بر عدم اتفاق این واقعه نیست. خصوصاً با عنایت به اینکه مطابق شهادت کتب تاریخی بسیاری از مردمان قریش پرخور بودند. (20)

  1. چگونه ممکن است، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به آن جماعت بگوید: هر یک از شما در این امر، مرا حمایت کند، وصی و خلیفه پس از من می‌شود، در حالی که صرف پذیرفتن چنین کاری موجب خلافت نمی‌شود، زیرا تمام مسلمانان آن حضرت را حمایت کردند، ولی هیچ یک خلیفه نیستند. از این گذشته امکان داشت همه یا تعدادی از این جماعت چهل نفری در خواست پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را بپذیرند، در آن صورت کدام یک خلیفه می‌شد؟ آیا امکان دارد همه خلیفه باشند؟

پاسخ:

علامه مرحوم، محمد حسین مظفر در پاسخ می‌گوید:

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نفرمود پذیرفتن دعوت، علت تامه خلافت پس از من است، تا اینکه لازم بیاید، هر کس این کار را کرد، اگر چه از قبیله رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نباشد، خلیفه شود؛ بلکه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به دستور خدا قصد داشت خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد و ترغیب کند؛ زیرا آنان به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نزدیک‌تر بودند و سزاوارتر آن بود که ایشان حضرت را یاری کنند و آن حضرت نیز این مقام را تنها برای آنها قرار داد. از سوی دیگر این کار را کرد تا از همان آغاز بدانند که این مقام، از آن علی علیه‌السلام است. چرا که خدا و رسولش می‌دانستند کسی جز علی علیه‌السلام پیشنهاد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به طور کامل نمی‌پذیرد و صد در صد از او حمایت نخواهد کرد.

نتیجه آنکه این حادثه برای تثبیت امامت او و اتمام حجت بر قومش بود. اگر به فرض چند نفر پاسخ می‌دادند، در این صورت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شخص سزاوارتر و شایسته‌تر برای این کار را تعیین می‌فرمود. (21)

  1. حمزه، جعفر و عبیدۀ بن حارث همان پاسخ علی علیه‌السلام را دادند. حتی حمزه پیش از آنکه شمار مؤمنان به چهل نفر برسد، مسلمان شد.

پاسخ:

این ایراد به هیچ وجه درست نیست، زیرا:

الف) اگر حمزه پیش از نزول آیه انذار مسلمان شده باشد، حضورش در این جمع لازم نبود. نمی‌توان چنین مطلبی را محتمل دانست، چه رسد که به این که یقین داشته باشیم؛ زیرا صراحت روایات درباره اسلام حمزه، حداقل در این باره آشکار است که وی پس از دعوت علنی و رویارویی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و قریش و مذاکرات آنان با ابوطالب، مسلمان شد.

ب) به فرض که بپذیریم، احتمال دارد که انذار خویشاوندان در اثنای دعوت سری و پیش از اسلام حمزه بوده است. حتی اگر حمزه در سال دوم بعثت مسلمان شده باشد، بنابراین ماجرای حمزه و ابوجهل، به منزله اعلان جزیی دعوت به شمار رود و قریش تعرضات خود را به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در دوره دعوت سری شروع کرده باشند. آنچه بر این گفته دلالت دارد، روایتی است که می‌گویند، آیه: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَر»؛ (22)

باعث شد که دعوت از مرحله سری به مرحله نهایی وارد شود. بدین ترتیب بدون تردید انذار خویشاوندان پیش از این زمان بوده است.

ج) اگر حمزه پیش از آن، ایمان آورده باشد، حضور وی در این جمع همانند حضور ابوطالب خواهد بود. احتمال دارد که آن دو فکر می‌کردند، در این دعوت مورد نظر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیستند. خصوصاً اگر می‌دانستند که زنده ماندن آنان پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دورترین احتمال ممکن است، زیرا چنان که ادعا می‌شود، حمزه هم‌سن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود. البته اعتقاد بر این است که حمزه بیش از بیست سال از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بزرگ‌تر بود. در مورد عباس هم چنین پاسخی داده می‌شود.

ابوطالب نیز پیرمردی مسن بود که هرگز احتمال نمی‌داد، پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله زنده باشد. بنابراین معنی ندارد که یکی از آنان خود را به عنوان خلیفه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مطرح کند یا چنین اندیشه‌ای را بر زبان آورد.

بدین ترتیب معلوم می‌شود که اشکالات ابن تیمیه همانند سرابی است که تشنه گمان می‌برد، آب است یا همچون خاکستری که طوفانی شدید بر آن وزیدن گیرد.

  • روایات نادرست

ابن تیمیه کوشیده است روایات دیگری را تقویت کند که علی علیه‌السلام و اهل بیت علیهم‌السلام و بلکه عموم بنی هاشم را از انظار عمومی به دور می‌دارد. این روایات در کتاب‌های صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است. از جمله: هنگامی که آیه: و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله همه قریش، عام و خاص را جمع کرد. سپس گفت:

یا بنی کعب بن لوی، خود را از آتش نجات دهید؛ ای بنی مرۀ بن کعب؛ خود را از آتش نجات دهید، این بنی هاشم؛ خود را از آتش نجات دهید. ای بنی عبد الطلب خود را از آتش نجات دهید. ای فاطمه دختر محمد؛ خود را ازآتش نجات ده…

در روایت دیگر آمده است:

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنی هاشم را جمع کرد و آنان را بر درخانه نشاند و زنان خود را جمع کرد و آنان را در خانه نشانید. سپس با بنی هاشم سخن گفت. آنگاه رو به خانواده خود کرد و گفت: ای عایشه دختر ابوبکر؛ ای خفصه دختر عمر؛ ای ام سلمه؛ ای فاطمه دختر محمد؛ ای مادر زیبر عمه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جان خود را در راه خدا بفروشید و برای رهایی خود از آتش بکوشید. همانا که من نمی‌توانم شما را از عذاب خداوند نجات دهم. پس عایشه گریست و… در ادامه روایت گفت و گوی عایشه را با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آورده است.

این روایات نادرست است؛ زیرا:

  1. فاطمه سلام‌الله‌علیها هنوز به دنیا نیامده بود.
  2. عایشه، حفصه و ام سلمه، عضو خانواده‌اش نبودند، آنان چندین سال بعد در مدینه همسر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شدند.
  3. آنان عقیده دارند که عایشه در سال پنجم بعثت متولد شد و انذار خویشاوندان هم در این سال بود. ملاحظه می‌کنید که چگونه خودشان را رد می‌کنند؟ البته ما معتقدیم که عایشه سال‌ها پیش از بعثت به دنیا آمده بود.
  4. این روایات با روایات دیگر تناقض دارد که می‌گوید: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هنگامی قریش را دعوت کرد که آیه «فاصدع بما تومر» نازل شد نه هنگام نزول آیه انذار.
  5. این روایات با نص آیه انذار تناقض دارد. این آیه مبارکه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را فرمان می‌دهد که خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد، نه همه خاندان خود را و نه همه مردم را خویشاوندان نزدیک او، بنی هاشم یا بنی عبد المطلب یا بنی مطلب بودند.

اعتقاد به اینکه انذار چند مرتبه صورت گرفته است، نمی‌تواند اشکال را بر طرف کند، زیرا روایات تصریح دارد که مفاد آن پس از نزول آیه انذار انجام شده است. (23)

  • جانشینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در میان خانواده‌اش

مرحوم علامه مظفر رحمۀ الله در این باره می‌گوید:

مراد از سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله که در برخی از این اخبار که فرمود: «در بین شما» یا در «در بین خانواده‌ام» خلافت نیست، زیرا به اجماع مسلمانان میان عشیره رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و دیگران از این حیث فرقی نیست و لازم است، خلیفه خاص و عام یکی باشد و هیچ کس چنین فرقی را نگفته است و صحیح نیست که گفته شود، مراد از خلافت علی علیه‌السلام، در دو حدیث اخیر، پرداختن علی علیه‌السلام به اداره امور دنیوی اهل بیت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است.

به خاطر اینکه علی به این کار پرداخت. همچنین نمی‌توان گفت: مراد از خلافت، اداره امور زندگی فاطمه علیه‌السلام و حسنین علیه‌السلام است، زیرا این سه تن هنوز به دنیا نیامده بودند و از سوی دیگر خانواده علی علیه‌السلام محسوب می‌شدند و تأمین هزینه آنان مستقیماً بر او واجب بود و ربطی به جانشینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نداشت. پس مقصود از خلافت در این روایت، خلافت عامه و زعامت کلی است. (24)

  • چرا انذار؟

رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از جانب خداوند متعال مأموریت یافته بود که ابتدا خویشاوندان خود را انذار کند؛ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين‏».

چنان که در مورد سایر مردم وضع به همین منوال بود. خداوند در سوره مدثر که از سوره‌های اوایل بعثت است، دستور داد: «قُمْ فَأَنْذِرْ». (25)

پرسش این است که چرا به رغم این‌که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده به رسالت مبعوث شد و قرآن نیز کتاب هدایت و بشارت است، در ابتدای کار، سخن از بیم و انذار می‌گوید؟!

راز این کار روشن است. در ابتدای بعثت، همگی مردم کافر و غرق در ستم و انحراف بودند. بنابراین لازم بود که ابتدا انذار دهد تا دریابند که در چه وضعیت خطرناکی زندگی می‌کنند و چه عواقب وحشناک و هلاک کننده‌ای در انتظار آنان است. این بیم و انذار موجب خواهد شد که برای رهایی و خلاصی از این وضعیت به پا خیزند.

پس از آن نوبت به پیرایش جامعه از رسوبات جاهلی و تطهیر افراد از آلایش‌ها و بیماری‌های درونی فرا می‌رسید. (26)

  • چرا انذار خویشاوندان؟

روشن است که دعوت و انذار خویشاوندان نزدیک، بهترین وسیله برای تثبیت پایه‌های دعوت و نشر رسالت است؛ زیرا اصلاحات باید از داخل شروع شود و آن‌گاه که اقوام و خویشان پذیرفتند با قدم‌های ثابت و عزم راسخ و مطمئن به سراغ دیگران برود.

از سوی دیگر دعوت خویشاوندان به آن حضرت فرصت می‌داد تا عوامل ضعف و قوت در بنیه داخلی را از لحاظ روابط و مناسبات طبعی بشناسد و دریابد که تا چه حد از حمایت آنان برخوردار خواهد بود و بر این اساس سیاست‌های اجرایی خود را طراحی و مطابق آن اقدام کند.

به علاوه هنگامی که دعوت را با انذار خویشاوندان نزدیک خود آغاز می‌کند و چنان نشان می‌دهد که کوچک‌ترین نرمشی با عزیزترین بستگان خود ندارد، باید دیگران متوجه شوند که او کاملاً به رسالت خود، ایمان دارد و ذره‌ای در صحت آن تردید ندارد. به همین علت از نزدیکان خود، انتظار دارد که در طلیعه مؤمنان باشند و بهترین و گران‌بهاترین چیز خود را در راه این دین فدا کنند؛ چنان که مسیحیان نجران در ماجرای مباهله به درستی فهمیدند.

از جهت دیگر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که بر پایه روابط و مناسبات قبیله‌ای اداره می‌شد. بنابراین به هنگام اتخاذ مواضع اساسی و سرنوشت ساز، لازم می‌دید به رغم اعتقاد درونی خویش، با فرصتی که به نزدیکان و خویشاوندان خود می‌دهد با آزادی، صراحت، شفافیت و به دور از هر گونه فشار موضع آنها را مشخص کند.

به هر حال رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با وعده اکید ابوطالب برای حمایت و یاری‌اش از این اجتماع بیرون آمد. مطابق نثل نقل ؟؟ مورخان، هنگامی که ابولهب آن موضع ضد بشری نا معقول را در قبال دعوت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اتخاذ کرد، ابوطالب خطاب به او گفت:

«ای ننگ خاندان؛ به خدا قسم که برای یاری او آماده‌ایم و در آینده هم یاور او خواهیم بود. ای پسر برادرم؛ هر گاه خواستی به سوی پروردگارت دعوت کنی، ما را خبر کن تا مسلح شده همراه تو بیرون آییم». (27)

  • علی در یوم الانذار

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، علی علیه‌السلام را برای پذیرایی از گروهی که شمارش آنان حدود چهل نفر می‌شد، برگزید؛ به او دستور داد طعامی آماده کند و فرزندان عبد المطلب را فراهم سازد. به نظر می‌رسد مهمانی در خانه خود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده است؛ زیرا علی علیه‌السلام ظاهراً در این زمان در خانه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله زندگی می‌کرد. آن حضرت می‌توانست از خدیجه سلام‌الله علیها بخواهد که غذایی فراهم سازد. همچنان که در این میان کسان دیگری هم بودند که وجاهت و معروفیت بیشتری از علی علیه‌السلام داشتند. همانند ابوطالب و جعفر که از نظر سنی از علی علیه‌السلام بزرگتر بودند و دیگرانی که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌توانست از شخصیت و نفوذ آنان بر حاضران استفاده کند. با این حال دقیقاً علی علیه‌السلام را انتخاب کرد تا اولاً، به وسیله او جلوی هر گونه انحراف ماجرا را از مسیر طبیعی آنکه در درجه نخست بر پذیرش فکری و وجدانی استوار است، بگیرد و از سوی دیگر هر چند علی علیه‌السلام از نظر سن خردسال بود، اما از نظر عقلی، روحی و روانی، فضایل و ملکات نفسانی و نیز به لحاظ اهداف و آرزوها در اوج قرار داشت و از همگان پیش بود. بهترین دلیل بر ادعای ما، پاسخی است که از میان حاضران فقط و فقط او به دعوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله داد و پذیرفت که او را در راه دعوت، یاری و حمایت کند. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از آن لحظه دریافت که علی علیه‌السلام شایستگی دارد برادر، وصی و جانشین او باشد. امام علی علیه‌السلام از نوجوانی در این باره از همگان پیشی گرفت، زیرا ایشان درکنف حمایت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله زندگی کرد و آن حضرت کفیل و مربی او بود، غذا را می‌جوید و در دهانش می‌گذاشت؛ علی علیه‌السلام نیز به تعبیر خودش همانند بچه شتری که به دنبال مادرش گام بر می‌دارد، از آن حضرت پیروی می‌کرد؛ چنان‌که گویی فرزند او است:

«ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛ (28)

این فضل خدا است، آن را به هر که بخواهد عطا می‌کند و خدا دارای فضل بسیار است». (29)

  • موضع ابوطالب

ابوطالب حامی و پشتیبان دعوت بود و با علاقه هر چه تمام‌تر از این کار پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حمایت می‌کرد. او می‌دانست که وی مقصودِ این خطاب نیست؛ زیرا معتقد نبود پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله زنده باشد تا وصی، وزیر و جانشین او شود.

  • موضع ابولهب

ابولهب عمق این دعوت را درک کرد و به خوبی فهمید که کار به مرحله جدی رسیده است. او با چشمان خودش معجزه دیگری را می‌دید که به انبوه معجزات و کرامات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در طول سال‌های زندگی‌اش افزوده می‌شد. دید ران گوسفندی و کوزه شیری با اعجاز او چهل مرد را بسنده کرد و اضافه هم آمد!

ابولهب طبیعت و اهداف دین محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را می‌شناخت و می‌دانست که وی به امتیازات شخصی که از راه زور گویی و ستم به دست آمده است، ذره‌ای ارزش نمی‌گذارد. از این رو مطابق منطق بی‌منطق خود دریافت که می‌بایست در مقابل این دین بایستد و با هر وسیله ممکن مانع تحقق اهداف آن شود و باید فرصت را از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بگیرد. ابولهب به دو جهت چنین موضع گرفت:

1.حفظ مصالح و منافع مورد نظر خود؛

  1. ارضای حس کینه‌توزی و حسدی که سینه‌اش مالامال از آن بود و دلیلی نداشت جز اینکه شاید صفات پسندیده، اخلاق کریمه و سجایای فاضله در شخصیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود و این به نظر او گناه نابخشودنی به نظر می‌آمد.

از این رو از فرصتی که در اثر معجزه طعام پیش آمده بود و حاضران با چشم خود دیدند، با وقاحت و بی‌شرمی تمام بهره گرفت و به رویارویی آشکار با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پرداخت و خطاب به حاضران گفت: از قدیم، یارتان شما را جادو کرده است. لذا در روز نخست بدون اینکه رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سخن بگوید، مهمانان پراکنده شدند تا اینکه در روز دوم سخن گفت و بر آنان اتمام حجت کرد. (30)

  • سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در یوم الانذار

علاوه بر آنچه در ابتدا گفته شد، مطابق برخی روایات، آن حضرت خطاب به حاضران فرمود:

«يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ إِنِّي أَتَيْتُكُمْ بِمَا لَمْ يَأْتِ بِهِ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ فَإِنْ تُطِيعُونِي تَرْشُدُوا وَ تُفْلِحُوا وَ تَنْجَحُوا إِنَّ هَذِهِ مَائِدَةٌ أَمَرَنِيَ اللَّهُ بِهَا فَصَنَعْتُهَا لَكُمْ كَمَا صَنَعَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع لِقَوْمِهِ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ يُعَذِّبُهُ عَذَاباً لَا يُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا مَا أَقُولُ لَكُمْ وَ اعْلَمُوا يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ أَخاً وَ وَزِيراً وَ وَصِيّاً وَ وَارِثاً مِنْ أَهْلِهِ وَ قَدْ جَعَلَ لِي وَزِيراً كَمَا جَعَلَ لِلْأَنْبِيَاءِ قَبْلِي وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْسَلَنِي إِلَى النَّاسِ كَافَّةً وَ أَنْزَلَ عَلَيَّ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين‏ وَ رَهْطَكَ الْمُخْلَصِينَ وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَنْبَأَنِي بِهِ وَ سَمَّاهُ لِي وَ لَكِنْ أَمَرَنِي أَنْ أَدْعُوَكُمْ وَ أَنْصَحَ لَكُمْ وَ أَعْرِضَ عَلَيْكُمْ لِئَلَّا يَكُونَ لَكُمُ الْحُجَّةُ فِيمَا بَعْدُ وَ أَنْتُمْ عَشِيرَتِي وَ خَالِصُ رَهْطِي فَأَيُّكُمْ يَسْبِقُ إِلَيْهَا عَلَى أَنْ يُؤَاخِيَنِي فِي اللَّهِ وَ يُوَازِرَنِي…‏؛ (31)

ای فرزندان عبد المطلب؛ من بیم دهنده شما از سوی خداوند عزوجل هستم. همانا برای شما چیزی آورده‌ام که احدی از عرب نیاورده است. اگر از من اطاعت کنید، رشد یابید و رستگار شوید و نجات پیدا کنید. این سفره‌ای است که خداوند مرا فرمان داده است، پهن کنم. من این سفره را برای شما فراهم ساختم، چنان که عیسی بن مریم برای قومش فراهم ساخت. پس هر که پس از آن، از میان شما کفر ورزد، خداوند او را به شدت عذاب خواهد کرد، عذابی که هیچ‌یک از جهانیان را نکرده است. از خدا بپرهیزید و آنچه به شما می‌گویم، بشنوید و بدانید ای فرزندان عبد المطلب که خداوند هیچ پیامبر را مبعوث نکرد، مگر اینکه برای او برادر، وزیر و وصی و وارثی از خاندانش قرار داد. برای من هم وزیری قرار داده است، چنان که برای پیامبران پیش از من قرار داد. همانا خداوند مرا برای همه مردم به رسالت فرستاد و بر من نازل فرمود:  و بستگان خالصت را بیم بده. به خدای سوگند که مرا از آن خبر داد و نام او را برایم بیان کرد، لیکن من شما را دعوت می‌کنم و پند می‌دهم و آن را به شما عرضه می‌دارم تا پس از آن، شما را حجتی نباشد. شما خویشان و بستگان خالص من هستید. کدام یک از شما می‌پذیرید تا برادرم در راه خدا باشد و مرا کمک کند».

ادامه‌ی سخن با آنچه درابتدای بحث آمده هماهنگ است.

این متن با چنین موضعی مناسب‌تر و موافق‌تر است؛ چنان‌که با فرمان آیه به انذار خویشاوندان هم کاملاً منسجم و هماهنگ است. (32)

————————–

1- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 423.

2- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 423.

3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 424-423؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 62.

4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 424؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سیره حلبی، ج 1، ص 285.

5- اين مرد، يكى از افراد خزاعة بوده است كه با بت‏پرستى قريش مخالفت مى‏كرد و چنان كه در النهايه جزرى آمده است، پيغمبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به او تشبيه كردند. تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 338.

6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 338-339.

7- سوره شعرا، آیه 214.

8- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 340.

9- يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از همان روز علی را با اين كنيه خوانده است و يا راوى چنين تعبير كرده است. تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 341.

10- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 344؛   برای مطالعه بیشتر ر.ک:  تفسیر قمی، ج2، ص 124؛ مجمع البيان، ج 7، ص 322 به نقل از تفسير ثعلبى.

11- تاریخ تحقیقی اسلام، ج1، ص 345.

12- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 345؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: علل الشرائع، ص 203؛ بحار الانوار، ج 18، ص 178.

13- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 349؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: اعلام الوری، ج1، ص322-323.

14- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 352.

15- برای مطالع بیشتر ر.ک: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 27.

16- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 353-354.

17- الصحیح من سیرة النبی الاعظم،  ج 1، ص 445؛ برای مطالعه بیشتر ر. ک: منهاج السنه  ابن تیمیه، ج 4، ص 81.

18- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 447؛ سیره ابن کثیر، ج 1، ص 459؛ مسند احمد، ج 1، ص 111؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 27.

19- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 447؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 62.

20- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 447؛  برای مطالعه بیشتر ر.ک: دلائل الصدق، ج 2، ص 234.

21- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 448؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: دلائل الصدق، ص 236.

22- سوره حجر، آیه 94.

23- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 450-451.

24- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 451.

25- سوره مدثر، آیه 2.

26- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 455.

27- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 452؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 27-28.

28- سوره الحدید، آیه 21.

29- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 453.

30- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 454.

31- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏18، ص 215-216.

32- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1، ص 456- 457؛ بحار الانوار ، ج 18، ص 215-216.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا