- برهان فطرت
براي اثبات وجود مبدئي براي جهان، راه و روشهاي گوناگون و برهانهاي مختلفي بيان شده است که از ميان آنها برهاني که به نام برهان فطرت شناخته ميشود از همه براهين عموميتر و دلپذيرتر است. در اين برهان از راه وجود خود انسان، خداوند اثبات مي شود به اين صورت که ميگويند احساس وجود خدا در انسان هست، يعني در فطرت و خلقت هر انساني احساسي هست که او را به سمت خدا متمايل مي کند مثل «آهنربا» و «آهن»، پس چون چنين تمايلي بين انسان و يک وجود ديگر که آن را «خدا» مي ناميم وجود دارد پس خود آن وجود ديگر هم بايد وجود داشته باشد.
اکنون قصد داريم به شرح و توضيح اين برهان بپردازيم.
- واژه شناسي
- معناي لغوي
از نظر لغوي فطرت به معناي آغاز، اختراع، ابداع آفرينش و ايجاد است؛ و به معناي نوع خاصي از خلقت نيز مي باشد.
- معناي اصطلاحي
زماني که فطرت در مورد انسان به کار مي رود منظور «نوعي از آفرينش» است؛ و مراد از امور فطري در انسان اموري است كه نوع خلقت انسان اقتضاي آن را داشته باشد و در همه انسانها وجود داشته باشد، بنابراين شامل همه ي بينش ها و گرايشاي غيراكتسابي و خدادادي انسان مي شود پس مي توان گفت امور فطري داراي اين ويژگي ها هستند:
1. اموري که در همه افراد وجود دارند، هر چند ممکن است در بعضي از افراد قويتر و در بعضي ديگر ضعيف تر باشند، ولي به هر حال در همه وجود دارند.
2. در تمام زمانها در طول تاريخ، در بين تمام افراد يکسان هستند، يعني اين طور نيست که اين امور در برخي زمانها يا مکان ها وجود داشته باشند و در برخي ديگر وجود نداشته باشند، بلکه در همه زمان ها و مکان ها در همه افراد وجود دارند.
3. غير اكتسابي هستند؛ يعني اين امور، نيازي به آموزش ندارند، البته گاهي اوقات شخص از اين امور يعني فطريات خودش آگاهي ندارد و در نتيجه اين امور در او ضعيف هستند، در اين صورت نياز است که براي تقويت آنها به شخص آموزش هايي داده شود.
- فرق فطرت با غريزه
غريزه:
غريزه، بيشتر در مورد حيوانات غير از گياهان به كار مي رود و كمتر در مورد انسان ها كاربرد دارد. هنوز ماهيت غريزه به خوبي روشن نيست؛ زيرا به تعداد انواع موجودات زنده، غريزه اي خاص وجود دارد؛ اما اين اندازه مي دانيم كه حيوانات از ويژگي هاي مخصوص دروني برخوردارند كه راهنما و راهدار زندگي شان مي باشند.
به تعبير ديگر، يك حالت نيمه آگاهانه در حيوانات وجود دارد كه به موجب آن، مسير زندگي خود را تشخيص مي دهد. از باب نمونه بچة آهو يا اسب در لحظه هاي بعد از تولد با نيروي غريزي از شير مادر تغذيه مي كند؛ در حال ي كه بچة انسان بدون كمك مادر چنين توانايي ندارد. يا پرندگان با كمك غريزة خود آشيانه هاي شگفت انگيز مي سازند.
بنابراين، غريزه حالت و احساس نيمه آگاهانه است.
فطرت:
فطرت مانند طبيعت و غريزه امر تكويني است كه هنگام آفرينش انسان سرشته شده است؛ اما از خودآگاهي بيشتر و برتري نسبت به غريزه برخوردار است؛ غريزه در حدود مسائل مربوط به حيات مادي و فيزيكي انسان و حيوان قرار دارد؛ اما فطريات ويژة انسان ها، فراتر از خواست ها و نيازهاي حيواني است كه مربوط به مسائل معنوي و انساني آدميان مي باشد. حقيقت جويي، علم طلبي، زيبايي خواهي يا عشق به پرستش جزو امور فطري هستند.
- كاربردهاي واژه فطرت
واژه فطري كاربردهاي متعددي دارد. لكن آنچه با بحث فعلي ما (خدا وتوحيد)، تناسب دارد موارد زير است:
- خداجويي فطري، خداپرستي فطري.
- خداجويي فطري
اين يكي از خواستهاي انسان است كه به سوي خدا گرايش دارد و فطرتش او را وادار مي كند كه در صدد شناخت و پرستش خدا برآيد؛ يعني نوعي تمايل قلبي و خواست دروني به طرف خدا در او وجود دارد كه موجب مي شود به جستجوي خدا بپردازد. انسان ها در طول تاريخ به رغم اختلاف هاي نژادي، جغرافيايي، فرهنگي در جستجوي خدا بوده اند و همواره نوعي دين و اعتقاد به خداي جهان آفرين در ميان بشر وجود داشته است.
- خداپرستي فطري
درانسان گرايش وجود دارد كه مي خواهد در برابر خدا كرنش و خضوع كند؛ به اين معنا كه فطرت انسان به نحوي گرايش به پرستش خدا دارد؛ گرايش به پرستش موجودي بي انتها كه مسلط و محيط بر اوست و قادر و عالم است و دريك كلام كامل مطلق است. وقتي اين ميل زنده باشد جز با پرستش خدا ارضا نمي شود. از آنجا كه اين معنا نسبت به ساير معاني از ذهن دورتر است اندكي در اين باره توضيح مي دهيم.
شايد همه كساني كه در دل خود نسبت به كسي احساس محبت ميكنند مخصوصا اگر احساس شديد باشد درك كرده باشند كه نميتوان براي خضوع محب در مقابل محبوب دليل عقلي اقامه كرد. مرحلهي شديد اين خواست را مي توانيم پرستش بناميم.
در مورد خداي متعال چنين خواستي وجود دارد، ولي اين ميل نيمه آگاهانه است و به همين دليل نمود چنداني ندارد. اگر اين ميل در كساني آگاهانه شكوفا شود چنين خواستي در وجودشان پيدا مي شود كه مي خواهند در برابر او خضوع كنند؛ نه براي اينكه مزدي بگيرند بلكه مقتضاي چنين محبتي اين است كه مي خواهند در مقابل بندگي كنند و او را پرستش نمايند و وجودشان تنها با عبادت سيراب مي شود.
عبادت خدا براي اين افراد وسيله ي رسيدن به هدفهاي ديگر نيست بلكه خود هدف است. منظور از خداپرستي فطري چنين گرايشي است كه درنهاد انسان وجود دارد و مي خواهد در مقابل محبوب خضوع وكرنش كند و او را عبادت نمايد.
سؤال مهم
اما اگر پرستش خدا، گرايش و ميلي فطريست كه در همه انسانها موجود است چرا عده اي غير خدا را پرستش ميكنند؟ آيا دراين افراد اين ميل وگرايش وجود ندارد؟
در پاسخ بايد بگوييم همانگونه كه اشاره كرديم امور فطري درهمه انسانها وجود دارد، گرايش به پرستش خدا نيز امري فطري است که در همه ي افراد هست و اگر شكوفا شود و ازحالت نيمه آگاهانه به آگاهانه برسد، جز باپرستش خدا ارضا نمي شود؛ اما اگر به اين حد نرسد با پرستش غير خدا به جاي خدا به صورت مجازي و نه واقعي ارضاء مي شود. ارضاء مجازي درساير امور فطري انسان نيز وجود دارد.
- حيات فطري انسان
انسان فطرتي دارد كه پشتوانه آن روح الهي است و داراي طبيعتي است كه به گِل وابسته است همه فضايل و محاسن آدمي به فطرت او و همه رذايل و معايب وي به طبيعت او بر ميگردد. اگر وي به طبيعت خود توجه كند و از هويّت انساني خويش كه روح اوست غافل گردد نه تنها از مسير كمال باز ميماند بلكه دچار انحطاط و سقوط ميگردد تا جايي كه از چارپايان نيز پستتر و گمراهتر خواهد شد؛ و اگر به بعد فطري و گوهر ذات خود توجّه كند تا جايي تكامل مييابد كه به مقام «قرب الهي» ميرسد كه از مقام فرشتگان برتر است.
توضيح اينکه قرآن كريم، انسان را پديدهاي آفريده شده از خاك و روح خدا ميداند؛
«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىِّ خَالِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِين * هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مىآفرينم! هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده رويد! سوره ص، آيات 71-72».
كه در ابتداي آفرينش از هرگونه علم حصولي تهي است؛
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيًا * و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمىدانستيد. سوره نحل، آيه 78».
ليكن از سرشت ويژهاي برخوردار است كه فطرت توحيدي او باشد؛
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهْا * بر همان سرشتى خاصي كه خداوند مردم را بر آن آفريده است. سوره روم، آيه 30».
و خدا سرشت خاص و آفرينش انسان را همراه با علم به خير و شرش قرار داد؛
«فَأَلهَمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَئهَا * و در اثر داشتن چنان سرشتي خير و شر آن را به آن الهام كرد. سوره شمس، آيه 8»
و ظلم از مصاديق بارز شر است و شرك به خدا از بدترين ظلمهاست؛
«إنّ الشركَ لَظلمٌ عظيمٌ * چيزى را همتا و شريک خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است. سوره لقمان، آيه 13».
هم چنان كه توحيد از برجستهترين مصاديق خيراست.
گرچه انسان در زادروز خويش از علوم حصولي بيبهره است و تنها ابزار تحصيل آن را در اختيار دارد؛
«وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَرَ وَ الْأَفْدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون * و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد. سوره نحل، آيه 78».
ولي با سرمايه علم حضوري به ذات خويش و خالق خود و گرايش بندگي در ساحت فاطر خويش به دنيا آمده است. اگر آن علم حضوري و گرايش در او مصون بماند انسانيت او محفوظ است وگرنه با كور شدن آن حضور و منحرف شدن اصل گرايش، علم او نيز به حقيقت خويش به جهل مبدل شده و از كمال خواهي، كه ذاتي اوست، دور ميشود.
- تبيين راه فطرت
آدمي آنچنان آفريده شده كه دراعماق قلبش رابطه ي وجودي با خدا دارد، اگر دردلش درست جستجو كند و به عمق قلب خود توجه كافي نمايد، اين رابطه را مي يابد. حقيقت اين رابطه را نمي توان توصيف كرد و تنها راه درك آن توجه به عمق دل و تلاش در زدودن و بريدن تعلقات دنيوي است. اگر توجهات و تعلقات به جهان ماده حتي به صورت غير اختياري و در حوادث و مشكلات سخت قطع شود، آنگاه انسان درعمق دل خود، آن رابطه را در مي يابد. چنين حالتي خداشناسي فطري به معناي علم حضوري، به خداوند است كه با شناخت حصولي و عقلي بسيار تفاوت دارد.
تبيين راه فطرت با بيانهاي متعددي ميسر است، ليكن با استمداد از مقدّمات عقلي مورد تاييد وحي الهي در اينجا تنها به ارائه يک بيان بسنده ميشود.
- خداشناسي در زمان اضطرار
خداي سبحان نور محض است و هرگونه ظهوري در پرتو آن نور محض حاصل ميشود؛
«الله نُور السَّمَاوَاتِ والأرض . سوره نور، آيه 35».
و اگر كسي آن نور مطلق را نميبيند از آن روست كه خود را در پردههاي عقائد و اعمال باطل، محجوب ساخته است؛
«الَّذِينَ كاَنَتْ أَعْيُنهُمْ فىِ غِطَاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كاَنُواْ لَا يَسْتَطِيعُونَ سمَعًا * آن كافرانى كه بر چشم (قلب) شان پرده (غفلت) بود و از ياد من غافل بودند و (از فرط هواى نفس) هيچ توانايى بر شنيدن (آيات و كلمه الهى) نداشتند. سوره كهف، آيه 101».
اين نور محض در دو مکان با ظهور خود تار و پود پندارها باطل را ميدرد و مشهود ميگردد: يكي در دنيا به هنگام بروز خطر و انقطاع اسباب و ديگري در قيامت است كه روز ظهور كامل حق محض است، پوشش از ديدهها برداشته ميشود و انسان با بصيرت ميگردد و آنچه را در دنيا شنيده بود با چشم تيزبين در معاد ميبيند.
از كار افتادن اسباب و علل ظاهري و نيز احساس خطر جدّي، اين زمينه را فراهم ميآورد كه انسان با بينش شهودي خدا را ببيند و با علم حضوري او را بيابد. اين شهود حضوري خطا بردار نيست و چون كمال محض را مشاهده كرد، نسبت به او عشق ميورزد و با استغاثه از او كمك ميخواهد. نه اينكه چون نسبت به كمال مطلق محبت ميورزد و نصرت ميطلبد پس بايد آن محبوبِ قادر موجود و محقق باشد. صحيح بودن نيايش مضطر براي آن است كه حق تعالي را مييابد و از يافته خود كه به حق و درست است، كمك ميطلبد.
پس اين گرايش صحيح، فرع آن بينش شهودي راستين است. چون با علم حضوري حق را مييابد خالصانه و خاضعانه به پيشگاه او استغاثه ميكند؛ و ديگر مجالي براي اين سؤال باقي نميماند كه به چه دليل جذبه و گرايش مخلصانه انسان به خدا دليل وجود اوست. اين بينش شهودي و گرايش بندگي، همان فطرت است كه در حال عادي پوشيده و در لحظه اضطرار، شكوفا ميشود.
در اينجا لازم است توضيح مختصري در مورد علم حضوري و علم حصولي داده شود.
بر اساس يک تقسيم بندي رايج، علم انسان بر دو گونه است: حصولي و حضوري
علم حصولي از طريق مفاهيم و صور ذهني حاصل مي شود، بدين معنا که با حصول صورت شيء در ذهن ما، آن شيء را درک مي کنيم، اما در علم حضوري، اثري از صورت يا مفهوم ذهني در ميان نيست، بلکه شيء معلوم خود در نزد عالِم حاضر است. از ديگر تفاوت هاي اين دو گونه علم آن است که در علم حصولي احتمال خطا وجود دارد، اما در علم حضوري از آن رو که خود معلوم (نه صورت ذهني آن) در نزد عالِم حضور دارد، احتمال خطا کاملا منتفي است.
حاصل آنکه، بيترديد انسان، هر چند پيرو ديني نباشد، به هنگام هجوم سوانح سنگين و قطع اميد از كارآيي اسباب ظاهري، از خداوند در خواست کمک دارد و با مراجعه به باطن خويش روزنههاي اميد را گشوده ميبيند، اميد هم بدون متعلق نيست چنان كه چيزهايي مانند حب و بغض و كراهت و جذب، در خارج بدون متعلق يافت نميشود، اگر در خارج مطلوب نباشد طلبي نيست و اگر جاذبي نباشد كه جذب كند، مجذوبي تصور نميشود كه جذب را بپذيرد و… اميد نيز چنين است كه بدون متعلق، تحقق نمييابد و صرف اين كه انسان هنگام بسته شدن همه راههاي ظاهري براي رهايي از سوانح، به سببي فوق همه سببهاي عادي توجه پيدا ميكند دليل آن است كه فوق همه سببها سببي است كه از ناتواني، زوال و خطا و فراموشي به دور است. اين چيزي است كه انسان در نزد خود مييابد و فطرت او اقتضا ميكند هر چند اشتغال به اسباب ظاهري او را غافل كرده باشد ولي هنگام تهاجم بلايا و بيچارهگيها و بسته شدن راهها و ناكارآيي اسباب ظاهري و كنار رفتن موانع و عوامل اشتغال و غفلت، آنچه مخفي شده بود بروز ميكند و آنچه را حجاب غفلت فرا گرفته بود روشن ميبيند، جان وي بدان تعلق ميگيرد و آن همان سبب برتر از همه اسباب يعني خداي بزرگ قادر است.
- غبارهاي فطرت
فطرت گاهي آشكار و گاهي غبار آلود است. در اينجا مناسب است از چيزهايي كه مانع درخشش و بيداري فطرت مي شود و چون تكه اي ابر يا توده اي غبار روي امور فطري را مي پوشاند نام ببريم:
- 1- رفاه گرايي وغوطه ور شدن در ماديات.
- 2- تقليد كوركورانه از ديگران:
حضرت موسي عليه السلام به اتفاق قوم خود كه خداپرست بودند وارد منطقه اي شدند كه بت مي پرستيدند، همينكه نگاه قوم موسي به آنها وبت هايشان افتاد به حضرت گفتند براي مانيز خدايي از بت قرار بده «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ * براى ما نيز خدايى بساز، چنان كه ايشان خدايانى دارند. سوره اعراف آيه 138»
- 3– تهديد و ايجاد ترس از سوي مخالفان دين.
- 4- خود باختگي در برابر افكار و عقايد ديگر مكاتب.
- 5- پيروي از هنرمندان منحرف:
هنگامي كه حضرت موسي عليه السلام براي مناجات ودريافت وحي به كوه طور رفت. سامري كه يك هنرمند بود از اين فرصت استفاده كرد و با ساخت گوساله اي مردم را گوساله پرست نمود: «فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ * و براى آنها مجسمه گوسالهاى را ساخت كه صداى گوساله داشت گفت: اين خداى شما و خداى موسى است، و ايمان را رها كرد. سوره طه آيه 88».
- 6- اكثريت گرايي
گاهي انسان خود ميداند مطلبي باطل و نارواست، اما به خاطر اينكه اكثريت آن را مي پسندند، از جامعه پيروي وتبعيت مي كند تا مورد طرد ديگران واقع نشود.