• عوامل مؤثر در به وجود آمدن و اعتلاى تمدنها

براساس ديدگاههاى ارائه شده، ويژگيهايى چند در كنار هم مى­توانند شكل دهنده­ی اصلى تمدن باشند. آنچه در آغاز بايد فراهم شود تا اركان تمدن سازى بر آن قرارگيرد، در حقيقت بسترى است از امنيت و آرامش، يعنى امكان براى كاهش اضطرابها و دل مشغوليها.

در مرحله بعد، به باور بسيارى، هر تمدن در مسير شكل گيرى خود به گونه اى غرور و همبستگى ملى نياز دارد. اين مفهوم، در واقع، روح اصلى هر تمدنى است؛ عاملى كه انگيزه لازم را فراهم مى آورد و تعاون و همكارى گروهى مشخص و هدفمند را شكل مى دهد. بنابراين، در مرحله بعدى، اصل همكارى و تعاون مى بايست مورد قبول عامه واقع شود تا گروهى هم نظر، براساس آن و با تكيه براخلاقيات بتوانند شالوده تمدن را پى ريزى كنند.

ويژگى بعدى يك حركت تمدن ساز، حفظ وحدت و يكپارچگى و عدم انفكاك و تجزيه طلبى است كه در آن، تمدن به وجوه و ابعاد گوناگون اعتلا دست مى يابد.

نقش اخلاق را نيز نبايد ناديده انگاشت، زيرا توجه به آن سبب مى­شود تمدن سازان در گامهاى نخستين، از سقوط در سراشيبها و پرتگاههاى مسير دشوار خود در امان بمانند.

در مرحله بعدى، يك حركت تمدن ساز، هنگامى مى تواند بر رموز و دقايق آگاه شود كه اصل تحمل، بردبارى و صبورى را در برابر افكار و انديشه هاى مختلف مدنظر قرار دهد. اين مرحله را، كه برخى «تسامح» ناميده اند، نبايد به معناى لاقيدى و بى تفاوتى تلقى كرد، بلكه منظور، تحمل درك ديگران است.

ويژگى ديگر كه مى­تواند عامل تمدن سازى باشد، دين است به شرط آنكه به خوبى مورد بهره بردارى قرار گيرد؛ اگرچه نمى توان ناگفته گذاشت كه هر دينى واجد چنين ويژگيهايى نيست. براى نمونه، با وجود آيين برهما، پديده اى با عنوان تمدن برهمايى ظهور نكرد، در حالى كه اين اتفاق براى دين اسلام افتاد.

البته تمدنهايى هم هست كه نقش دين در آن اگرچه به تنهايى مشهود نيست، اما به عنوان عامل اثرگذار اصلى مطرح است. چنانكه در تمدن هندى، دو عنصر مذهب و مليت در كنار هم هويتى مستقل را شكل داده اند كه آن هويت هم سرانجام بنيان تمدن را قوام مى بخشد.

در كنار اين هفت مؤلفه اصلى، دو عامل ديگر نيز مى تواند در روند تمدن سازى جوامع ايفاى نقش كند. از اين دو، يكى رفاه نسبى و ديگرى فشار اقتصادى و اجتماعى است.

عامل نخست، مى تواند براى هر جامعه، زيرساخت اساسى يك تمدن باشد كه با  دستيابى بدان، شرايط براى بروز و آشكار شدن تواناييها هموار مى گردد.

دومى داراى اين ويژگى است كه نياز جامعه را عيان ساخته، افراد را گِرد يك محور تشكّل مى بخشد و بدين ترتيب شرايط را براى زايش يا اعتلاى تمدنى فراهم مى كند.

  • تمدن اسلامى، واجد يا فاقد اين صفات؟

آيا آنچه ما از آن به عنوان «تمدن اسلامى» ياد مى كنيم، در مسير حركت تمدن سازى خود به بخشى يا تمامى مفاهيم مذكور دست يافته يا خير؟

مى دانيم كه تمدن اسلامى از دعوت در مكه آغاز شد و با تشكيل حكومت، در مدينه پا گرفت، يعنى مكانى كه حكومت اسلامى با شهرنشينى همراه شد. اينكه چرا مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند، در حقيقت بخشى از پاسخ ما را در برمى گيرد. پيش از اين گفتيم كه هر تمدن نياز به فضاى امنى براى شكل گيرى دارد و مى دانيم آنچه مسلمانان را در سال سيزدهم بعثت به هجرت وا داشت، تلاش براى كسب امنيت و ثبات بود. فضاى مدينه و امنيت حاكم بر آن، شرايط تثبيت اركان حاكميت اسلامى را براى پيامبر گرامى اسلام (ص) فراهم ساخت.

گام بعدى، ايجاد روحيه همبستگى بود، يا عاملى كه از آن بايد به عنوان «عصبيت» به معنای قوم و قبیله گرایی صحیح ياد كنيم. بنابراين، پيامبر از آغاز ورود، با وجود اختلافات نژادى و گروهى جامعه مسلمانان در مدينه، شرايطى را فراهم آورد كه به يكسان سازى اجتماع مسلمانان و همبستگى و برابرى ايشان انجاميد. آنچه درباره «عهد برادری» در منابع اسلامى آمده، در حقيقت تلاش انديشمندانه براى ايجاد هويت يكپارچه براى جامعه مسلمانان است. تا آنجا كه در سالهاى نخستين حاكميت اسلامى، پيرمردان نيز ريش خود را خضاب مى بستند و همچون جوانان براى جهاد راهى ميدان نبرد مى شدند.

در گام بعد، پيامبر (ص) روحيه تعاون و همكارى را در اين جامعه يكپارچه زنده كرد. مسلمانان با كمك يكديگر مسجد ساختند، خندق كندند، يا برخى (انصار) درِ خانه هاى خود را به روى گروهى ديگر (مهاجران) گشودند.

گسترش اخلاقيات، كه پيامبر بر آن تأكيد داشت، ويژگى ديگرى است كه تمدن اسلامى نه تنها واجد آن بود، بلكه بنابر كلام الهى اين ويژگى از اهميت و ارزش بسيارى در جامعه اسلامى برخوردار است. پيامبر اسلام (ص) حتى مبعوث شدن خود را براى اتمام فضايل و مكارم اخلاقى اعلام مى فرمايد.

ويژگى ديگر، يعنى تسامح و بردبارى هم در جامعه مدينه جلوه كرد، پيامبر (ص) نه تنها در آغاز حكومت خود در مدينه، اقليتهاى غير مسلمان ساكن آن شهر، مانند يهوديان را گرامى مى داشت، بلكه حتى با ايشان پيمان بست و تا هنگامى كه ايشان را در پيمان خود استوار مى ديد، با آنان مسالمت آميز رفتار مى فرمود.

 ويژگى ديگرى كه مى تواند در مسير پيدايش تمدنها مؤثر واقع شود، يعنى امر وحدت، از همان آغاز دعوت مورد توجه اسلام بود. قرآن كريم ضمن توصيه به اين امر، محوريت وحدت بخش جامعه اسلامى را اعتقاد به «توحيد» دانسته و ذات بارى تعالى را مركز ثقل اين مجموعه بر مى شمارد.

 عامل ديگر، يعنى دين، جايگاه ويژه و برتر را در فرايند تمدن سازى، به خود اختصاص داده بود. اين موضوع پذيرفته شده است كه هيچ فرهنگ و تمدنى در نزد هيچ قومى يافت نمى شود، مگر آنكه در آن فرهنگ و تمدن شكلى از مذهب وجود داشته باشد. دين الهی نه تنها معارض دانش و تمدن نيست، بلكه چارچوبى است كه دانش و تمدن را در خود جاى مى دهد و با توجه به تعاليم خود، آنها را هدفمند و ارزشى مى سازد. دين اسلام به سبب ويژگيهاى الهى خود توانست مايه تجانس عناصر نامتجانس نژادى و قومى در حوزه تمدنى شود و زمينه را براى بروز و درخشش استعدادها فراهم آورد. بر مبناى همين عامل، دين اسلام تمدنى را شكل داد كه، به رغم وجود عناصر نامتجانس از شرق و غرب آن روزگار، نه شرقى محسوب مى شد و نه غربى، بلكه هويت و ويژگى اش اسلامى بود.

 دو ويژگى ديگر كه در امر تمدن سازى ضرورى است و آثار حضور آنها را باز گفتيم، يعنى رفاه نسبى و فشار اقتصادى، اجتماعى، نيز طى دوران نخستين تاريخ اسلام قابل مشاهده است.

درباره رفاه نسبى بايد گفت كه مسلمانان تا هنگامى كه در مكه به سرمى بردند، به سبب شرايط اقليمى اين شهر در امر تأمين نيازمنديهاى اوليه با مشكل فضا روبه رو بودند. فضاى كاسب كارانه شهر مكه هم مانع از رشد طبقات فرو دست جامعه براى رسیدن به موقعيتهاى شغلى بهتر مى شد، اما در پى مهاجرت به مدينه، مسلمانان با فضايى جديد و امكاناتى تازه روبه رو شدند. درمدينه، تعصبات نژادى و قبيله اى، كه مايه تفاخر و فخر فروشی بود، كمرنگ تر بود. يك برده سفيدپوست ايرانى چون سلمان همتاى برده سيه پوستی حبشى چون بلال بود. اين ميزان برابرى تا بدانجا پيش رفت كه يك عرب اصيل قريشى عار نمى دانست كه با عربى صحراگرد چون ابوذر غفارى عقد اخوت بندد.

از سوى ديگر، كثرت آب و نخلستانها و باغهاى مدينه در قياس با مكه، براى گروه مهاجر شرايطى پديد آورد كه به كشت و زرع مشغول شوند و از اين راه، به ضروريات اوليه زندگى دست يابند. تداوم تلاش ايشان و تحولات بعدى چون فريضه جهاد و غنايم حاصل از آن هم بر وضعيت رفاهى مسلمانان در مدينه اثرى شگرف نهاد. در كنار اين رفاه نسبى كه حاصل دوران پس از هجرت بود، حوادث ديگری هم روى داد كه حكومت نوپاى اسلامى را با مشكلات روبه رو ساخت؛ البته مشكلات و موانعى كه سازنده هم بودند. هجوم سراسرى كفار و مشركان به مدينه تا زمان

فتح مكه به دست پيامبر سبب شد كه مسلمانان در كوره جنگ و جدال به تواناييهايى دست پيدا كنند و بعدها در جريان فتوح از آن استفاده كنند. ناممكن بودن جا به جايى اموال و داراييها از مكه به مدينه، مسلمانان را وادار ساخت تا با جديت و سخت كوشى خود تلاش كنند و پيامدها و آثار سخت اقتصادى آن را كاهش دهند. مجموعه اين عوامل سبب شد تا فرهنگ رفاه طلبى از جامعه رخت بربندد و زمينه براى اعتلاى شجاعت، مهارت و هوش افراد آماده شود. چنين فشارهايى سبب شد تا جامعه اسلامى به فكر توليد ابزار و شناخت راهكارهايى براى سودمندى تمدن در حال شكل گيرى خود بيفتد.

در جمع بندى كلى مى توان چنين گفت كه جامعه تشكل يافته اسلامى در مدينه النبى، واجد همه صفات لازم براى آغاز حركت تمدنى خود بوده است. بنابراين، حضور پيامبر (ص) در مدينه و تشكيل حكومت را اقدام عملى بعدى ايشان، پس از دعوت، در جهت تمدن  سازى اسلام بايد بر شمرد.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا