• عصر ركود و ايستايى تمدن اسلامى‏

با مطالعه آثار اسلامى، به اين نكته پى مى بريم كه اسلام براى احياى بشر نازل شده است. از نظر اسلام، انسان غيرمسلمان مرده است، اگرچه از نظر فيزيكى زنده باشد. ويژگى اسلام دميدن روح حيات بر كالبد بى جان فرد و جامعه است. بنابراين، مسلمان واقعى و جامعه اى كه احكام اسلام در آن جارى باشند، هرگز منحط نخواهند شد.

ولى جامعه اى كه دين در آن مغفول واقع شود و يا به گونه اى ناقص و يا تحريف شده جريان يابد، آن جامعه مرده است، و به قول شهيد مطهّرى، گزاف نخواهد بود اگر گفته شود: دين نيز در آن جامعه مرده است. حضرت على عليه السلام در شأن حضرت حجّت عليه السلام مى فرمايد: «در روزگارى كه كتاب و سنّت مرده اند حضرت آن ها را زنده خواهد كرد». (1)

با اجراى اسلام واقعى در جامعه اى مرده، آن جامعه زنده مى شود. در اين صورت، مى توان ادعا كرد اسلام نيز در آن جامعه زنده شده است.

اگر بتوانيم ثابت كنيم علت انحطاط مسلمانان اسلام نيست، بلكه مسلمانان در اثر غفلت از اسلام اين چنين گرفتارند، يكى از شبهات اساسى كه از سوى غربى­ها بر مسلمانان القا مى­شود، يعنى شبهه اى كه علت بدبختى مسلمانان را دين معرفى مى كند و راه سعادت را كنار گذاردن دين ـ دست كم ـ از حوزه امور اجتماعى مى داند، برطرف خواهد شد. همچنين پاسخى خواهد بود به كسانى كه مى گويند: تنها راه توسعه، غرب گرايى و اقتباس دقيق از غرب در تمامى زمينه ها است.

متفکران و دانشمندان مسلمان، با ايمان به توان اداره جامعه از سوى اسلام، بر اين باورند كه وضعيت كنونى جوامع اسلامى محصول عملكرد مسلمانان است، نه نتيجه اسلام، اسلام طالب سعادت، رفاه و خوش بختى براى تمام بشريت است و تنها راه خروج از اين گرداب، احياى فكر دينى و بازگشت به اسلام اصيل است.

تاریخ اثبات می­کندکه، تمدن اسلامى پس از يك دوره نمايش اقتدار و دوران طلايى، از قرن چهارم هجرى (دهم ميلادى) به بعد، از حركت بازماند و همچون ساير تمدن‏ها در سراشيبى انحطاط قرار گرفت، اگرچه اين اضمحلال هرگز به‏منزله نيستى نبود، بلكه اصول ديانت اسلام در طول زمان همچنان اعتبار و عظمت خود را حفظ نمود و در قالب‏هاى مختلف تمدنى تجلى يافت.

چنان كه از اسناد تاريخى بر مى‏آيد، در انحطاط تدريجى تمدن اسلامى عوامل درونى و بيرونى آشكارا و ناپيدا مؤثر بودند كه هريك به نوعى زمينه هجوم آفات تمدنى را فراهم آوردند.

بى‏گمان علت اصلى اين ضعف و فتور، انحراف مسلمانان و دور شدن آرام و تدريجى آنان از اسلام راستين بود. اين انحراف خود علل ديگرى داشت كه با مقايسه دوره‏هاى مختلف تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى مى‏توان آنها را جستجو نمود. از مهم‏ترين علل اين انحراف را، پيش‏آمدهاى تاريخى، تغيير مسير حركت خلافت اسلامى و نيز تحولات عميق در مبادى حاكميت اسلامى مى‏توان برشمرد. اين تغييرات سياسى در جهان اسلام خود تبعاتى جدى در پى داشت؛ از جمله روى كار آمدن خلفاى نالايق و ناشايست، نفوذ و رجعت افكار جاهلى و خرافى، گسترش استبداد سياسى و تخطئه دينى، قشرى‏گرى و آغاز بدعت‏ها و پيرايه‏هاى مذهبى، تبليغ عقايد سست و بى‏پايه و ترويج اباحه‏گرى، بى‏اعتنايى به عقل و علم و نيز تسلط جهل و عقب‏ماندگى ذهنى و اجتماعى.

عقايد اصيل اسلامى منبعث از احكام دقيق و اصول و قواعد مستحكم و دستورها و مقررات عالى اسلامى- كه همه رموز زندگى فردى و اجتماعى را در بر مى‏گرفت- جامعه كلان اسلامى را در قرون نخستين اسلامى به وحدتى همه‏گير رهنمون كرد و سرزمين‏هاى اسلامى و مسلمانان را زير چمبره واحدى گرد آورد و «امّت واحده» شكل گرفت. اما با ترك اين اصول و تغيير مقررات و دستورهاى شارع مقدس توسط خلفا، حكام و امراى نالايق، جامعه اسلامى ضمن ابتلا به بدعت‏ها و پيرايه‏هاى جدى و روى‏آورى به سنت‏هاى ابداعى، به بيراهه و تفرقه كشانده شد و رفته‏رفته به سيطره جهل و تعصب دينى افراطى و گاه تفريطهاى مذهبى جاهلانه منجر شد.

براى بررسى كلى علل و عوامل ضعف و انحطاط تمدن اسلامى؛ ضمن ارائه طبقه‏بندى كلى تحت عنوان عوامل درونى و بيرونىِ ضعف تمدن اسلامى، برآنيم تا در خلال بررسى اين دو مجموعه، به مهم‏ترين نتايج آنها بپردازيم.

————–

(1) بحارالانوار، ج 51، ص 130.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا