برخى از روشنفكران تلاش مىكنند تا چنين وانمود كنند كه در حوزه تفكر دينى عقل و دين از يكديگر جدا بوده و دين تنها در عرصههايى حضور دارد كه عقل در آنجا حكم ندارد و هر كجا كه عقل كاربرد دارد، قلمرو دين نيست،چون دين را در امور ماورايى و به اصطلاح عالم راز آلود منحصر مىدانند و مىگويند عالم راز آلود از عالم عقلانى و به تبع آن از مديريت عقلانى جداست و چنين نتيجه مىگيرند كه قلمرو دين محدود به «مسايل فردى» و «امور معنوى» است و از برنامهريزى و مديريت جامعه به دور است و مديريت جامعه و برنامهريزى از اختصاصات عقل و مديريت عقلانى جامعه برخاسته از آن است.
در حالى كه در تفكر اسلامى نه تنها عقل و دين از يكديگر جدا نيستند، بلكه مكمل و مؤيد يكديگرند. چطور مىتوان گفت دين اسلام به عنوان آخرين و كاملترين دين كه شالودهاش بر «عقل و فطرت» است و ادعای اداره جامعه جهانى و رستگارى همه جانبه انسان را دارد، از عقل و علم دور و در مقابل آن است؟!
بلكه بر خلاف پندار نادرست آنان دين جاويد و جامعى چون اسلام در همه حوزههاى زندگى مادى و معنوى انسان وارد شده و داراى برنامه و احكام و قوانين مىباشد. روشن است چنين دينى با چنين رسالت و هدفى وسيع و بزرگ، نمىتواند از عقل و مديريت عقلانى بركنار باشد. هر چند كه چنين تصور و پندارى در باره اديان تحريف شده درست است، اما درباره آيين مترقى و مصون از تحريف اسلام، چنين تصورى باطل و دور از حقيقت است.
در اسلام عقل از چنان جايگاه بلندى برخوردار است كه تحت عنوان «عقلانيت دينى» بخش عظيمى از بيان احكام و اثبات مطالب و مسایل دينى را به عهده دارد و در كنار «نقل» تامين كننده اهداف آسمانى و مترقى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله مىباشد.
از اين رو، بايد گفت: تعبير «عقل و دين» به نظر دقيق اسلامى و مفاهيم قرآنى نوعى تعبير نارسا و بلكه دور از واقعيت است، چون به ذهن آورنده تعارض عقل و دين و يا حداقل تداعى كننده دوگانگى و جدايى ميان اين دو است.
بنابراين، تعبير صحيح و سازگار با ديدگاه دقيق اسلامى اين است كه گفته شود: «عقل و نقل»، نه «عقل و دين»؛ و اگر در تعابير از «عقل و دين» سخن مىرود، به واقع «عقل و نقل» مراد است.
- اسلام، دين عقل و فطرت
از متون دينى (آيات و روايات) به دست مىآيد كه شالوده اسلام بر عقل و فطرت است. عقل و براهين عقلى با روح و محتواى احكام و قوانين آسمانى اسلام آميخته است. در اين جا به عنوان نمونه چند حديث از معصومين عليهم السلام بويژه حضرت على عليه السلام نقل مىشود.
اصبغ بن نباته از على عليه السلام روايت كرد كه جبرئيل عليه السلام بر آدم نازل شد و گفت:
اى آدم، من مامور شدهام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم. پس يكى را بر گزين و دو تا را واگذار. آدم گفت: آن سه چيز چيست؟ گفت: عقل، حيا و دين. آدم گفت: عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما باز گرديد و او را واگذاريد. آن دو گفتند اى جبرئيل، ما ماموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم. (1)
از اين روايت استفاده مىشود كه عقل با حيا و دين لازم و ملزومند و از يكديگر جدا نمىشوند. پس خداوند به هر كس عقل عنايت كند حيا و دين هم عنايت كرده است. چه اين كه عقل به معناى واقعى كلمه – نه نيرنگ و فريب كارى – همان است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
«عقل آن است كه با آن خدا پرستيده شود و بهشت به دست آيد». (2)
نيز امام على عليه السلام هدف بعثت پيامبران الهى را شكوفاسازى عقل و فطرت بشر اعلام داشته و فرمود:
«پيامبرانش را در ميان مردم مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت (فطرت خداجويى و دين خواهى) را از آنان خواستار شود و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آنها آورد و با ابلاغ دستورات خدا، حجت را بر آنها تمام كند و گنج هاى پنهان عقل ها را آشكار و شكوفا سازد». (3)
امام موسى كاظم (عليه السلام) در بیان جایگاه عقل چنين فرمودند:
« إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً، وَ حُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ، وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول * همانا خداوند را بر مردم دو حجت و رسول است: حجت ظاهر و آشكار و حجتباطن و پنهان؛ اما حجت ظاهر و آشكار، رسولان، پيامبران و ائمه عليهم السلام و حجتباطن و پنهان، عقلها هستند». (4)
آيا بهتر از اين مىتوان به نقش عقل و جايگاه رفيع آن در دين اشاره كرد؟! به راستى تعبيرى بهتر از اين كه عقل را هم رتبه و هم طراز با پيامبران و امامان عليهم السلام و به عنوان پيامبر و امام درونى و باطنى معرفى كرده، مىتوان يافت؟
- عقل و دين، قوام زندگى سعادتمندانه
در تفكر اسلامى عقل و دين دو ركن و پايه و قوام زندگى مترقى و سعادتمندانه معرفى شدهاند، به طورى كه زندگى بدون اين دو معنا ندارد، هم چنان كه انكار نقش هر كدام، انكار بخش مهمى از حقيقتحيات برتر و تن دادن به حيات حيوانى و دور ماندن از حيات معقول و توام با معنويت و آرمانهاى والاى انسانى و الهى است. چه اين كه امام على عليه السلام، برترين سرمايهها و دارايىهاى زندگى را عقل و انديشه رشد يافته و بزرگترين فقر و نادارى و فلاكت را، حماقت و بى عقلى معرفى كرده است (5) و در بيان رساتر و با لحنى جدىتر فرمود:
«.. وَ لَا أَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَ لَا دِينٍ؛ لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّينِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ، فَلَا يَتَهَنَّأُ بِحَيَاةٍ مَعَ مَخَافَةٍ، وَ فَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَيَاةِ، وَ لَا يُقَاسُ إِلَّا بِالْأَمْوَاتِ * … از هيچ انسان فاقد عقل و دينى چشم نمىپوشم و نمىگذرم؛ زيرا جدايى از دين جدايى از امنيت و آرامش است و زندگى (بدون امنيت و آرامش و) توام با هراس و اضطراب، گوارا و لذت بخش نيست؛ و فقدان عقل (نيز) فقدان زندگى است (زيرا بى خردان) فقط با مردگان مقايسه مىشوند وبس!» (6)
ثمره شيرين همراهى عقل و وحى و يا عقل و دين اين است كه انسان مؤمن بايد هيچ كارى را بدون ملاك عقلى و برهان به انجام نرساند و به اصطلاح در هيچ كارى بدون داشتن حجتشرعى و يا حجت عقلى وارد نشود. چه اين كه تكليف دينى در اين دنيا به مقدار عقل و درك و توان فكرى و عملى مكلفان است، همچنان كه طبق دادههاى دينى (آيات و روايات) حسابرسى و ازخواست بندگان در قيامت نيز به اندازه عقلى است كه در دنيا به آنها داده شده است.
امام على عليه السلام در حديث ديگرى ضمن بيان شاخصههاى زندگى آميخته به انديشه دينى و عقلانى با تصريح به نام عقل و دين تحت عناوين «انسان عاقل» و «انسان مؤمن»، به رابطه تنگاتنگ و ناگسستنى ميان عقل و دين در تفكر دينى – اسلامى اشاره كرده و فرمودند:
«انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسيم مىكند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگار خويش مىكند؛ قسمت ديگرش را در راه اصلاح معاش و زندگىاش به كار مىگيرد و قسمتسوم را براى بهرهگيرى از لذتهاى حلال و دلپسند. و براى شخص عاقل، شايسته نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه جهتباشد: براى اصلاح امور زندگى، يا در راه آخرت و يا در راه لذت غير حرام». (7)
- عقل، ملاك درک حسن و قبح افعال
يكى از بزرگترين نقشهاى كاربردى عقل در عمل و شيوههاى رفتارى دينداران و مؤمنان، درك خوبىها و بدىها و به اصطلاح كلامى «حسن و قبح افعال» توسط عقل است، به طورى كه اگر داورى عقل و خرد را در كردار و رفتار نپذيريم و خوبىها و بدىها را با شاخص و ملاك عقل شناسايى نكنيم، در زندگى و در تشخيص بايدها و نبايدهاى ايمانى و نيز در تشخیص ميان حق و باطل و خوبىها و بدىها دچار مشكل جدى مىشويم، و اساسا فلسفه حسابرسى و پاداش و كيفر اعمال در روز جزا معنا و مفهوم حقيقى خود را از دستخواهد داد، چه اين كه خوبى را به اين دليل خوبى مىگويند كه عقل به حسن ذاتى آن حكم مىكند و هر چه را هم عقل ناب خوب بداند شرع خوبى آن را امضا كرده است و به عكس، بدى بدين دليل بد است كه عقل ناب و مستقل آن را قبيح و زشتبداند. و زشت عقلانى هم حرام شرعى و گناه و معصيت است.
البته توجه شود مراد اين نيست كه عقل بايد و مىتواند در همه اعمال و حلال و حرام دينى اظهار نظر كند و هر طور كه اظهار نظر كرد حجت شرعى بوده و مورد امضاى شرع و دين است، چون خواهيم گفت دين خدا هرگز با قياسات و دريافت هاى عقل ناقص بشرى قابل دريافت و اثبات نيست بلكه مراد اين است كه عقل در محدوده هايى كه قدرت درك و شناخت دارد و به اصطلاح حوزه عمل اوست كه در اصطلاح كلامى از آن به «حسن و قبح عقلى» و مانند آن تعبير مىكنند، حكم مستقل عقل ناب كه با مقدمات برهانى و يقينى به دست آمده، حجتشرعى و معتبر است. به عنوان نمونه به دو حديث در اين زمينه توجه كنيد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ. همانا تمام خير با عقل درك مىشود و كسى كه عقل ندارد دين ندارد». (8)
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نيزفرمودند:
«فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُون… وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيح * به وسيله عقل، بندگان، آفريدگار خويش را شناختهاند (عقل وسيله شناختسرچشمه هستى است)؛ و به وسيله عقل زيبا از زشت را تشخيص دادهاند.(عقل وسيله شناخت تكاليف بندگان است)» (9)
توضيح آن كه متكلمان و حكيمان اسلامى به ويژه خواجه نصيرالدين طوسى مىفرمايند:
از آثار حسن و قبح عقلى (علاوه بر شناختخدا و لزوم عبادت او به عنوان لزوم شكر منعم، نيز توصيف خدا به عدل و حكمت، لزوم بعثت پيامبران و تشريع اديان بر اساس لزوم لطف بر بندگان، تصديق مدعيان نبوت و تشخيص صدق مدعاى آنان و)…، اثبات ارزشهاى اخلاقى توسط آن است؛ زيرا حسن و قبح عقلى پايه و اساس اخلاقيات و مكارم اخلاقى به شمار مىآيد. به اين بيان كه كليه امور اخلاقى و احكام و قوانين شرعى (حلال و حرام) بر اساس حسن و قبح عقلى تشريع شده و سازگار با عقل و فطرت پاك و سالم انسانى بوده و داير مدار احكام عقلى و بايدها و نبايدهاى آن است. (10)
بنابراين، عقلانى بودن دين نيز به معناى هماهنگی حقايق جاودانه و اصيل دين با مطالب و مسایل عقلى است. يعنى ساختار قوانين دينى به گونهاى است كه قابل درك و اثبات با عقل است و در صورتى كه قوانين، اعمال و عقايد دينى بر عقل در قالب مطالب قابل قبول ارايه گردد، عقل آنها را تاييد و گواهى مىكند.
- تبيين بيشتر جايگاه عقل
اگر بخواهيم نقشهاى كاربردى عقل در دين را بررسى كنيم، مىتوان برخى از مهمترين كاربردها و نقشهاى عقل را در محورهاى زير جمعبندى و ارايه كرد:
عقل، مشخص کننده تكليف، معيار قبولى عبادات، معيار استنباط احكام، وسيله درك مصالح و مفاسد و حسن و قبح اعمال، وسيله درك و شناخت شريعت و دين برتر و كاملتر، معيار شناخت حق از باطل، عامل حيات و بقاى شريعت، ملاك حسابرسى در روز جزا، منبع مطمئن درك و كشف بسيارى از احكام و غير آن است.
در تبيين بيشتر جايگاه عقل در اسلام و رابطه آن با دين، بايد گفت:
عقل ناب در اسلام به عنوان منبع مستقل در اثبات برخى مطالب و مسايل دينى و نيز در كشف احكام و فروع فقهى، در كنار دو منبع ديگر (كتاب و سنت) مطرح است، يعنى در اسلام نه عقل به عنوان تنها منبع شناخت و معرفت دينى پذيرفته شده و نه به طور كلى فاقد اعتبار و بىارزش شمرده شده است.
پس روشن شد كه دين، مجموعه رهآورد عقل و نقل است و عقل نه تنها در برابر دين قرار نمىگيرد و رقيب آن نيست، بلكه هماره رهنمود عقل، همتاى هدايت نقل و جزء احكام، مسايل و قضاياى دينى تلقى شده و معتبر است، يعنى همان طور كه بعضى از كارها طبق متون نقلى يا واجب استيا حرام، همين طور بعضى از كارها بر اساس حكم عقل يا واجب است يا حرام است.
علت اين است كه اصل دين و فرامين دينى، همان اراده خداوند است كه گاهى به وسيله عقل به عنوان رسول و حجتباطنى مكشوف مىشود و زمانى توسط نقل (رهاورد انبيا) به عنوان رسول ظاهرى و گاهى هم به وسيله هر دو به طور انضمام.
از آن چه گفته شد چند چيز روشن مىشود: نخست، اين كه گفته شده قلمرو عقل و دين جدا است، نه به اين معناست كه عقل و دين در برابر هم و رقيب يكديگرند، بلكه هر دو مكمل همند و نه دين در اين گونه تعابير به معناى اصل دين مىباشد، چون اصل دين مركب از عقل و نقل است. از اين رو، تعبير عقل و دين به اين معنا غلط و دور از واقع است.
بنابراين، تفكيك بين عقل و دين به صورتى كه اين دو در برابر هم قرار بگيرند و حريم هر يك جداى از ديگرى بوده، به طورى كه باهم تعامل نداشته باشند، چنين نيست؛ زيرا دينى كه بنيادش بر عقل و فطرت پاك و نيالوده انسانى است نمىتواند غير عقلى بينديشد و احكامى برخلاف عقل ناب صادر كند.
همچنان كه مراد از اين كه دين اسلام، دين عقل و فطرت است نيز به اين معنا نيست كه عقل و نقل در همه جزييات عين هم مىانديشند و نظر مىدهند، بلكه چنان كه اشاره شد مراد اين است هر يك عهدهدار بخشى از حوزه علم و عمل دينى مىباشند. به اين بيان كه همه احكام مورد لزوم دين و دنياى مردم در همه اعصار، به طور جزيى در شريعت وحيانى نيامده است. و از آن طرف، عقل هم قادر نيست كه همه مسايل مورد نياز بشر را درك و براى آنها احكام صادر كند، بلكه عقل و وحى به كمك هم مىتوانند رهگشاى دنيا و آخرت مردم باشد.
بر اين اساس، آنجا كه عقل درك نمىكند و حكم ندارد، حوزه مستقل شرع است، نيز آنجا كه عقل درك مىكند و حكم دارد، شرع يا حكم مستقل ندارد يا فقط به بيان كليات بسنده كرده و شرح جزييات مسايل را به عقل واگذارده است و يا شرع مستقلا حكم آورده و به جزييات مسايل هم پرداخته است، ولى با وجود احكام عقلى، اينگونه احكام شرعى، ارشاد به حكم عقل است. چنان كه اين سخن امام على عليه السلام كه فرمودند:
خداوند از بيان برخى از احكام خوددارى ورزيده است، ولى نه از روى فراموشى، بلكه از روى تفضل و رحمت. (11)
اشاره به همين دارد كه خداوند بيان بسيارى از چيزها را به عقل سپرده و حكم عقل را نيز در اين مسايل تایید كرده است. البته مراد از احكام عقلى هم احكام متقن و براهين محكم عقلى بر آمده از عقل ناب و نيالوده به پليدىها و هواهاى نفسانى است نه احكام ظنى حاصل از استحسان و قياس و مانند آن كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام فاقد ارزش و اعتبار است.
دوم، روشن شد كه سخن از مديريت عقلى و عقلانى و مديريت فقهى و دينى و تفكيك حوزه عمل اين دو سخن گزاف و باطلى است زيرا اولا كسى نگفته كه دين همه جزييات مسايل مربوط به زندگى را بيان كرده تا شما آن را نفى كنيد، ثانيا مديريت عقلى شايد در برابر مديريت فقهى (فقه برآمده از كتاب و سنت) باشد اما با توضيحاتى كه ارايه شد، هرگز در برابر مديريت عام دينى نيست، چون در باره امور جزيى روزمره زندگى، يا نصوص دينى نيامده و يا بسيار كم و ناچيز آمده و بيان شرعى راهكارهاى زندگى هر زمان به فقهاى هر عصر واگذار شده تا از طريق اجتهاد مصطلح و مورد قبول پيشوايان دينى (كه در سخنانشان بازگو شده است) و با استفاده از ادله اجتهادى (كتاب، سنت، اجماع و عقل)، به استنباط و اجتهاد پرداخته و احكام و برنامههاى لازم زندگى در چارچوب دين را استخراج و فراراه مؤمنان و دينداران قرار دهند; يا اين كه بر عهده كارشناسان و متخصصان مربوط به هر بخش از علوم و مسايل مورد نياز زندگى نهاده شده تا آنان با رعايت ضوابط شرعى و سازگار با متون دينى، مسايل و نيازمندىهاى زندگى بشر را تهيه و ارايه كنند.
- توهّم ممنوعيت مطلق سؤال در قرآن
بعضي ميگويند: تنها دليل اثباتي دين، قرآن و سنت است و عقل هرگز نميتواند دليل ديني باشد؛ زيرا قرآن كريم، اصلي ترين اركان دين را خارج از قلمرو سؤال و جواب ميداند؛ چون اگر سؤال از خدا، مراتب توحيد خداوند، وحي و رسالت و معاد ممنوع باشد، پرسش از احكام و حِكَم الهي نيز ممنوع است و در نتيجه، راه عقل و تعقل نيز بسته است؛ زيرا عقل با سؤال و جواب زنده است؛ چنانكه ماهي با آب زنده است.
براي نمونه، قرآن كريم ميفرمايد: «لا يُسئَلُ عمّا يَفعل * خدا هر كاري كند نميتوان درباره او سؤال كرد. سوره انبياء آيه 23». از طرفي ميگويد: «إن الحكم إلاّ لله * فرمانروايي مطلق از آن خداست. سوره انعام آيه 57». وقتي خدا فرمانرواي مطلق باشد و نتوان از او سؤال كرد، معنايش آن است كه مسير تعقل آزاد مسدود است و فقط از راه نقل بايد مباني و اصول و احكام دين را تأمين كرد.
- ردّ ممنوعيت مطلق سؤال
ابتدا بايد دانست كه نقش سؤال و جواب در رشد علم چيست؟ رابطه سؤال و جواب، همانند رابطه مذكر و مؤنث است؛ همانگونه كه طبق جريان عادي از مرد يا از زن به تنهايي فرزند متولد نميشود، بلكه پديد آمدن نسل انسان و تداوم آن در گرو لقاح مذكر و مؤنث است، پيشرفت و ترقي علم نيز در گرو سؤال و جواب است. اِشكال و سؤال به منزله مؤنث است و جواب به منزله مذكّر و اين نكاح با ميمنتي كه بين سؤال و جواب هست، موجب رشد نسل علوم است.
آنجا كه نفس سؤال نيست يا سؤال هست، ولي جواب قانع كنندهاي نيست، علم عقيم است، پس زمينه ترقي و پيشرفت جامعه را بايد با سؤال و جواب مناسب فراهم كرد.
سؤالهاي ناشي از گیر انداختن طرف سئوال و تحقير، سؤالِ فريبكارانه است و پرسشگر آن در صدد فهميدن نيست. از اينرو، عقيم است و استحقاق جواب ندارد. نيز اگر سؤالي استفهامي باشد و به قصد فهميدن پرسيده شود، ولي جوابْ گويا و قانع كننده نباشد، گرچه به صورت جواب است، اما باطن جواب را ندارد. به همين دليل، سؤال و جواب عقيم است.
به بيان ديگر، سؤال محققانه و جواب محققانه، فرزند با بركت دانش را به دنبال خواهد داشت. از اينرو، حيات و رشد علم در پرتو چنين سؤال و جوابي تأمين خواهد شد.
پس از بيان نقشِ سؤال و جواب، ميتوان گفت كه سؤال اقسامي دارد؛ سؤالهاي ممنوع و سؤالهاي روا و جايز؛ چنانكه در عرف نيز بعضي از سؤالها ممنوع و برخي مجاز است؛ هر مطلبي كه عقل، حقّ ورود در آن را دارد، سؤال از آن رواست؛ و گرنه نارواست. اينك به برخي از اقسام سؤال اشاره ميشود:
- سؤال كه به قصد فهميدن مطلب علمي است؛ قرآن به اين نوع سؤال ترغيب و تشويق ميكند؛ چنانكه به همگان فرمود: اگر چيزي را نميدانيد، از اهل ذكر سؤال كنيد: « فَسَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون. سوره نحل، آيه 43».
- گاهي سؤال به معناي اعتراض است. اين قسم از سؤال نسبت به خداوند سبحان ممنوع است و سؤالي كه در بعضي آيات از آن نهي شده، همين نوع از سؤال است: «لَا يُسَئلُ عَمَّا يَفْعَل. سوره انبياء، آيه 23. يعني هيچ قانوني بر خدا حاكم نيست تا خدا زير سؤال برود، بلكه ديگران مورد سؤال هستند»: «فَلَنَسْئلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسَئلَنَّ الْمُرْسَلِين * همه افراد در قيامتْ مورد سؤال الهي قرار ميگيرند؛ هم پيامبران مسؤولند و هم امّتهاي آنها. سوره اعراف، آيه 6».
- سؤال از پيامبر درباره خدا (ص)
عدهاي از وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال و درخواست كردند: خدايي كه ما را به طرف او دعوت ميكني، به ما معرفي كن تا او را بشناسيم و او را عبادت كنيم. خداوند نيز به دنبال اين درخواست، سوره مبارك توحيد را بر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل كرد: «بسم الله الرحمن الرّحيم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَد * بگو: حقيقت اين است كه خدا يكتاست. آن خدايى كه (از همه عالم) بى نياز (و همه عالم به او نيازمند) است. نه كسى فرزند اوست و نه او فرزند كسى است. و نه هيچ كس مثل و مانند و همتاى اوست». اين سوره، شناسنامه خداوند است، بلكه همه قرآن كريم بيان هويت و شناسنامه خداوند است؛ زيرا سراسر آيات قرآن، خدا و اسماي حسنا و صفات و افعال و آثار او را تشريح ميكند.
عقل نيز ميگويد: بعضي از سؤالها درباره خدا رواست، ولي سؤالهايي مانند خدا از چه خلق شده است؟ ماده و صورتش چيست؟ اينگونه پرسشها درباره خدا هرگز راه ندارد؛ چنانكه نقل نيز چنين ممنوعيتي را تأييد ميكند.
سِرّ منع اينگونه پرسشها درباره خداوند، بيمعنا بودن آن است؛ زیرا عقل و نقل، هماهنگ با يكديگر ميگويند: خدا علت مادي و صوري ندارد و مخلوق نيست و نيز اين گونه پرسش ها درباره خداوند روا نيست.
سؤال از علت فاعلي (خالق) خداوند نيز روا نيست؛ زيرا همه موجود هاي امكاني نيازمندند و او بي نياز است و موجود بي نياز، فاعل و خالق ندارد. «هو الأَوّلُ والاخرُ. سوره حدید آیه 3. پس، خدا، نه ابتدا دارد و نه انتها».
از افعال الهي نيز سؤال نميشود؛ به گونهاي كه افعال وي زير سوال قرار گيرند؛ زيرا افعال كساني مورد سؤال واقع ميشود كه در چارچوب قانوني حركت كنند؛ حال آنكه خدا قانون آفرين است و براساس قانون پيش ساخته عمل نميكند تا مورد سؤال واقع شود؛ زيرا قانون، فعل و مخلوق خداوند است.
——————————————————-
(1) اصول كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حديث 2.
(2) بحارالانوار، ج1، ص 116.
(3) نهج البلاغه ، خطبه 1.
(4) اصول كافى، ج1، ص 16، حديث شماره 12.
(5) نهجالبلاغه، كلمات قصار حدیث شماره 38.
(6) اصول كافى، ج1، كتاب العقل و الجهل، حديث 30.
(7) نهجالبلاغه، كلمات قصار حدیث شماره 390.
(8) تحف العقول، حسن بن على شعبه حرانى، ص 44، نشر مؤسسه اعلمى للمطبوعات، بيروت.
(9) اصول كافى، ج1، كتاب العقل و الجهل، حديث شماره 34.
(10) ر . ك: حسن و قبح عقلى، سلسله درسهاى استاد جعفر سبحانى، نگارش على ربانى گلپايگانى، بويژه صص 116- 122، نشر مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1368.
(11) نهجالبلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار حدیث شماره 105.