- لیلة المبیت
- شوراى دار الندوه
سران قریش در حل مشکلات در نقطهای به نام «دار الندوه» انجمن میکردند و در مسائل بغرنج به تبادل افکار و تشریک مساعی میپرداختند.
در سالهای دوازدهم و سیزدهمِ بعثت، مردم مکه با خطر بزرگی روبرو شدند. پایگاه بزرگی که مسلمانان در یثرب به وجود آورده بودند و حمایت آنان از حفاظت پیامبر صلىاللهعليهوآله تهدیدی جدی برای قریشیان بود.
آری، خروج مسلمانان از مكه، مشركان را به وحشت انداخت زيرا آنان احساس كردند كه اكنون جمعيتى از مسلمانان در يك شهر فراهم آمده است و مىتوانند تهديدى جدى براى آنان و كاروانهاى تجارىشان باشند. از اين رو مصمم شدند تا درباره رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه هنوز در مكه به سر مىبرد تصميمى جدى بگيرند. (1)
در سال سیزدهم از مسلمانان کسی جز پیامبر صلىاللهعليهوآله و علی علیهالسلام و عدهی معدودی از مسلمانان که بازداشت و یا بیمار شده بودند، کس دیگری باقی نمانده بود. میرفت که این عده نیز مکه را به عزم یثرب ترک گویند. ناگهان قریش تصمیمی قاطع و خطرناک گرفتند. (2)
آنان تا آن زمان، درباره كشتن رسول خدا صلىاللهعليهوآله به طور جدى نينديشيده بودند؛ زيرا احساس مىكردند كشتن وى قريش را به اختلاف میكشاند و مىتواند نزاعى را كه انتهاى آن قابل پيش بينى نيست به وجود آورد. طبعاً مكه شهرى تجارى بود و بقاى تجارت به مقدار امنيّت و آرامشى كه در اين شهر بود، بستگی داشت. اگر اين آرامش از ميان مىرفت تجارت نيز مختل مىشد. لذا هر بار در اين باره سخن به ميان مىآمد، يا انديشهاى فردى بود كه قابل اجراء نبود يا آنكه بلافاصله از طرف جمع با آن مخالفت مىشد. اما اكنون همين تجارت (صرف نظر از اصل دشمنى كفر و ايمان) به دليل كانون خطر شدن يثرب براى كاروانها، در تهديد قرار گرفته بود. (3)
عياشى در تفسيرش از امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام نقل مىكند كه فرمودند: قريشىها جلسهاى برقرار كردند و سپس از هر طايفهاى، افرادى انتخاب شدند تا در مورد رسول الله صلىاللهعليهوآله تصميم بگيرند. در اين حال پيرمردى جلوى درب ايستاده بود و هنگامى كه مىخواستند داخل دار الندوه شوند، گفت: مرا هم به داخل ببريد، گفتند: تو كه هستى اى پيرمرد؟ گفت: من پيرمردى از مُضَر هستم و نظرى دارم كه شما را به آن راهنمايى مىكنم.
پس همگى وارد شدند و نشستند و به مشاوره پرداختند، در حالى كه پيرمرد هم نشسته بود. پس از بحث و نظر قرار گذاشتند كه رسول الله را اخراج كنند. او گفت: اين رأى خوبى نيست، اگر او را اخراج كنيد، افرادى را جمع مىكند و به جنگ با شما مىپردازد.
گفتند: راست مىگويى، اين رأى خوبى نيست. براى همين با هم مشورت كردند و قرار گذاشتند كه وى را حبس كنند.
او گفت: اين رأى خوبى نيست، اگر چنين كنيد، از آنجا كه محمد صلىاللهعليهوآله مردى شيرين زبان است، فرزندان و بردگان شما را به تدريج فاسد مىكند؛ و اگر برادر و فرزند و همسر شما را فاسد كند حبس وى چه فايدهاى خواهد داشت؟!
سپس با هم مشورت كردند و تصميم گرفتند كه وى را به قتل برسانند و براى اين كار جوانانى را از هر يك از طوايف انتخاب كنند كه با شمشير آن حضرت را بكشند. (4)
قمى در تفسيرش مىنويسد: قريش در دار الندوه اجتماع كردند و قرار اينگونه بود كه اگر كسى كمتر از چهل سال داشت، حق نداشت وارد دار الندوه شود؛ بنابراين چهل نفر از پيرمردان قريش وارد دار الندوه شدند.
در اين ميان، ابليس با چهره پيرمردى ظاهر شد كه نگهبانان به وى گفتند: تو كيستى؟ او گفت: من پيرمردى از اهالى نجد هستم. من در اين زمينه پيشنهاد بسيار خوبى دارم و هنگامى كه از اجتماع شما در مورد اين مرد آگاه شدم، آمدم تا رأى و نظر خود را براى شما بيان كنم. نگهبانان گفتند: برو داخل و ابليس وارد جلسه شد.
پس از شروع جلسه، ابو جهل گفت: اى جماعت قريش، شما مىدانيد كه هيچ قبيلهاى از قريش، عزيزتر از ما نيست. ما اهل الله هستيم كه هر ساله اعراب دو مرتبه به سوى ما مىآيند و ما را مورد احترام قرار مىدهند. ما در حرم امن الهى هستيم و براى همين هيچ كس به ما طمع نمىكند. ما هميشه اينگونه بودهايم تا اين كه محمد بن عبد الله در ميان ما ظهور كرد.
گفتند: پيشنهاد تو چيست؟ گفت: فردى را از ميان خويش براى كشتن محمد انتخاب كنيم و اگر بنى هاشم خونبهاى او را طلب كردند، ده برابر به آنها خونبها بدهيم.
شخص ديگرى گفت: من نظر ديگرى دارم. گفتند: آن را بيان كن. گفت: او را در خانهاى زندان مىكنيم و آب و غذا هم به وى مىدهيم. او آن قدر در آن خانه بماند تا قابض الروح به سراغش بيايد و جانش را بگيرد؛ چنان كه زهير و نابغه و امرؤ القيس به همين صورت مردند.
ابليس گفت: اين رأى و نظر بدتر از اولى است! گفتند: چرا؟ گفت: زيرا بنى هاشم به اين كار راضى نمىشوند و هنگامى كه موسمى از موسمهاى عرب فرا برسد، آنها از ديگران درخواست كمك مىكنند و با همكارى آنها محمد را آزاد مىكنند.
شخص ديگرى گفت: رأى من اين است كه او را از شهر خويش اخراج كنيم و با خيال آسوده به پرستش خدايان خويش بپردازيم.
ابليس گفت: اين رأى از همه بدتر است! گفتند: چرا؟ گفت: زيرا شما با اين كار فصيحترين و سخنورترين و زيباروىترين فرد را به ميان قبايل عرب مىفرستيد و او با زبان شيرين خود، آنها را افسون مىكند و چيزى نمىگذرد كه آنها را سواره و پياده عليه شما به جنگ مىفرستد.
آنها كه ديگر حيران مانده بودند به ابليس گفتند: نظر شما در اين باره چيست اى پير مرد؟ گفت: تنها يك راه وجود دارد. گفتند: آن چيست؟ گفت: از هر طايفه قريش و حتى از بنى هاشم فردى انتخاب مىشوند، آنگاه هر كدام چاقو يا شمشيرى در دست مىگيرند و هر يك ضربهاى بر او وارد مىكنند تا به هلاكت برسد و خونش در ميان قريش متفرق شود. به اين ترتيب بنى هاشم نمىتوانند به خون خواهى از وى برخيزند؛ زيرا طايفههاى مختلف قريش در آن شريك هستند و اگر از شما درخواست كردند، سه برابر خونبهاى معمولى به آنها بدهيد. آنها گفتند: بلكه ده برابر خونبهاى معمولى به وى مىدهيم.
سپس گفتند: رأى همان رأى و نظر پيرمرد نجدى است و پس از اين مجلس جبرئيل بر رسول اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شد و او را از واقعه مطلع كرد. (5)
- خوابيدن على عليهالسّلام در جاى پيامبر اكرم صلّىاللّهعليهوآله
شيخ طوسى در أمالى گفتهاند: هنگامى كه جبرئيل نبى اكرم صلىاللهعليهوآله را از توطئه قریش برای به قتل رساندن پیامبر صلىاللهعليهوآله باخبر و به او دستور هجرت را صادر كرد، آن حضرت صلىاللهعليهوآله على را فراخواند و به او گفت: اى على، جبرئيل بر من نازل شده و به من خبر داده است كه قريش براى كشتن من جلسه تشكيل داده و نقشهاى ريختهاند. خداوند به من دستور داده است كه به شهر اقوام خودم هجرت كنم و براى اين كار همين امشب بايد به غار ثور بروم و خداوند به من فرمان داده است كه به تو بگويم در جاى من بخوابى تا گمان كنند كه من در جاى خوابم هستم. حال چه مىكنى؟
على عليهالسّلام فرمود: اگر در جاى خواب شما بخوابم، سالم مىمانيد؟ فرمود: بله. على عليهالسّلام از روى خوشحالى تبسّمى كرد و به خاطر شكرگزارى از خبرى كه شنيده بود، به سجده بر زمين افتاد و او اوّلين كسى بود كه سجده شكر به جاى آورد و اولين نفر بعد از رسول الله صلىاللهعليهوآله بود كه گونهاش را به علامت شكرگزارى بر خاك گذاشت.
هنگامى كه سرش را بالا آورد، به او عرض كرد: به آنچه كه مأمور شدهاى بپرداز، اى كسى كه چشم و گوش و پارههاى قلبم فداى تو باد و به آنچه كه مىخواهى به من دستور بده … و هيچ توفيقى براى من نيست، مگر به كمك خداوند متعال.
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: در جاى من بخواب و پارچه حضرمى مرا به روى خود بينداز. اى على، خداوند اولياى خويش را به اندازه ايمان و منزلت دينى آنها امتحان مىكند و كسانى كه بيشتر از همه به بلا و گرفتارى مبتلا مىشوند، انبياى الهى هستند و سپس كسانى كه به آنها نزديكتر هستند.
اى عموزاده، هرآينه خداوند تو را درباره من آنگونه امتحان كرده است كه ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح را امتحان كرد. پس صبر پيشه كن و بدان كه رحمت خداوند به احسان كنندگان نزديك است. سپس نبى اكرم صلىاللهعليهوآله او را در بغل گرفت و از شوق به گريه افتاد و على عليهالسّلام از فراق رسول الله صلىاللهعليهوآله گريه جانكاهى كرد. (6)
- قریش و علی علیهالسلام
دربارهی برخورد قریش با علی علیهالسلام هنگامی که او را به جای رسول خدا صلىاللهعليهوآله در بستر دیدند، به دو نکته اشاره میشود:
- وقتی قریش با این وضعیت مواجه شدند، علی علیهالسلام را در مورد محمد صلىاللهعليهوآله تحت فشار قرار ندادند تا جای پسر عمویش را بگوید، علت آن بود که میدانستند هر گونه تلاشی در این باره عبث و بیهوده است؛ زیرا کسی که چنین مخلصانه در بستر پیامبر صلىاللهعليهوآله خوابیده و بینظیرترین صحنه فداکاری و جانبازی تاریخ را آفریده است، قطعاً رازی را که جان خویش را برای آن گذاشته است، فاش نخواهد کرد. از این رو قریش او را رها کردند و نومیدانه بازگشتند.
- علی علیهالسلام با اتخاذ این موضع فداکارانه در بال پیامبر اکرم صلىاللهعليهوآله بالاترین الگوی انسان کامل را به نمایش گذاشت و معنی اخلاص و ماهیت فداکاری و حقیقت ایمان را به تودههای در گذر تاریخ معرفی کرد.
مشرکان میدانستند پیامبر صلىاللهعليهوآله تا چه اندازه علی علیهالسلام را دوست دارد و او نزد حضرتش تا چه پایه، منزلت دارد.
پس هرگاه او را بکشند، در حقیقت برادر، پسر عمو و فدایی جانباز پیامبر صلىاللهعليهوآله را کشتهاند. (7)
- آغاز هجرت
مورخان میگویند: بیعت دوم عقبه سه ماه پیش از هجرت رسول خدا صلىاللهعليهوآله به مدینه بود؛ چنانکه در جای دیگر میگویند: علی الظاهر پس از بیعت نخست عقبه که یاران حضرت به سبب آزار و اذیت قریش توان زندگی در مکه را نداشتند، پیامبر صلىاللهعليهوآله به آنان اجازه داد تا به مدینه هجرت کنند و خود در انتظار اذن خداوند، در مکه ماند. مسلمانان دسته دسته و به صورت پراکنده از مکه خارج و رهسپار مدینه شدند.
هجرت مسلمانان به مدینه از ذی الحجه سال سیزدهم بعثت آغاز شد.
به هر حال خداوند متعال از طریق وحی پیامبرش را از این توطئه آگاه کرد:
«وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرْ الْمَاكِرِينَ؛ (8)
و [یاد کن] هنگامی را که کافران درباره تو نیرنگ میکردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا [از مکه] اخراج کنند و نیرنگ میزدند و خدا تدبیر میکرد و خدا بهترین تدبیر کنندگان است…». (9)
بالاخره رسول خدا صلىاللهعليهوآله از طرف خدا مأمور شد آهنگ سفر کند، و به سوی یثرب برود.
—————————-
1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 405.
2- فرازهایی از تاریخ اسلام، ص 191.
3- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 405.
4- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 159؛ برای مطالعه بیشتر ر. ک: تفسير عياشى، ج 2، ص 54.
5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 161؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تفسير قمى، ج 1، ص 273- 275.
6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 162؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: أمالى شيخ طوسى، ص 463- 465، حديث 35.
7- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 159؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: حیاۀ امیر المومنین، ص 107-108.
8- سوره انفال، آیه30.
9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 152.