- پیش درآمد
تمدن فعلی جهان برآیندی از کوشش های ملل مختلف جهان در طول تاریخ است. با آنکه تمدن معاصر ویژگی های کاملا متفاوت از تمدن های دیگر ملل در درازای تاریخ دارد، اما در حقیقت ترکیبی از تمدنهای پیشین است که مسلما سهم اسلام در به وجود آمدن این تمدن جدید و توسعه آن کمتر از سهم عوامل دیگر نیست.
به نظر می رسد که ترکیب تمدن های گوناگون و تبادل فکری بین ملل در پیدایش و گسترش این تمدن تاثیر بسزای داشته است و اسلام نیز در فراهم کردن مقدمات این ترکیب نقش موثر و کلیدی داشته است.
به طور کلی، جهان از روزگاران كهن تا زمان ظهور اسلام و گسترش آن، به دو بخش شرق و غرب تقسيم مي شده است. مراكز علمي شرقي عبارت بودند از چين، ژاپن، ايران، هند، بين النهرين و شام، و مراكز غربي را يونان، مصر و امپراتوري روم تشكيل مي دادند. اسلام پس از گسترش توانست بخشي از اين مراكز علمي را در چين، هند، ايران، بين النهرين و شام در شرق و بخش بزرگي از امپراتوري بيزانس (روم شرقي)، شامل مصر و شمال افريقا و بخشي از امپراتوري روم (ايتاليا، سيسيل، مالت و اسپانيا) را در غرب تحت نفوذ خود درآورد. از مراكز مهم علمي كه به قلمرو اسلام پيوستند، ميتوان مركز علمي گندي شاپور، اسكندريه، بين النهرين، شام و هندوستان را نام برد كه از ميان آنها مركز اسكندريه به علت متأثر بودن از فرهنگ و علوم يوناني بيشترين اهميت را داشت.
در اين مبحث به نقش اسلام در تركيب اين تمدنها و رشد علوم و چگونگي فراهم شدن زمينه هاي تبادل فكر، فرهنگ و علوم بين تمدنها و آماده كردن زمينه هاي انتقال تمدن و فرهنگ از شرق به غرب توجه شده است.
نخستين اقدام عملي مسلمانان در اين راه، به وجود آوردن يك زبان بين المللي علمي بود، كه در نتيجه آن كتب فراواني را در زمينه هاي مختلف از زبانهاي گوناگون به وسيله مليتها و پيروان مذاهب مختلف به زبان عربي ترجمه كردند. اين كار در دو مقطع زماني انجام شد: يكي در اواخر عهد امويان و ديگري در زمان خلافت عباسيان به انجام رسيد و يكي از كهن ترين و گسترده ترين نهضت هاي علمي جهان به شمار مي آيد كه در نوع خود، در جهان پيش از اسلام، وجود نداشت. پس از دست يابي مسلمانان به اين امر، آنان به نقد و بررسي علومي كه به زبان عربي ترجمه شده بود، پرداختند و در اين زمينه موفقيتهاي فراواني به دست آوردند و دانشمندان بسياري باليدند كه پس از تكميل و گسترش علوم، در چندين نوبت، اين علوم را به غرب منتقل كردند. در حقيقت ميتوان گفت، سهم مسلمانان در انتقال اين تمدن و علوم از سه راه به بار نشست: اول از راه ترجمه كتابهاي گوناگون از زبانهاي مختلف، دوم با تكميل علوم پيشين و ايجاد نهضت نوين علمي در گسترش علوم اسلامي و علم در اسلام، سوم انتقال اين علوم و تمدن به اروپا و غرب.
لازم به ذکر است آنچه به گسترش فعاليتهاي دو دسته اول كمك شاياني كرد، عبارت بود از آزادمنشي اسلامي، به ويژه در گستره علوم و فرهنگ، چنانكه دانشمندان بدون توجه به اختلاف دين و مذهب مورد احترام بودند و بسياري از مترجمان صدر اسلام در دوران نهضت ترجمه از پيروان مذاهب گوناگون بودند؛ مانند صابئين، زرتشتيان، يهوديان و مسيحيان (به ويژه نسطوريان).
عوامل ديگر عبارت بود از تشويق اسلام در كمك به توسعه علوم، فراهم ساختن زمينه تبادل نظر بين دانشمندان سرزمينهاي گوناگون، آماده كردن شرايط مساعد براي فعاليتهاي علمي، كوشش در تأسيس مراكز علمي بين المللي، تبديل زبان عربي به زبان بين المللي علمي، رعايت تساوي در آموزش و آموختن و برابر بودن مسلمان و غيرمسلمان در بهره مندي از شرايط و امكانات حاصله و حمايت از غيرمسلمانان در برابر دشمنان آنها به كمك ارتش اسلام.
علوم و تمدن اسلامي از سه راه به غرب انتقال يافت:
- آميزش مسلمانان با مسيحيان در اسپانيا، ايتاليا، سيسيل و در جنگهاي صليبي و آشنا شدن با فرهنگ و تمدن اسلامي در نقاط گوناگون جهان اسلامي و مرزهاي آن با دنياي خارج از آن؛
- ترجمه كتب عربي به زبانهاي اروپايي، از سده پنجم تا هفتم هجري، در جريان رويكردي كه از آن به نهضت ترجمه از عربي به لاتين تعبير مي شود؛
- تدريس و استفاده از كتب عربي، كه دانشمندان مسلمان آنها را نوشته يا ترجمه كرده بودند، در مراكز علمي و نيز آميزش مسيحيان با مسلمانان از راه ازدواج و روابط اجتماعي و تقليد مسيحيان از آداب و رسوم و نحوه پوشش مسلمانان.
اين تحول از زمان گسترش اسلام در اسپانيا آغاز شد و در دوره جنگهاي صليبي شتاب گرفت. سلاطين نورمان، مانند راجر اول و دوم و فردريك دوم، تقريبا به صورت نيمه مسلمان زندگي ميكردند و گسترش فرهنگ و هنر، معماري، علوم و فلسفه و ترجمه كتاب از عربي به لاتيني را ترغيب وتشويق ميكردند.
علاقه به فرهنگ و تمدن اسلامي (اسلام گرايي) در اسپانيا به حدي بود كه براي مسيحياني كه به شدت تحت تأثير فرهنگ و تمدن اسلامي قرار گرفته بودند و ظاهرا به مسلمانان شبيه شده بودند، اصطلاح خاص «مستعربه» را به كار مي بردند.
زبان عربي زبان علمي طبقه روشنفكر و فرهيخته به شمار مي آمد، به گونه اي كه برخي از اسپانيايي ها از اين بابت بر عربها برتري داشتند. تماس مسيحيان و مسلمانان به اندازه اي بود كه به ازدواج هايي ميان طبقات مختلف انجاميد و به فرزنداني كه از اين گونه ازدواجها متولد ميشدند، اصطلاحا «المولدين» مي گفتند.
نفوذ افكار اسلامي را، در ميان مسيحيان اسپانيا، ميتوان از ميزان تأثيرپذيري رهبران مسيحي از انديشه هاي اسلامي تشخيص داد؛ چنانكه گفته اند: اليپندوس اسقف شهر تولدو (طليطله)، به واسطه تأثيرپذيري از باورهاي اسلامي، الوهيت عيسي (ع) را انكار كرد و گفت كه وي بشر و فرزند خوانده خداست.
اين باور به سرعت در اسپانيا و اروپا انتشار يافت و اسقف اُرگيل، در ناحيه سيتمانيا، كه قسمتي از فرانسه بود، نيز اين باور را انتشار داد. اين جريان نفوذ معنوي اسلام را در سطوح مختلف طبقات اسپانيايي به طور خاص و در ميان اروپاييان به طور عام نشان ميدهد. مردم اسپانيا در آن روزگار لباس عربي بر تن ميكردند و از آداب اسلامي عربي پيروي ميكردند. گفته شده است كه از دويست هزار مسلمان شهر گرانادا (غرناطه) فقط پانصد تن از نژاد عرب بودند و بقيه را اسپانيايي ها تشكيل ميدادند.
اين تماس و آميزش در ميان مسلمانان و مسيحيان شركت كننده در جنگهاي صليبي نيز ديده مي شود؛ يعني صليبي هايي كه از بخشهاي گوناگون براي تصرف اراضي مقدس به آنجا حمله كرده بودند، تحت تأثير ويژگيهاي اخلاقي و ديني مسلمانان قرار ميگرفتند و از اين طريق موجبات آشنايي آنها با معارف و علوم اسلامي فراهم مي شد؛ به گونه اي كه هنگام بازگشت به اروپا، تمدن و فرهنگ اسلامي را با خود به آنجا مي بردند و گسترش ميدادند.
انتقال فرهنگ و تمدن اسلامي پس از اين موارد به طور گسترده اي در دوران عثمانيها تحقق پذيرفت. توضيح آنكه پس از پيشرفت عثمانيها در اروپا تا دروازه هاي وين، رابطه جامعه مسلمان و مسيحي به علت تعامل و تساهل مسلمانان بسيار گسترش يافت. در حقيقت برتري تمدن عثماني در برابر وضع تأسف بار مسيحيان در اروپاي شرقي، به ويژه وضعيت اخلاقي آنان، موجبات نفوذ دوباره اسلام را در اروپا فراهم كرد؛ مردم آلباني، صربستان و مردمان تحت سلطه حكومت وِنيز، در برابر امتيازهايي كه از حكومت عثماني كسب ميكردند، سر به اطاعت عثمانيها مي نهادند.