- عوامل مؤثر در تربيت
عوامل مؤثر در تربيت، عواملى اند كه در شكل گيرى شخصيت و حالت انسان و ساختار تربيتى او تأثيرات مستقيم و غيرمستقيم دارند. براى يافتن راهها و روشهاى تربيتى و دريافت درست آنچه شاكله انسان را سامان مى دهد بايد عوامل مؤثر در تربيت و ميزان تأثيرگذارى آنها را بررسى كرد و جستجو كرد كه آيا در ميان عوامل مؤثر در تربيت مى توان عاملى را به عنوان عامل مسلط يافت يا خير و اينكه كدامين عامل اصالت دارد، زيرا آنچه انسان انجام مى دهد بر اساس شاكله تربيتى اش انجام مى دهد.
«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىَ شَاكلَتِه * بگو: هر كس بر حسب شاكله (ساختار) خود عمل مى كند. سوره اسراء آیه 84».
«شاكله» از ماده شكل به معناى بستن پاى چارپا است و «شكال» پاى بند حيوان است يعنى طنابى كه با آن پاى حيوان را مى بندند. «شاكله» از اين اصل به معناى ساختن تربيتى و خوى و اخلاق آمده است، و اگر ساختار تربيتى و خلق و خوى را «شاكله» خوانده اند بدين مناسبت است كه آدمى را محدود و مقيد به رفتار و خلق و خويى خاص مى كند يعنى او را وادار مى كند تا به مقتضاى آن ساختار تربيتى رفتار كند.
آيه مورد بحث عمل و رفتار انسان را نتيجه شاكله او معرفى مى كند. ميان ملكات و احوال نفسانى و اعمال و رفتار آدمى رابطه اى خاص وجود دارد. هيچ وقت اعمال و رفتار انسان شجاع و پردل با اعمال و رفتار انسان ترسو و بزدل يكسان نيست. رفتارى كه انسان شجاع هنگام رويارويى با صحنه اى هول انگيز از خود بروز مى دهد غير از رفتارى است كه انسان ترسو از خود نشان مى دهد؛ و همچنين اعمال انسان بخشنده و با گذشت غير از اعمال انسان تنگ چشم و پست است؛ آنجا كه جاى بخشش و گذشت است هر كدام از اينها به گونه اى وظيفه خود را تشخيص مى دهد و دست به عمل مى زند؛ و همچنين است ساير ملكات و احوال نفسانى و جلوه هاى رفتارى آنها.
و نيز ميان صفات نفسانى و نوع تركيب بنيه انسان (مزاج) رابطه اى خاص وجود دارد. پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه افراد خيلى زود عصبانى مى شوند و به خشم مى آيند، و بالطبع به انتقام گرفتن علاقه مندند؛ و پاره اى از مزاجها به گونه اى است كه شهوت شكم يا شهوت جنسى در افراد خيلى زود فوران مى كند و آنان را بى طاقت مى سازد. و به همين منوال ساير ملكات كه در نتيجه اختلاف مزاجها انعقادش در برخى افراد خيلى سريع است و در برخى ديگر خيلى كند.
با همه اينها دعوت و خواهش و تقاضاى هيچ يك از اين مزاجها كه سبب ملكات يا اعمال و رفتارى مناسب خويش است، از حد اقتضا فراتر نمى رود، به اين معنا كه ساختار تربيتى و خلق و خوى افراد هيچ وقت آنان را مجبور به انجام دادن كارهاى مناسب با خود نمى كند و تأثيرش در آن حد نيست كه ترك آن كارها را محال سازد و در نتيجه عمل و رفتار از اختيارى بودن بيرون شود و صورتى جبرى بيابد. مثلا شخص عصبانى در عين اينكه خشمگين و دچار فوران خشم شده است باز هم می تواند جلوی خود را بگیرد و از انتقام چشم پوشی کند و نيز چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه به اقتضاى دعوت و خواهش و تقاضاى شهوتش انجام مى دهد، مجبور باشد، هر چند كه ترك عمل مناسب با خلق و خوى و ساختار تربيتى و انجام دادن خلاف آن دشوار و در پاره اى موارد در نهايت دشوارى است.
اگر كلام خداى متعال كاملا مورد دقت قرار گيرد اين مطالب تأييد مى شود. آرى خداى سبحان مى فرمايد:
«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا * و زمين پاك (و آماده) گياهش به اذن پروردگارش می روید، و آن (زمينى) كه ناپاك (و نامناسب) است (گياهش) جز اندك و بى فايده نمی روید. سوره اعراف آیه 58».
و نيز به پيامبر گرامى اش (ص) مى فرمايد كه بگويد:
«وَ أُوحِىَ إِلىَّ هَذَا الْقُرْءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغ * و اين قرآن به من وحى شده است تا به وسيله آن، شما و هر كس را (كه اين پيام به او) برسد، هشدار دهم. سوره انعام آیه 19».
اگر آيه نخست را كه بيانگر زمينه و ساختار تربيتى است با آيه دوم كه دلالت بر عموميت دعوتهاى دينى دارد، با هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا روشن مى شود كه بنيه انسانى و صفات درونى انسان در اعمال و رفتارش تأثير دارد، اما اين تأثير فقط به نحو اقتضاست نه به نحو عليت تامه؛ و چگونه چنين نباشد و صفات درونى و ساختار تربيتى علت تامه اعمال و رفتار باشد، حال آنكه خداى متعال دين را امرى فطرى دانسته است كه آفرينش تبديل ناپذير انسان از آن خبر مى دهد، همچنان كه فرمود:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهْا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّم * پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى کن، در حالى كه از همه كيشها روى برتافته و حقگرا باشى، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى را دگرگونى نيست. اين است دين راست و استوار. سوره روم آیه 30».
و نيز فرموده است:
«ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَه * سپس راه را بر او آسان گردانيد. سوره عبس آیه 20».
پس خداى متعال از يك سو دين را به عنوان امرى فطرى معرفى كرده و از سوى ديگر راه دين را براى همه هموار كرده است. بدين ترتيب معنا ندارد كه فطرت آدمى او را به سوى دين حق و سنت معتدل دعوت كند و خلقت او وى را به سوى شر و فساد و انحراف بخواند، آن هم به نحو عليت تامه كه قابل تخلف نباشد.
علاوه بر این، مشاهده مى كنيم كه انسان به حكم فطرتش (عشق به كمال مطلق) براى رسيدن به اهدافش به تعليم و تربيت و انذار و تبشير و وعد و وعيد و امر و نهى و امثال اينها دست مى زند، و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه انسان به فطرتش خود را محكوم يكى از دو راه و يكى از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمى داند، بلكه همواره خود را مختار ميان آن دو مى يابد و احساس مى كند كه هر يك را بخواهد، مى تواند برگزيند و هر كدام را كه بخواهد سلوك كند، بر آن قادر است؛ و براى هر يك پاداشى مناسب آن خواهد ديد، چنانكه خداى متعال فرموده است:
«وَ أَن لَّيْسَ لِلْانسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَئهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفى * براى انسان جز حاصل تلاش او نيست، و (نتيجه) كوشش او به زودى ديده خواهد شد، سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند. سوره نجم آیات 41 – 39».
تا اينجا به يك نوع ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى و ذوات او اشاره شد؛ در اين ميان ارتباطى ديگر نيز وجود دارد كه عبارت است از ارتباط ميان اعمال و ملكات آدمى و اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات انسانى، عواملى كه ظرف زندگى انسان و جو حيات او را تشكيل مى دهند مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدى و مانند اينها. اين عوامل نيز انسان را به همسويى و موافقت با خود مى خواند و از ناسازگارى و مخالفت با خود بازمى دارد و چيزى نمى گذرد كه ساختارى جديد براى انسان فراهم مى آورد و انسان را در اعمال و رفتارش تحت تأثير خود قرار مى دهد، به گونه اى كه اعمال و رفتار انسان با اوضاع و احوال محيط و جو زندگى اجتماعى اش مطابق مى گردد.
اين رابطه نيز غالبا در حد اقتضاست و از آن فراتر نمى رود، و ليكن گاهى چنان ريشه دار و پابرجا مى شود كه ديگر اميدى به از بين بردن آن نمى ماند، زيرا در اثر مرور زمان ملكاتى چه رذيله و چه فاضله در قلب راسخ مى شود، چنانكه خداى متعال بدان اشاره كرده است:
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىَ سَمْعِهِمْ وَ عَلىَ أَبْصَرِهِمْ غِشَاوَة * در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى، چه بيمشان ندهى برايشان يكسان است؛ ايمان نخواهند آورد. خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوايى ايشان مهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پرده اى است. سوره بقره آیات 7 – 6».
با وجود اين، دعوت و انذار و تبشير چنين كسانى براى اقامه حجت صحيح است، زيرا اگر تأثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده است، به خاطر سوء اختيار خودشان است.
بدين ترتيب مجموعه اى عوامل در شكل گيرى ساختار تربيتى و خلق و خوى انسان دخيلند كه به طور كلى به عوامل درونى و بيرونى تقسيم مى شوند و اينها شخصيت روحى و شاكله انسان را به وجود مى آورند.
آن كه داراى شاكله اى معتدل است، راه يافتنش به سوى كلمه حق و عمل صالح و برخوردارى از دعوت حق آسانتر است و آن كه شاكله اى غير معتدل دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق و عمل صالح و دين حق راه يابد اما براى او دشوارتر است.
بنابراين انسان محكوم عوامل درونى و بيرونى نيست و اين عوامل نقش علت تامه را بازى نمى كنند، بلكه اين عوامل به نحو اقتضا در تربيت انسان مؤثرند و آن چيزى كه در تربيت آدمى اصيل و غير قابل تغيير است و همه چيز آدمى به نحوى به او باز مى گردد، فطرت آدمى است و در تربيت اصالت با فطرت است؛ و از همين روست كه پيام آوران الهى با فطرتها و به زبان فطرت سخن مى گفتند.
با توجه به اصالت فطرت است كه راه تربيت گشوده مى شود و هر انسانى اين امكان برايش هست كه متوجه كمال مطلق شود و پرده هاى ظلمتى را كه به دست خويش و تحت تأثير عوامل بيرونى بر فطرت خويش كشيده است، پس زند و به حق روى كند و هدايت يابد و تربيت الهى شود؛ حتى اگر فرعون باشد، چنانكه خداى متعال هنگام فرستادن موسى (ع) به سوى فرعون اين حقيقت تربيتى را يادآور شد.
«اذْهَبْ إِلىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُلْ هَل لَّكَ إِلىَ أَن تَزَكىَ * وَ أَهْدِيَكَ إِلىَ رَبِّكَ فَتَخْشى * به سوى فرعون روانه شو كه او سركشى كرده است. و به او بگو: آيا مىخواهى پاكيزه شوى؟ و من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى (و گناه نكنى)؟! سوره نازعات آیه 19».
فرعون بر فطرت و حدود خود و حقوق ديگران طغيان كرد و خداى متعال موسى (ع) را به سوى او روانه كرد تا او را به تزكيه و اصلاح نفس خود متوجه كند و از آلودگى و پستى خود را برهاند. موسى (ع) مأمور شد با بيانى استفهامى كه به صورت پيشنهاد و درخواست است نه آمريت ، او را به حق بخواند: «فَقُلْ هَل لَّكَ إِلىَ أَن تَزَكىَ»؟
اين آيه بيان روشن دعوت موسى (ع) و چگونگى مواجهه با فرعون طاغى است كه از خلال تعبيرات آن، مهربانى و ادب و نزاكت در بيان، و توجه به اصول تربيت نمايان است، چه فرعون و همه طاغيان داراى سرشت همه انسانها مى باشند كه عوامل نفسانى و خارجى و قدرت ظاهرى آنها را منحرف مى كند و به طغيان وامى دارد، و چون رسالت الهى توجهش به اصلاح نفوس و تربيت است و پيامبران طبيبان نفوسند، نخست با مهربانى و آرامى و دقت در نفسيات، به علاج بيماريهاى درونى بخصوص بيمارى طغيان مى پردازند، و اگر اين گونه علاج مؤثر نشد رو به راه های دیگر می آورند.
بر اين اساس كه موسى (ع) فرعون را به حق دعوت كرد و مأمور شد كه بدو چنين گويد: «وَ أَهْدِيَكَ إِلىَ رَبِّكَ فَتَخْشى»؟ آيا آماده اى و به سود خود مى بينى كه تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از غرور و طغيان فرود آيى و در برابر ربوبيت و حق و حقوق خاضع گردى، و از طغيان و تجاوز پروا كنى؟
ترتيب بيان، آگاهی بخش بر اين است كه هدايت و شناسايى قدرت و عظمت ربوبيت و تربيت و استعداد و خضوع و تقوا، بعد از تزكيه نفس از آلودگيها و غرور حاصل مى شود. تزكيه، هدايت و معرفت، خضوع و خشيت، منطق حقيقى تربيت است. ولى فرعون مغرور طاغى و مستبد، اين دعوت به خير و صلاح و رشد را درك نكرد.
در هر حال امكان هدايت و تربيت براى همگان هست و عوامل مؤثر در تربيت ساختار تربيتى و شخصيت روحى انسان را به نحو اقتضا سامان مى دهند. اين عوامل عبارتند از: وراثت، محيط، سختيها و شدايد، كار، عوامل ماوراى طبيعت و اراده انسان و … كه به اختصار مرورى بر آنها مى كنيم.