• داستان‌هایی اخلاقی درباره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله

– مسلمان شدن یک یهودی به خاطر اخلاق پیامبر اسلام

شخصی یهودی چند دینار از پیامبر طلب داشت و پول خود را مطالبه کرد.

 پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله به او فرمود: فعلاً نمی‌توانم پول تو را پس بدهم.

 یهودی گفت: تا نپردازی تو را رها نمی‌کنم!

حضرت فرمود: در این صورت، کنار تو می‌مانم و کنار او نشست. تا جایی که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را نیز همان جا خواند.

اصحاب رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله در مقام تهدید و ترساندن یهودی بر آمدند؛ ولی حضرت به ایشان نظر انداخت، فرمود: می‌خواهید در حق او چه کنید؟

گفتند: ای رسول الله چرا باید یک یهودی شما را نزد خود حبس کند؟

حضرت فرمود: «لَمْ يَبْعَثْنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنْ أَظْلِمَ مُعَاهَداً وَ لَا غَيْرَه‏ * پروردگارم مرا به ستم بر كسى حتى غير مسلمان ‏مبعوث نکرده است.»

هنگامی که روز به نهایت خود رسید یهودی را دیدند که اسلام آورد و بخشی از ثروت خود را نیز در راه خدا بخشید و به رسول خدا گفت: ای پیامبر! به خدا سوگند در حق تو این سخت‌گیری را نکردم جز این که ببینم تو همان کسی هستی که در تورات وصف شده‌ای؟ من در تورات در وصف شما خوانده‌ام که محمد ابن عبدالله محل ولادتش در مکه است و محل هجرت وی مدینه، درشت‌خو و خشمگین و فریادزن نیست، سخنش را به زشت‌گویی و گفتارش را به فحش نمی‌آلاید. من به وحدانیت خداوند و پیامبری شما شهادت می‌دهم. این ثروت من است در آن به قانونی که خداوند دستور فرموده است، فرمان بده. (1)

– سیری و گرسنگی به خاطر خدا

امام رضا علیه‌السلام از پدرانشان نقل می‌کنند که رسول الله فرمودند: روزی فرشته‌ای از جانب خداوند بر من وارد شد و عرض کرد: ای محمد! پروردگارت به تو درود فرستاده می‌فرماید: اگر بخواهی منطقه‌ای از مکه را برایت طلا کنم.

رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله سر را به سوی حق برداشته فرمود: «پروردگارا! یک روز سیر می‌مانم تا تو را سپاس گویم و روزی گرسنه می‌مانم تا از تو درخواست گدایی و نیاز کنم». (2)

– احترام به یکی از یاران

عبدالله ابن اُبَی از رؤسای منافقان مدینه بود. از هیچ آزاری نسبت به پیامبر فرو نگذاشته بود. بارها آیاتی در قرآن درباره وضع ناهنجار آنان و محرومیتشان از رحمت حق آمد. ولی عبدالله بن ابی و افرادش غافل و راه‌گم‌کرده دست از نفاق برنداشتند و توبه نکردند.

عبدالله پس از بازگشت پیامبر از جنگ تبوک در دهه سوم ماه شوال در بستر بیماری و مرگ افتاد.

 او پسری فرزانه و با ایمان داشت که به رسول خدا صلی‌الله‌علیه ابراز ارادت می‌کرد. وی از حضرت تقاضا کرد به عیادت پدرش برود.

پیامبر به خاطر پسر عبدالله قبول کرد از او عیادت کند.

حضرت بر بالین بیمار حاضر شدند و به او فرمودند: «چندان که تو را دوستی و رابطه با منافقان و جهودان جاهل منع کردم و نپذیرفتی. اکنون زمان بازگشت تو رسیده یا نه؟»

 عبدالله گفت: اکنون چه وقت سرزنش و ملامت من است؟ من در ورطه مرگم، می‌خواهم بر جنازه‌ام نماز بخوانی و لباس تن خود را به من بدهی و مرا با آن دفن کنی.

 پیامبر تقاضای او را قبول کرد و این کار ایشان مخالفت عده‌ای را در پی داشت.

پیامبر خطاب به آن‌ها عرض کردند: «این کار را به خاطر درخواست و احترام به پسر عبدالله انجام دادم».

در پی این کرامت و خوش‌رویی پیامبر عده زیادی از قبیله خزرج به اسلام مشرف شدند. (3)

– وفای پیامبر به عهدی در جبهه جنگ

مسلمانان در جنگ خیبر برای تصرّف آخرین دژی که انبار کالا و اموال یهودیان بود و به همین جهت از آن محافظت بیشتری می‌شد و دشمن مقاومت می‌کرد، به زحمت افتادند تا این‌که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دستور داد قلعه را محاصره کنند. یکی از یهودیان خدمت پیامبر آمد و عرض کرد: اگر بدانم جان و مال و فرزندانم در امان هستند راه تسخیر این سنگر را به شما نشان می‌دهم. حضرت فرمود: تو در امان هستی.

گفت: دستور دهید اینجا را حفر کنند تا به راهی که آب آشامیدنی مردم از آن تأمین می‌شود دست یابید؛ آنگاه آب را به روی مردم ببندید تا وادار به تسلیم شوند.

 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من چنین کاری نمی‌کنم تا این‌که خداوند ما را از راه دیگری بر دشمن پیروز کند. اما تو در امان هستی!» (4)

————————

(1) الأمالي، صدوق، النص، ص 466.

(2) صحيفة الإمام الرضا عليه‌السلام، ص 57.

(3) بحار الأنوار (چ – بيروت)، ج ‏78، ص 376.

(4) بحارالانوار، (چ – بيروت)، ج 21، ص 30.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا