- امامت در کودکی
از جمله سؤالاتی که در مورد برخى از امامان به ويژه امام زمان عجاللهتعالیفرجه مطرح است، اين است كه: آيا كسى مىتواند در كودكى به مقام امامت و خلافت برسد؟ به بيان ديگر: كودكى كه تكليف ندارد چگونه مىتواند به مقام ولايتِ الهى برسد؟
ابتدا به مقدماتى چند اشاره مىكنيم، سپس به پاسخ اشكال خواهيم پرداخت.
مقدمه اول:
در ميان شيعيان بر خلاف ساير فرقههاى اسلامى امامت از اهميت فوقالعادهاى برخوردار است. شيعه، امامت را جزء اصول دين مىشمارد، ولى اهل تسنن آن را از فروع دين. «امامت» به معناى اعتقاد به ضرورت وجود امام كامل علىالاطلاق و معصوم در هر زمان است. كسى كه امامتش موروثى نيست، بلكه به خاطر قابليتهاى ذاتى، از سوى خداوند كسب كرده است. اين اعتقاد تأثير بسزايى در ميان جوامع شيعى و دوستداران اهلبيت عليهم السلام دارد و به لحاظ فكرى و عقيدتى آنان را نسبت به رهبرى و امامت اين بزرگواران قانع ساخته است.
خداوند مىفرمايد: «[بياد آر] هنگامى كه خداوند، ابراهيم را به امورى چند امتحان كرد و او همه را بهجاى آورد، خداوند بدو فرمود: من تو را به پيشوايى خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايى را به فرزندانم نيز عطا خواهى كرد؟ فرمود: عهد من [هرگز] به ستمكاران نمىرسد». (1)
از اين آيه استفاده مىشود كه امامت، عهد الهى است كه خداوند به هر كس قابل باشد عطا مىنمايد.
در سيره ابنهشام آمده است: «بنىعامر بن صعصعه، خدمت رسولخدا صلىاللهعليهوآله رسيدند، حضرت آنان را به سوى خدا دعوت نمود و نبوت خود را بر آنها عرضه كرد. در اين هنگام شخصى به نام بحيرة بن فراس به پيامبر صلىاللهعليهوآله عرض كرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بيعت كرديم و خداوند تو را بر مخالفان غلبه داد؛ آيا در خلافت بعد از تو سهمى داريم؟ آن حضرت فرمود: امر خلافت به دست خداست، هركجا كه بخواهد قرار مىدهد…» (2)
مقدمه دوم:
مجامع شيعى و تابعان مدرسه اهلبيت عليهمالسلام در تعيين امامان خود، شرايط سختى را استنباط و انتخاب كردهاند و در نتيجه غير از اشخاص خاصى را كه مورد تأييد خدا بوده و از جانب او منصوب هستند، شامل نمىشود.
خواجه نصيرالدين طوسى در تجريدالاعتقاد، عصمت و افضل بودن را از شرايط حتمى امام مىشمارد. (3)
سيد مرتضى رحمهالله از شرايط حتمى امام، عصمت از هر پليدى، منزّه بودن از هر معصيت، داناتر از همه نسبت به احكام شريعت و وجود سياست و تدبير و… برمىشمارد. (4)
بعد از بیان این دو مقدمه بحث امامت و نبوت در کودکی را شروع میکنیم.
الف) امامت و نبوت كودك از ديدگاه قرآن
از نظر قرآن امامت، نبوت و ولايت در كودكى نه تنها امرى ناممكن نيست، بلكه قرآن آشكارا مىفرمايد: ما ولايت، نبوت و امامت را به افرادى در كودكى داديم:
1- يحيى بن زكريا عليهالسلام
خداوند متعال خطاب به حضرت يحيى علیهالسلام مىفرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * اى يحيى! تو كتاب آسمانى ما را به قوت فراگير و به او در كودكى مقام نبوّت داديم. سوره مریم آیه 12».
فخر رازى درباره حكمى كه خداوند به حضرت يحيى علیهالسلام داد، مىگويد:
«مراد از حكم در آيه شريفه، همان نبوت است، زيرا خداوند متعال عقل او را در كودكى محكم و كامل كرد و به او وحى فرستاد. چرا كه خداوند متعال حضرت يحيى علیهالسلام و عيسى علیهالسلام را در كودكى به پيامبرى برگزيد، بر خلاف حضرت موسى علیهالسلام و محمّد صلىاللهعليهوآله كه آنان را در بزرگسالى به رسالت مبعوث نمود». (5)
2- عيسى بن مريم عليهالسلام
خداوند متعال مىفرمايد: «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا * مريم [در پاسخ ملامتگران] به طفل اشاره كرد، آنها گفتند: چگونه با طفل گهوارهاى سخن گوييم. آن طفل گفت: همانا من بنده خدايم كه مرا كتاب آسمانى و شرفِ نبوت عطا فرمود. و مرا هركجا باشم براى جهانيان مايه بركت و رحمت گردانيد و تا زندهام به عبادتِ نماز و زكات سفارش كرد. سوره مریم آیه 29».
قندوزى حنفى -بعد از ذكر ولادت امام مهدى عجاللهتعالیفرجه- مىنويسد:
«گفتهاند كه خداوند تبارك و تعالى، او را در كودكى حكمت و فصلالخطاب عنايت فرمود و او را نشانهاى براى عالميان قرار داد، همانگونه كه در شأن حضرت يحيى علیهالسلام فرمود: «اى يحيى، كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير، و از كودكى به او نبوّت داديم». (6) و نيز در شأن حضرت عيسى علیهالسلام فرمود: «[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد. گفتند: «چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟»(7)، خداوند امر حضرت مهدى عجاللهتعالیفرجه را مانند حضرت خضر علیهالسلام طولانى گردانيد». (8)
قطب راوندى و ديگران با سند خود از يزيد كناسى نقل مىكنند كه: به ابىجعفر علیهالسلام عرض كردم: آيا عيسى علیهالسلام هنگامى كه در گهواره سخن گفت، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود. حضرت عليهالسلام فرمود: «عيسى علیهالسلام در آن هنگام در گهواره، پيامبر و حجّت خدا بر زكريا علیهالسلام بود و در آنحال نشانهاى براى مردم و رحمتى از جانب خدا براى مريم بود، آن هنگامى كه سخن گفت و از او تعبير كرد. [و نيز] پيامبر و حجت بود بر هر كه كلام او را در آن حال شنيد. سپس عيسى علیهالسلام ساكت شد و تا دو سال با كسى سخن نگفت در اين مدت زكریا علیهالسلام حجت بر مردم بود. پس از فوت او، يحيى علیهالسلام در كودكى وارث كتاب و حكمت شد.
عيسى علیهالسلام وقتى به هفت سالگى رسيد، با اولين وحى كه بر او نازل شد، خبر از نبوت خود داد. در اين هنگام او حجّت بر يحيى و تمام مردم شد. اى اباخالد! از هنگام خلقت آدم علیهالسلام حتّى يك روز هم زمين خالى از حجّت خدا بر مردم نمىماند.
يزيد كناسى مىگويد: به حضرت علیهالسلام عرض كردم: آيا علىبنابیطالب علیهالسلام در زمان حيات رسول خدا صلىاللهعليهوآله، حجّت خدا بر اين امّت بود؟
حضرت علیهالسلام فرمود: «آرى، اينچنين بود و طاعت او در حيات و وفات رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر مردم واجب بود، لكن با وجود رسول خدا صلىاللهعليهوآله آنحضرت سكوت كرد و سخن نگفت، لذا رسول خدا صلىاللهعليهوآله در زمان حياتش، بر امّت و بر على علیهالسلام واجبالاطاعة بود. على علیهالسلام حكيم و دانا بود». (9)
3- شاهدى از خانه زليخا
قرآن كريم در داستان حضرت يوسف عليهالسلام و زليخا مىفرمايد: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ * وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ * [براى درستى سخن يوسف] شاهدى از بستگان زن گواهى داد و گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو دريده باشد، زن راستگو و يوسف از دروغگويان است. و اگر پيراهن از پشت دريده است، زن دروغگو و يوسف از راستگويان است. سوره یوسف، آیه 27».
شيخ مفيد رحمهالله مىنويسد:
«اهل تفسير -به جز شمار اندكى- اتفاق كردهاند در آيه شريفه آن شاهد، طفلى صغير در گهواره بود. خداوند متعال او را به نطق درآورد تا حضرت يوسف علیهالسلام را از گناه تبرئه نموده و تهمت را از او دور كند». (10)
هر چند طفل، پيامبر يا امام نبوده، ولى از آن استفاده مىشود كه ممكن است كسى در طفوليّت به حقّ و حقيقت حكم كند.
ب) امامت كودك از ديدگاه تاريخى
با مراجعه به تاريخ روشن مىگردد كه مسئله امامت و رهبرىِ كودك امرى واقعى بوده است و فيلسوفان و حكيمان مىگويند: قوىترين دليل بر امكان شىء، وقوع آن شىء است. اينك به دو نمونه از آن اشاره مىكنيم.
1- خلافت و وزارت على بن ابیطالب عليهالسلام
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در سال سوم بعثت، بعد از نزول آيه شريفه «و خويشانِ نزديكت را هشدار ده »(11)، على بن ابیطالب عليهالسلام را كه نوجوان بود، به خلافت و وصايت منصوب كرد و به قوم خود دستور داد كه حرف او را گوش داده و از او اطاعت كنند. (12)
شيخ مفيد رحمهالله مىنويسد:
«شيعيان و مخالفان آنها، بر اين امر اتفاق دارند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله حضرت على علیهالسلام را دعوت به وزارت، خلافت و وصايت كرد، در حالى كه سنش كم بود، ولى از ديگر كودكان دعوت نكرد». (13)
2- مباهله پيامبر صلىاللهعليهوآله همراه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام
به اتفاق مورخان مسلمان، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله براى مباهله با نصاراى نجران، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را به همراه خويش بردند و اين خود دلالت بر بزرگى شأن و قابليت اين دو كودك با وجود سن كم دارد. شيخ مفيد رحمهالله مىنويسد:
«پيامبر صلىاللهعليهوآله همراه حسن و حسين عليهماالسلام -در حالىكه آن دو كودك بودند- با نصارا مباهله كرد و قبل و بعد از اين واقعه، سابقه نداشت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به همراه كودكان مباهله كرده باشد. اگر حقيقت امر چنين باشد كه ممكن است خداوند متعال، حجتهاى خود را به امورى اختصاص دهد، ديگر اشكالى از مخالفان -در مسئله امامت شخص كودك- باقى نخواهد ماند». (14)
پ) گسترش قدرت خداوند
در پاسخ كسانىكه امامت و رهبرى كودك را محال مىدانند مىگوييم: امور «مُحال» يا «ممتنع»، از يك جهت به سه دسته تقسيم مىشوند:
1- محال ذاتى؛ امرى است كه فى نفسه و ذاتاً محال و ناشدنى است، بدون در نظر گرفتن امر ديگرى؛ اجتماع يا ارتفاع نقيضين از روشنترين مصداقهاى محال ذاتى است.
2- محال وقوعى: امرى است كه ذاتاً محال نيست، ليكن وقوع آن مستلزم محال ذاتى است. براى مثال، وجود معلول بدون علّت محال وقوعى است، زيرا تحقق آن مستلزم تناقض (اجتماع نقيضين) است. محال ذاتى و وقوعى را «محال عقلى» نيز مىگويند.
3- محال عادى: امرى است كه وقوع آن با توجه به قوانين شناختهشده طبيعت ناممكن است، اما ذاتاً نه ممتنع است و نه مستلزم محال ذاتى است.
با توجه به اقسام و تعريفهاى محال، پى مىبريم كه آنچه قدرت خداوند به آن تعلّق نمىگيرد محال ذاتى و وقوعى است، نه عادى و مىدانيم كه خداوند متعال، قادر است در يك كودك، تمام شرايطِ رسالت و امامت را قرار دهد، زيرا عقلاً بعيد نيست كه خداوند مقام رسالت، نبوت و يا امامت را به كودك نابالغ بدهد، زيرا خداوند از انجام اينعمل عاجز نيست و قضيه حضرت يحيى و عيسى عليهماالسلام بهترين گواه درستى اين مدعا است.
محمّد بن حسن صفار در كتاب بصائرالدرجات از على بن اسباط نقل كرده كه فرمود: «اباجعفر را ديدم، در حالى كه بر من وارد شد، من خوب به دست و پاى مبارك او نگاه كردم تا بتوانم براى اصحاب خود در مصر، آن حضرت را توصيف كنم. ناگهان ديدم آن حضرت عليهالسلام به سجده افتاد و فرمود: خداوند، احتجاج نموده در امر امامت به آنچه كه در امر نبوت احتجاج كرده است و مىفرمايد: « و از كودكى به او نبوّت داديم»، (15) و نيز مىفرمايد: «تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد». (16) پس ممكن است كه خداوند به كسى حكمت عطا كند، در حالى كه كودكى بيش نيست، همانطور كه جايز است به ديگرى در چهل سالگى، حكمت عنايت فرمايد.»
مسعودى از اسماعيل بن بزيع نقل مىكند: «امام جواد علیهالسلام به من فرمود: امر امامت به ابوالحسن تفويض مىشود، در حالى كه او فرزندى هفتساله است، سپس فرمود: آرى و كمتر از هفت سال، همانطورى كه در عيسى علیهالسلام چنين بود». (17)
ج) رشد عقلى كودكان
دانشمندان مىگويند: براى رشد عقلى، سنّ معينى وجود ندارد، زيرا چه بسا شخصى رشيد است، اما سن او بيش از پنج سال نيست، زيرا قوّه عاقله او به قدرت خداوند به حدّ كافى رشد و نموّ داشته است. چه مانعى دارد كه خداوند متعال، سنّ رشد را در امام علیهالسلام در پنج سالگى قرار دهد؟ آيا اين امر، محال ذاتى است، يا وقوعى؟ قطعاً هيچ كدام، پس از آنجا كه خداوند مىتواند نبوت و تعليم كتاب را به كودكى در گهواره و حكم را در كودكى براى حضرت يحيى علیهالسلام قرار دهد، مىتواند امامت را براى حجّت منتظر علیهالسلام در كودكى قرار دهد، تا زمين خالى از حجّت نباشد.
علامه حلّى رحمهالله درباره ارزش ايمان و اسلام على بن ابیطالب علیهالسلام در كودكى مىگويد: «طبيعت كودكان با دوستى و محبت پدر و مادر و ميل به آندو درآميخته است، لذا كنارهگيرى كودك از آنان و توجه به خداوند متعال، دليل بر قوّت كمال او است.» (18) وى در ادامه مىگويد:
«طبيعت كودكان با نظر و تأمّل در امور عقلى و تكاليف الهى، ناسازگار و متناسب با بازى و لهو و لعب است. پس اگر كودكى با امورى كه ناسازگار با طبع كودكانه است، انس گرفته، دليل رسيدن به كمال است».
صفوان بن يحيى مىگويد:
«هنگامى كه امام رضا عليهالسلام به امام جواد علیهالسلام اشاره فرمود و او را به امامت منصوب كرد -در حالى كه سه ساله بود- به آن حضرت علیهالسلام عرض كردم: فدايت گردم! فرزند شما سه سال بيشتر ندارد؟ حضرت فرمود: چه اشكال دارد، در حالى كه عيسى علیهالسلام نيز در سه سالگى حجّت خدا گشت». (19)
به امام جواد عليهالسلام عرض شد: مردم به جهت كمى سنّ شما، امامت شما را انكار مىكنند. حضرت در جواب فرمود:
«چرا انكار مىكنند، در حالى كه خداوند به نبىّ خود فرمود: (اى رسول ما! امت را بگو: طريقه من و پيروانم همين است كه خلق را با بينايى و بصيرت، به سوى خدا دعوت كنيم) پس به خدا سوگند در آن هنگام، او را متابعت نكرد مگر علىّ عليهالسلام، در حالى كه نه سال بيشتر نداشت و من نيز نه ساله هستم». (20)
خ) اطمينان شيعيان به امامت كودك
بر اساس شواهد تاريخى، مسئله عهدهدارى امامت در كودكى، از حضرت امام جواد علیهالسلام شروع شد، زيرا وقتى پدرش امام رضا علیهالسلام از دنيا رحلت نمود، حضرت جواد علیهالسلام هفت سال بيشتر نداشت. (21) لذا آن حضرت علیهالسلام در هفت سالگى، متولّى رهبرى شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.
با دقت در اين مسئله، پى مىبريم كه همين موضوع به تنهايى كافى است كه به خط امامت هر چند در كودكى- كه در امام جواد علیهالسلام متجلّى شد و تا امامت امام مهدى علیهالسلام ادامه يافت- پى ببريم.
اين مطلب هنگامى بيشتر روشن مىشود كه بدانيم: دانشآموختگان مدرسه اهلبيت عليهمالسلام در طول تاريخ فداكارى و جانفشانىهاى زيادى در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند، زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهلبيت عليهمالسلام بود.
اين امر منجر به درگيرى نظام سلطه با اهلبيت عليهمالسلام و ياران آنان مىشد، لذا عده زيادى را زندانى و گروهى را نيز مىكشتند و اين نشان مىدهد كه اعتقاد به ولايت اهلبيت عليهمالسلام -هر چند در كودكى- براى آنان چنان روشن و مسلّم شده بود، كه از جان مايه مىگذاشتند.
در اينجا سؤالهايى مطرح شده كه به آنها پاسخ مىدهيم:
1- شايد شيعه اماميه به خاطر ملاحظه مقامات علمى و فكرى شخصى، معتقد به امامت او در كودكى شده باشد، در حالى كه او هنوز به امامت نرسيده است. همانگونه كه ما الآن مشاهده مىكنيم كودكانى داراى مقامات علمى بالايى هستند، ولى امام نيستند.
پاسخ:
اين سخن بر خلاف واقعيتهاى تاريخى است، زيرا طایفه اماميه در آن زمان بزرگانى داشتند كه از مدرسه علمى امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهمالسلام دانش آموخته بودند، مدرسهاى كه دربردارنده شاگردان آن امامان و شاگردانِ شاگردان آنان بوده است.
در چنين مدرسهاى -با آن پيشينه و قوت فرهنگى- قابل تصور نيست كه دانشآموختگان آن، شخصى را امام قرار دهند كه امام نبوده است، اگر فردى پنجاه ساله آگاه به علوم مختلف باشد، آيا مىتوان گفت كه امت به جهت علم زياد او، قائل به امامت و ولايت او شده باشند؟ اگر اين فرض امكان ندارد، پس در حق شخصى كه هنوز به ده سالگى نرسيده، نيز امكان ندارد؛ زيرا مكتب اهلبيت عليهمالسلام در آن زمان، از قوىترين مدارس فكرى و فرهنگى بود. و عدهاى از فارغالتحصيلهاى آن در كوفه، قم، مدينه و جاهاى ديگر زندگى مىكردند. بزرگان اين مدرسه قطعاً با امام جواد علیهالسلام و… معاشرت داشته و آن حضرت را امتحان كرده بودند. باوركردنى نيست كه بدون تفحص و تحقيق و رسيدن به يقين، به امامت كودكى اعتقاد پيدا كرده و در راه او جانفشانى نموده باشند.
2- ممكن است كسى بگويد: طایفه اماميه، مفهوم و معناى امامت را نمىدانست، و گمان مىكرد كه امامت، مجرّد سلسله نسبى و وراثتى است؟!
پاسخ:
اين اشكال برخلاف شرطها و نشانههاى امامت است كه به صورت متواتر يا مستفيض، از اميرالمؤمنين علیهالسلام تا امام رضا علیهالسلام به جامعه شيعه رسيده است. شيعه اماميه قائل به امامت كسى است كه معصوم از گناه، اشتباه و خطا بوده و از همه افراد امت خود داناتر باشد. همچنين لازم است كه بر امامت او تصريح شده باشد. اين شرطها با دليل عقلى و نقلى قطعى ثابت شده است.
هشام بن سالم مىگويد: به امام صادق علیهالسلام عرض كردم: «آيا ممكن است در يك وقت دو امام باشد؟ امام علیهالسلام فرمود: «خير، مگر اينكه يكىاز آن دو ساكت و مأمومِ ديگرى باشد و آن ديگرى ناطق و امام، امّا اينكه هر دو همزمان امامِ ناطق باشند امكان ندارد.»
هشام مىگويد: باز به حضرت علیهالسلام عرض كردم: آيا ممكن است كه امامت بعد از حسن و حسين عليهماالسلام، در دو برادر محقّق گردد؟ حضرت فرمود: «خير…» (22)
از اين روايت و روايات ديگر به خوبى استفاده مىشود كه شيعيان، اهميّت فراوانى براى «امامت» قائل بودند و همواره درباره خصوصيات و شرايط آن، از امامان خود سؤال مىكردند.
3- شايد اعتقاد به امامت و ولايت امامان در كودكى، بر اساس تهديد و تحميل از سوى بزرگان شيعه بوده است؟
پاسخ:
اين فرضيه نيز باطل است، زيرا با ورع و قداست بزرگان طائفه اماميه، هيچگاه نمىتوان باور كرد كه آنان با تهديد و تحميل مردم را به اطاعت از اشخاص دعوت كرده باشند! بهويژه آنكه بزرگان طایفه شيعه در طول اين مدت در شديدترين وضع -به جهت پذيرش دعوت اهلبيت عليهمالسلام- به سر مىبرده و در عين حال مردم را به پيروى از اهلبيت دعوت مىنمودند. پذيرش دعوت اهلبيت (عليهم السلام)، و دعوت به آنان، سود مادى و مقام ظاهرى در پى نداشت تا توهم طمع به اين امور باشد. پذيرفتنى نيست كه عقلا و علماى اماميه، به نادرستى بر امامت شخصى در كودكى تبانى و اتفاق داشته باشند، در حالىكه اين كار سبب ايجاد انواع محروميّتها براى آنان بود! اين نيست مگر اين كه دعوت ناشى از، اعتقادِ به امامت آن شخص بوده است. رهبرى و امامت اهلبيت عليهمالسلام، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبوده است. همچنين آنان دعوت سرّى همانند دعوتهاى صوفيه و فاطميون نداشتند، زيرا آنان بين رهبر و مردم فاصله مىانداختند، تا فرض شود كه رهبر از مردم دور است با آنكه مردم به او ايمان دارند. امامان معصوم عليهمالسلام براى مردم آشكار و معلوم بودند و معاشرت با آنها از نزديك امكان داشت به جز امام زمان عجاللهتعالیفرجه که به دلايل سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.
د) اعتراف دشمن بر امامت كودك
خلفاى معاصر با امامان، به فضایل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى امامان اعتراف مىكردند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش پنداشتند و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن امامان و فضايلشان به كار مىبستند.
با توجه به اين مطالب به خوبى روشن مىشود كه مسئله امامت شخص –هر چند در كودكى- امرى ثابت بوده است، زيرا وقتى امام، مردم را به اطاعت خود دعوت مىكند، طبيعتاً خود را در تمام زمينهها شايستهتر مىداند. در غير اين صورت مردم از او پيروى نخواهند كرد. با اين همه آيا ممكن است شخصى در كودكى، مردم را به امامت خود در ملأ عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جانفشانى كنند؟ اما اگر در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، با گذر روزها، ماهها و سالها ممكن بود وضعيت او در صورت عدم صحت دعوتش، بر مردم آشكار شود.
حال اگر عدم صحت دعوت او براى مردم روشن نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت – در صورتى كه به مصلحت خود باشد- موضعگيرى نخواهد كرد؟ تنها تفسيرِ سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام علیهالسلام در كودكى اين است كه نظام سلطه به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص -هر چند در كودكى- امرى مسلم بوده است، بهويژه آنكه خلفا به طور مكرر آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند.
ز) نص بر امامت كودك
از آنجا كه يكى از راههاى اثبات امامت شخص، تصريح و نص امام سابق است، گاهى سؤال مىشود كه آيا بر امامت امثال امام جواد عليهالسلام يا امام مهدى علیهالسلام در كودكى نص و تصريحى وجود دارد؛ آيا امام رضا عليهالسلام تصريح به امامت فرزند كودكش، جوادالائمه علیهالسلام نموده است؟ آيا امام عسكرى علیهالسلام بر امامت حضرت مهدى عجاللهتعالیفرجه تصريح كرده است؟
در پاسخ مىگوييم: دو نوع نص نسبت به امام بعدى وجود دارد: يكى نص عام و كلى، كه امامان بعد را شامل مىشده است و ديگرى نصّ خاص، كه فقط اختصاص به امام بعد از خود داشته است:
1- نص عام
امام صادق علیهالسلام مىفرمايد: پدرم به جابربنعبدالله انصارى فرمود: از تو سؤالى دارم، هرگاه كه توانستى نزد من بيا. جابر عرض كرد: هر وقت كه شما دوست داشته باشيد من حاضرم. روزى خدمت امام باقر علیهالسلام آمد، حضرت به او فرمود: اى جابر! از لوحى كه در دست مادرم فاطمه، دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآله ديدهاى و آنچه درباره آن به تو فرموده به ما خبر ده؟
جابر گفت: خدا را شاهد مىگيرم كه روزى بر مادرت فاطمه عليها السلام -در حيات رسول خدا صلىاللهعليهوآله- وارد شدم، تا تولد حسين علیهالسلام را به او تبريك بگويم، كه در دست او لوحى سبز ديدم، گمان كردم كه از زمرّد است، در آن، نوشتهاى سفيد يافتم شبيه رنگ خورشيد.
عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو اى دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحى است كه خداوند به رسولش هديه كرده و در آن اسم پدر، شوهر، دو فرزندم و اوصيايى از فرزندم نوشته شده است. پدرم به من داده تا به آن شاد گردم.
جابر خطاب به امام باقر علیهالسلام مىگويد: مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد، من آن را خوانده و از رويش براى خودم استنساخ نمودم. امام صادق علیهالسلام فرمود: پدرم به جابر فرمود: آيا ممكن است صحيفه را بر ما عرضه كنى. جابر عرض كرد: آرى. آنگاه بلند شد و با پدرم به سوى منزل رفتند. جابر در آنجا صحيفهاى از ورق بيرون آورد. حضرت عليهالسلام به جابر فرمود: در نوشته خود نظر كن تا من آن را بر تو بخوانم. جابر به صحيفه خود نظر كرد و پدرم تمام آنرا مرتّب خواند…». (23)
اسمها و اوصاف هر يك از امامان در آن لوح و صحيفه بهطور مفصل ذكر شده است… (24)
2- نص خاص
الف) نص بر امام جواد عليهالسلام
محمّد بن ابىنصر مىگويد: فرزند نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحبت -امام رضا عليهالسلام- كيست؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم. محمّد بن ابىنصر مىگويد: نزد امام رضا علیهالسلام رفتم و سؤال فرزند نجاشى را به امام عرض كردم. حضرت فرمود: امام، فرزند من است… (25)
معمّر بن خلاد مىگويد: از امام رضا علیهالسلام شنيدم كه ضمن نقل مطلبى فرمود: چه حاجتى به آن است، اين ابوجعفر است كه او را به جاى خود نشانده و جانشين خود قرار دادهام. و فرمود: ما اهلبيت كسانى هستيم كه كودكان ما از بزرگانمان همهچيز را به ارث مىبرند. (26)
ابويحيى صنعانى مىگويد: نزد امام ابىالحسن، علىبنموسىالرضا علیهالسلام بودم، كه فرزند كودك آن حضرت ابوجعفر را نزد او آوردند. امام علیهالسلام فرمود: اين مولودى است كه پر بركتتر از او بر شيعيان ما، متولد نشده است. (27)
ب) نص بر امام مهدى عليهالسلام
محمّدبنعلىبنهلال مىگويد: از ناحيه امام عسكرى -دو سال قبل از وفاتش- نامهاى به دستم رسيد كه در آن، خبر از جانشين بعد از خود داده بود و نيز سه روز قبل از وفاتش نامهاى ديگر براى من فرستاد و در آن خبر از جانشين بعد از خود داد. (28)
عمرو اهوازى مىگويد: امام عسكرى فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: اين، صاحب و امام شما بعد از من است. (29)
حمدان قلانسى مىگويد: به عمرى عرض كردم: آيا امام عسكرى علیهالسلام از دنيا رحلت نمود؟ فرمود: آرى، ولى كسى را به جانشينى خود قرار داد كه گردنش مثل اين است.
اشاره به دست خود نمود. (30)
عظمت امام جواد علیهالسلام در كودكى
در كودكى از امام جواد علیهالسلام فضایل و كمالاتى آشكار شد كه انسان يقين به امامت و ولايت آن حضرت علیهالسلام پيدا مىكند. از جمله:
1- شبلنجى مىنويسد:
«چون مأمون از خراسان به بغداد آمد، نامهاى خدمت امام محمّد تقى علیهالسلام نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبيد. چون آنحضرت به بغداد تشريف آورد، پيش از آن كه مأمون او را ملاقات كند، روزى مأمون به قصد شكار عازم صحرا شد. در بين راه به جمعى از كودكان رسيد كه ايستاده بودند. چون آنان ابهّت مأمون را مشاهده كردند، پراكنده شدند، جز آن حضرت كه از جاى خود حركت نفرمود و با نهايت وقار در جاى خود ايستاد، تا آن كه مأمون نزديك شد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجب گرديد.
عنان كشيد و پرسيد: اى كودك! چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدى؟
حضرت علیهالسلام فرمود: اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاده كنم، و جرم و خطايى هم نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم تو كسى را بدون جرم مجازات كنى.
مأمون از شنيدن اين سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد و پرسيد: اى كودك! نام تو چيست؟ فرمود: پسر على بن موسىالرضا علیهالسلام هستم.
مأمون چون نسبش را شنيد، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه صحرا شد.
چون به صحرا رسيد نظرش به مرغى افتاد. باز شكارى به سوى او فرستاد، آن باز مدتى ناپديد شد. چون از آسمان برگشت، ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز نيمهجانى داشت. مأمون از مشاهده آن در شگفت شد و ماهى را در دست خود گرفته، به شهر بازگشت. چون به همان جايى رسيد كه هنگام رفتن، حضرت جواد علیهالسلام را ديده بود، كودكان پراكنده شدند، ولى حضرت علیهالسلام از جاى خود حركت نفرمود. مأمون گفت: اى محمّد! اين چيست كه در دست دارم؟
حضرت علیهالسلام فرمود: حق تعالى دريايى چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مىشود و ماهيان ريز با ابر بالا مىروند، و بازهاى پادشاهان آن را شكار مىكنند و پادشاهان آن را در دست مىگيرند و سلاله نبوت را با آن امتحان مىكنند. مأمون از مشاهده اين معجزه، شگف زده شد و گفت: حقاً كه تويى فرزند رضا عليهالسلام و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و كمال و عقل، نزد خود نگاه داشت». (31)
2- ابن حجر هيتمى و ديگران نقل كردهاند:
«مأمون مىخواست دختر خود را به حضرت جواد علیهالسلام تزويج كند، بنىعباس، از شنيدن اين قضيه، به صدا درآمده، به او گفتند: خلافت هماكنون در دست بنىعباس است، چرا مىخواهى آن را به بنىهاشم منتقل كنى؟
مأمون در جواب گفت: علت آن، كثرت علم و فضل اين كودك است.
آنان جواب دادند: او كودكى خردسال است و هنوز اكتساب علم و كمال نكرده است. اگر صبر كنى كه كامل شود و بعداً با او وصلت نمايى، بهتر است.
مأمون گفت: شما ايشان را نمىشناسيد. علم ايشان از جانب خداوند است و كوچك و بزرگ آنان از ديگران افضلاند. اگر مىخواهيد اين امر بر شما ثابت شود، علما را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد. عباسيان قبول نموده، اتفاق كردند كه يحيى بن اكثم، قاضىالقضات آن عصر، با او بحث كند. از اينرو در يك روز معين، در مجلس مأمون حاضر شدند و يحيىبناكثم، مسائلى را از حضرت جواد علیهالسلام پرسيد، و آن حضرت علیهالسلام به بهترين وجه از آنها پاسخ داد. سپس مأمون از امام علیهالسلام خواست كه يحيى بن اكثم را امتحان نموده، از او سؤال كند. حضرت علیهالسلام به او فرمود: از تو سؤال كنم؟ يحيى در جواب عرض كرد: اختيار با شما است.
اگر جواب آن را بدانم مىدهم وگرنه از محضر شما استفاده مىكنم. امام جواد علیهالسلام پرسيد: نظر تو چيست درباره مردى كه در اول روز، به زنى به حرام نگاه كرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشا، دوباره بر او حلال گشت، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت. سرّ اين قضيه چيست و چرا آن زن اينگونه بر او حلال و حرام شده است؟
يحيى بن اكثم در جواب عرض كرد: به خدا سوگند كه از اين مسئله اطلاعى ندارم و اگر شما صلاح مىدانيد جواب آن را بفرماييد.
امام جواد علیهالسلام فرمود: آن زن كنيز كسى بود. در اول روز مردى اجنبى به او نگاه كرد كه نظر او حرام بود. آن مرد در نيمه روز آن كنيز را از صاحبش خريد و از اين طريق كنيز را بر خود حلال كرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد كرد، لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند.
غروب او را ظِهار كرد و زن بر او حرام شد. هنگام عشا، كفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال كرد. نيمهشب آن زن را يكطلاقه كرده و او را بر خود حرام نمود، ولى هنگام صبح به آن زن رجوع كرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.
هنگامى كه سخنان امام جواد علیهالسلام به پايان رسيد، مأمون رو به عباسيان كرد و گفت: آيا به آنچه كه انكار مىكرديد رسيديد؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد علیهالسلام درآورد». (32)
- عظمت امام مهدى عجاللهتعالیفرجه
از خردسالى آثار امامت و فضل و كمال در امام مهدی عجاللهتعالیفرجه نمايان بود. اينك به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
1- حكيمه از جمله كسانى است كه قصه ولادت امام زمان عجاللهتعالیفرجه را نقل مىكند، در آن قصّه مىگويد:
«… روز هفتم ولادت حضرت خدمت امام عسكرى علیهالسلام رسيدم. حضرت فرمود: اى عمه! فرزندم را نزد من بياور، او را نزد پدرش آوردم، ايشان خطاب به فرزند خود فرمود: سخن بگو اى پسرم. در اين هنگام بود كه مهدى علیهالسلام شهادتين را به زبان جارى كرده بر يكايك پدران معصوم خود درود فرستاد. آنگاه اين آيه را تلاوت نمود: «و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين] كنيم». (33)
2- عثمان بن سعيد عمرى با چهل نفر از شيعيان خدمت امام عسكرى علیهالسلام رسيدند تا از امام و جانشين بعد از او آگاه شوند. امام علیهالسلام فرمود: آمدهايد تا از حجت بعد از من سؤال كنيد؟ گفتند: آرى. در اين هنگام كودكى وارد مجلس شد گويا پارهاى از ماه… (34)
3- نسيم خادمه امام عسكرى علیهالسلام مىگويد: «يك شب پس از ولادت حضرت مهدى عجاللهتعالیفرجه، بر او وارد شدم، ناگهان نزد او عطسهاى كردم. حضرت علیهالسلام فرمود: خداوند تو را رحمت كند. من به اين دعا خشنود شدم. آنگاه فرمود: آيا بشارت دهم تو را به عطسه؟ عرض كردم: آرى. فرمود: عطسه امان از مرگ است تا سه روز». (35)
4- احمد بن اسحاق مىگويد: «نزد امام عسكرى علیهالسلام رفتم تا از جانشين او سؤال كنم. حضرت ابتدا فرمود: اى احمد بن اسحاق! خداوند هرگز زمين را از ابتداى خلقت آدم از حجت خالى نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى نخواهد گذاشت. با او بلا را از اهل زمين دفع مىكند، و باران نازل كرده و بركات زمين را خارج مىگرداند. عرض كردم: اىفرزند رسول خدا! امام و خليفه بعد از تو كيست؟ حضرت بلند شده وارد اطاق شد، و در حالى كه كودكى بر روى شانه او بود، بيرون آمد. صورت كودك همانند ماه شب چهارده، با حدود سه سال سن. آنگاه فرمود: اى احمد بن اسحاق! اگر كرامت تو بر خدا و حجتهاى خدا نبود، اين فرزند را بر تو نشان نمىدادم. او هم نام و هم كنيه رسول خداست. كسى است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. همانگونه كه پر از ظلم و جور شده باشد…
آنگاه عرض كردم: آيا علامتى هست كه سبب اطمينان قلب من گردد؟ در اين هنگام كودك به سخن آمد و با زبان عربى فصيح فرمود: «من بقيةالله در روى زمين، و انتقامگيرنده از دشمنانم…»» (36)
5- عبدالله بن جعفر حميرى مىگويد: از محمّد بن عثمان عمرى سؤال كردم: آيا صاحب اين امر را ديدهاى؟ فرمود: آرى، آخرين بارى كه ديدم در كنار خانه خدا بود كه مىگفت: «بار خدايا! وعدهاى كه به من دادهاى عملى ساز.» (37)
- نقد و بررّسى شبهات
1- كودك ممنوع از تصرف در اموال
شيخ مفيد رحمهالله مىگويد: «شايد به شيعيان گفته شود كه شما چطور اعتقاد به امامت دوازده امام داريد و حال آنكه مىدانيد در ميان آنان كسانى هستند كه پدرانشان آنان را در كودكى -در حالى كه به حدّ رشد و بلوغ نرسيدهاند- جانشين خود قرار دادهاند، همانند ابىجعفر، محمّدبنعلىبنموسى عليهالسلام، كه هنگام وفات پدرش، هفت سال داشت و همانند قائمِ شما كه او را مىخوانيد، در حالى كه سنّ او هنگام وفات پدرش -نزد اكثر مؤرّخان- پنج سال بوده است. و ما به جهت عادتى كه در هيچ زمانى نقض نشده، مىدانيم شخص در چنين سنّى، به حدّ رشد نمىرسد؟! خداوند متعال مىفرمايد: «و يتيمان را بيازماييد تا وقتى به [سنّ] زناشويى برسند؛ پس اگر در ايشان رشد [فكرى] يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد»؛ (38) و اگر خداوند متعال كسى را كه به حدّ بلوغ نرسيده از تصرف در اموالش منع مىكند؛ پس چگونه ممكن است او را امام قرار دهد، زيرا امام، ولىّ بر خلق در تمام امور دين و دنيا است؟! و صحيح نيست كه والى و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقهها و خمسها و امين بر شريعت و احكام، امام فقيهان، قاضيان و حاكمان و مانع كثيرى از صاحبان خرد در كارها، كسى باشد كه ولايت بر درهمى از اموال خود هم ندارد…» (39)
همو در پاسخ مىگويد:
«اين اشكال از كسى صادر مىشود كه بصيرتى در دين ندارد، زيرا آيهاى را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كردهاند، خاص است و شامل امام معصوم نمىشود، زيرا خداوند متعال با برهان قياسى و دليل سمعى، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مىرساند كه امام، مخاطب آيه فوق نمىباشد و از زمره ايتام خارج است. و هيچ اختلافى بين امّت نيست كه اين آيه، مربوط به كسانى است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطى به آنان كه عقلشان -به عنايت الهى- به حدّ كمال رسيده، ندارد اگر چه كودك باشد. لذا آيه شريفه شامل ائمه اهلبيت عليهمالسلام نمىشود». (40)
از اينجا پاسخ پرسشهاى ديگر نيز درباره امامت كودك داده مىشود مثل اين كه طفل چگونه مىتواند امام باشد، در حالى كه نمىتواند حتّى امام جماعت باشد؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد با آنكه معامله با او صحيح نيست؟
طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى كه عقد او باطل است؟
طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى كه شهادت او جز در موارد خاص باطل است؟ طفل پنج ساله چگونه نمازش بر جنازه امام صحيح است؟
منشأ تمام اين اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كردهايم و براى او امتياز خاصى قائل نيستيم. ولى اگر معتقد شديم كه امام -اگر چه كودك باشد- كسى استكه با معجزه و نصّ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهى كامل گرديده است، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق كنيم. از آنجا كه كودك و كسى كه به حدّ بلوغ نرسيده، عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمىكند، لذا از يك سرى كارهاى اجتماعى ممنوع شده است. ولى امام از ابتدا مورد توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است، تا بتواند ديگران را دستگيرى كرده و به كمال برساند، همانگونه كه سراسر زندگانى امام و قضايايى كه اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهى مىدهد.
با اين بيان برخى ديگر از پرسشها نيز پاسخ داده مىشود؛ مثل اينكه مىگويند:
هدايت جامعه از وظایف امام است و هدايت انواع و اقسامى دارد؛ مثل هدايت تكوينى، تشريعى و باطنى؛ چگونه طفل مىتواند انواع و اقسام اين هدايتها را بر عهده گيرد، در حالى كه هر يك از آنها وظيفه بسيار سنگينى است، كه احتياج به قابليتهاى خاص دارد؟
پاسخ همان است كه اشاره شد، زيرا اگر خداوند متعال به كسى مقام هدايت و امامت مىدهد؛ قابليتش را نيز عنايت مىفرمايد. عقل او را به حدّ اعلاى رشد و كمال مىرساند، اگر چه خود نيز در رسيدن به كمال دخيل است، ولى همه به لطف و عنايت الهى است و واقعيت خارجى اين امر را تصديق مىكند. همانگونه كه حضرت عيسى علیهالسلام در گهواره با مردم سخن گفت.
2- امامت طفل و تكليف
گاهى سؤال مىشود كه طفل چگونه مىتواند امام و رهبر باشد در حالى كه تكليف ندارد، و به حدّ بلوغ نرسيده است. و چون بر اعمالش عقوبت مترتّب نيست، ممكن است كه لغزشهايى از او سرزند، كه اين، با مقام و شأن امامت سازگارى ندارد؟
پاسخ: بلوغ -در حقيقت- رسيدن به حدّ رشد عقلانى است و اين كه براى نوجوانان سنّ بلوغ را پانزده سال قرار دادهاند، براى اين است كه غالباً در اين سن نوجوانان به رشد عقلانى مىرسند، و لذا مىتوانند مورد خطاب خداوند متعال قرار گيرند و صلاح و فساد خود را درك كنند. خداوند متعال مىفرمايد: « و يتيمان را بيازماييد تا وقتى به [سنّ] زناشويى برسند؛ پس اگر در ايشان رشد [فكرى] يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد» (41) يتيمان را آزمايش كنيد تا هنگامى كه بالغ شده تمايل به نكاح پيدا كنند اگر ديديد آنها قادر به درك مصالح زندگانى خود هستند اموالشان را به آنها باز دهيد.
ولى اگر افرادى در كودكى به طور يقين و قطع به حدّ اعلاى كمال و رشد رسيدند -كه بايد هم رسيده باشند، وگرنه امامت و نصب آنها بىمعنا خواهد بود- قطعاً مورد تكليف خواهند بود، و از آنجا كه عقل كاملى داشته و از مقام عصمت بهرهمندند، هرگز كار ناشايست انجام نخواهند داد.
از اينجا پاسخ اشكال برخى از علماى اهل سنت، درباره ايمان و اسلام امام على بن ابیطالب عليهالسلام، قبل از بلوغ نيز داده مىشود، آنان مىگويند: على بن ابیطالب علیهالسلام به حدّ بلوغ نرسيده بود، و لذا اسلامش ارزش ندارد، اسلامى كه بدون تعقّل و فهم و شعور عقلانى باشد چه فایدهاى دارد؟ در حالى كه اسلام ابوبكر در سنين بالا بوده است، و اسلام در اين سنّ با تعقل و فكر همراه بوده و از اينرو داراى ارزش خاصى است.
پاسخ: على علیهالسلام اگر چه قبل از بلوغ اسلام آورد، ولى او از كمال و عقلانيت كافى برخوردار بود، دوره كودكى على علیهالسلام با همراهى رسول خدا صلىاللهعليهوآله سپرى شد. و لذا رسول خدا صلىاللهعليهوآله را بر ديگران ترجيح داده تحت تربيت خاص او قرار گرفته بود. با بصيرت كامل اسلام را برگزيد و در حقيقت بايد گفت: اسلام و شهادتين را به زبان جارى كرد، زيرا او كسى بود كه از هنگام ولادت، ذكر توحيد را بر زبان داشت و به نبوت پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله در زمانى كه ديگران مشغول بتپرستى بوده، و از توحيد روىگردان بودند، معتقد بود. پس حقيقتاً على علیهالسلام اولين مؤمن و مسلمان است. چه كسى گفته كه هر كسى سنّش بيشتر است، عقلش نيز بيشتر است؟ چه بسيار افراد بزرگسال كه يك دهم عقل و رشد يك كودك را هم ندارند.
3- علّت امامت كودك
گاهى سؤال مىشود: چه ضرورتى دارد امام، كودك باشد، در حالى كه ممكن است مورد شك و ترديد عدّهاى قرار گيرد؟
پاسخ: ممكن است عواملى چند در اين انتخاب مؤثّر باشد:
1- امتحان مردم؛ زيرا با اثبات امامت طفل، از راه معجزه و جهات ديگر، انسان مورد امتحان قرار مىگيرد كه چگونه در برابر حقّ تسليم گردد، همانگونه كه حضرت عبدالعظيم حسنى علیهالسلام اينگونه امتحان شد و لذا مورد تكريم خاص قرار گرفت. و نيز علىبنجعفر علیهالسلام كه در سن بالا به امام جواد علیهالسلام احترام مىگذاشت، تا به حدّى كه كفشهاى حضرت جواد علیهالسلام را جفت مىكرد و هنگامى كه از او سؤال شد چرا چنين مىكند، در حالى كه با مقام و شأن او سازگارى ندارد، در جواب مىگويد: خداوند اين محاسن سفيد را لايق مقام امامت ندانست، ولى اين كودك را شايسته اين مقام ديد. اين افراد به جهت اين نوع تسليمها در مقابل حق، به مقامات عالى رسيدند.
2- براى اثبات اينكه امامت اين شخص، از جانب خداوند است، زيرا اگر امامان تنها در بزرگسالى به مقام امامت نائل مىشدند، ممكن بود گمان شود كه مقامات و كمالات آنان همه اكتسابى است. ولى در طفل صغير، هيچگاه اين گمان برده نمىشود. و اگر طفلى، فضائلى در حدّ امامت داشت، شكّى نيست كه از جانب خداوند است، همانگونه كه در مورد امام جواد علیهالسلام چنين اتفاق افتاد و لذا يك توجيه براى امّى بودن پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله اين است كه كسى گمان نكند معارفى را كه براى مردم آورده، از ديگران فراگرفته، و يا در كتابى خوانده است.
3- براى اثبات اين كه مقام و منزلت، بر اساس لياقت است نه بزرگى سنّ، چنانكه در جريان فرماندهى اسامة بن زيد چنين بود، زيرا در حالى كه عدهاى از صحابه بر عزل او اصرار داشتند، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بهجهت لياقت وى، اصرار بر فرماندهى او داشت.
4- از آنجا كه تا امام رضا عليهالسلام، امامان را يكى پس از ديگرى به شهادت مىرساندند، سنّت الهى بر اين قرار گرفت كه از زمان امام جواد عليهالسلام، امامت در سنين پايين قرار گيرد، تا حاكمان جور و ظلم به امامت آنان باور نداشته و آنها را نكشند، تا اينكه نوبت به امام زمان رسيد، فهميدند امامت در كودكى ممكن است. آنان از امتحان امامت در همان سنين كم سربلند بيرون آمدند، لذا خواستند امام را به قتل برسانند، كه خواست خدا بر آن تعلّق گرفت كه امام دوازدهم از هنگام ولادت در پشت پرده غيبت قرار گيرند.
4- قاعده لطف و امامت طفل
گاهىگفته مىشود: امامت طفل با قاعده لطف، آن هم لطف مقرّب سازگارى ندارد، زيرا لطف مقرّب آن است كه خداوند متعال هر عملى كه در راستاى اهداف خلقت، براى رسيدن انسان به كمال مؤثّر است، انجام دهد، وگرنه نقض غرض خلقت است. و لذا لطف بر خداوند متعال واجب است و مىدانيم كه قرار دادن و عطاكردن امامت به طفل از آنجا كه مورد شك و ترديد برخى از افراد خواهد شد، خلاف لطف است.
پاسخ: گاهى لطف اقتضا مىكند كه امامت در كودكى باشد، زيرا همانگونه كه اشاره شد: هم مردم با آن امتحان مىشوند و هم -برعكس- گروهى به امامت او يقين پيدا مىكنند، زيرا ممكن است كسى احتمال دهد كه فضایل و كمالات و معلومات را امام در طول عمر از ديگران كسب كرده يا با تجربه به دست آورده باشد، ولى اين احتمال در امامت كودك وجود ندارد. و ديگر اين كه: انسان بفهمد كه امامت به لياقت است، نه به بزرگى سن.
5- امامت در اختفا
برخى سؤال مىكنند كه چرا امام زمان عجاللهتعالیفرجه از ابتداى كودكى در نهان به سر بردند، در حالى كه وظيفه امام حضور در ميان مردم و ارشاد آنان است؟ به بيانى ديگر: چرا امام عسكرى علیهالسلام فرزند خود را از هنگام ولادت، از مردم مخفى داشت؟
براى پاسخ بايد مقدارى به تاريخ عصر امام حسن عسكرى علیهالسلام باز گرديم؛ آن حضرت معاصر با سه نفر از حاكمان بنىعباس؛ معتزّ، مهتدى و معتمد عباسى است، معتمد فردى متعصّب و دشمن اهلبيت پيامبر صلىاللهعليهوآله بود. هر كس حوادث سالهاى 257 تا 260 را كه ايّام حكومت او بود، مطالعه كند، به سفّاكى و ستم او به علويين -خصوصاً اهلبيت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله- پى خواهد برد. از آنجا كه مىدانست مهدى موعود با ستمگران مبارزه كرده و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، جاسوسهايى از زنان قابله -مامايى- در خانه امام عسكرى علیهالسلام قرار داده بود، تا با ظاهر شدن اثر وضع حمل در هر يك از كنيزان حضرت به دستگاه حكومت اطلاع دهند، تا هر چه سريعتر با آن مقابله كند.
فشار سياسى به امام عسكرى علیهالسلام و كنترل ارتباطها و تماسها با حضرت به حدّى شديد بود كه به شيعيان و اصحاب خود سفارش نموده بود تا در ملأ عام كسى بر او سلام نكند، يا با دست به او اشاره ننمايد، زيرا در اين صورت در امان نخواهند بود. (42)
تنها راه ارتباط با حضرت، تجمّع اصحاب در يكى از خانهها، آن هم در تاريكى شب، بود.
سيّد مرتضى رحمهالله زمان امام عسكرى علیهالسلام و ارتباط مردم با آن حضرت را چنين توصيف مىكند:
«امام عسكرى علیهالسلام كسى را به سراغ اصحاب و شيعيان خود مىفرستاد و به آنان مىفرمود: بعد از وقت عشا در فلان موضع و فلان خانه، در فلان شب جمع شويد، كه مرا در آنجا خواهيد ديد». (43)
ابن شهرآشوب از داود بن اسود نقل مىكند: «امام عسكرى علیهالسلام عصايى به من داد و فرمود: آن را به عَمرى بده. در بين راه عصا از دست من افتاد و شكست، ناگهان در وسط آن مكتوبى را يافتم. خدمت امام علیهالسلام رسيدم و قضيه را عرض كردم. حضرت فرمود: «هرگاه كسى را يافتى كه ما را دشنام مىدهد راه خود را در پيش گير و به مأموريتى كه فرستاده شدهاى عمل كن، مبادا كه جواب دشنام و شماتتِ دشمنانِ ما را بدهى، يا خودت را معرفى كنى، زيرا ما در شهر و كشور بدى هستيم، تو راه خود را پيش گير؛ و بدان كه بهطور حتم خبرها و حالات تو به ما مىرسد؛ به اين مطلب خوب دقت كن.» (44) محمّد بن عبدالعزيز بلخى مىگويد: «يك روز در خيابان گوسفندان نشستم، ناگاه مشاهده كردم كه امام عسكرى علیهالسلام از منزل خود خارج شده، به سوى خانه عمومى در حركت است. با خود گفتم: اگر با صداى بلند بگويم: اى مردم! اين حجت خدا در ميان شما است، او را بشناسيد، آيا مرا خواهند كشت؟ در اين فكر بودم كه امام عسكرى علیهالسلام به من نزديك شد و با انگشت سبابه بر دهان مبارك خود گذاشت، و به من فهماند كه سكوت كنم. شبِ همان روز به خدمت حضرت شرفياب شدم. آن حضرت فرمود: يا بايد كتمان كنى و يا اينكه كشته خواهى شد، جان خود را به خاطر خدا حفظ كن». (45)
شدّت اختناق در عصر امام عسكرى علیهالسلام به حدّى رسيد كه اصحاب آن حضرت به توصيه او عمل كرده و هنگام نقل روايت تصريح به نام او نمىكردند. و لذا مقدس اردبيلى در جامعالرواة مىگويد: «هر روايتى كه اصحاب امام عسكرى علیهالسلام از شخصى با عنوان «رجل» نقل كردهاند، او امام عسكرى علیهالسلام است. (46)
اميد و آرزوى شيعه و پيروان اهلبيت عليهمالسلام در آن عصر، اين بود كه بتوانند در راه رفت و آمد حضرت بنشينند تا شايد، او را زيارت كنند.
يكى از شيعيان دچار شبهه و ثنيّت شده بود، در راه بازگشتِ امام از دارالاماره نشست، تا شايد حضرت را مشاهده كرده و از او جواب شبههاش را بخواهد، كه ناگهان حضرت با اشاره انگشت سبابه به او فهماند كه خدا يكى است. (47)
با وجود همين فشارهاى شديد سياسى بود كه حضرت، نظام وكالت را تأسيس كرد، تا هم بتواند به نيازهاى مردم رسيدگى كند و هم از گرفتارىهايى كه از ناحيه ملاقاتها براى مردم حاصل مىشد، بكاهد.
در اين موقعيت حسّاس سياسى، امام زمان عجاللهتعالیفرجه متولد شد؛ كسى كه حجت خدا در روى زمين، بعد از امام عسكرى علیهالسلام خواهد بود و دوازدهمين امامى است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله وعده داده كه خواهد آمد و بعد از او قيامت برپا خواهد شد؛ كسى كه قرار است به كمك و لطف و عنايت خداوند در آخرالزمان حكومت توحيدى فراگير برپا كرده و با رهبرى خود زمين را پر از عدل و داد كند؛ كسى كه به جهت قيام غيرمترقّبهاش، نمىتواند بيعت كسى را بر گردن گيرد، آيا چنين امامى نبايد از ابتداى ولادت و حتّى از هنگام به امامت رسيدن از ديد عموم مردم غایب باشد، اگر چه در ميان مردم است و با آنان زندگى مىكند؟ قطعاً بايد اين چنين باشد وگرنه برخلاف مصالح كلّى عالم خواهد بود. (48)
——————
1- «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»؛ سوره بقره، آیه 124.
2- سيره ابنهشام، ج 2، ص 32.
3- كشف المراد، ص 364.
4- الذخيرة، 429؛ و نيز ر. ك. دلائل الصدق، ج 2، ص 27.
5- تفسير فخر رازى، ج 11، ص 192.
6- «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»؛سوره مریم، آیه 12.
7- «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا»؛ سوره مریم، آیه 29.
8- ينابيعالموده، ص 454.
9- كافى، ج 1، ص 382، ح 1؛ قصصالانبياء، ص 266.
10- الفصول المختاره، ص 316.
11- «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين»؛ شعراء، آیه 214.
12- ر. ك: تاريخ طبرى، ج 2، ص 62 و 63، كامل ابناثير، ج 2، ص 40، 41 و…
13- الفصول المختارة، ص 316.
14- همان، ص 316.
15- «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»؛ سوره مریم، آیه 12.
16- «إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَة»؛ سوره احقاف، آیه 15.
17- اثبات الوصيه، ص 193.
18- كشف المراد، ص 388- 389.
19- اصول كافى، ج 1، ص 382، حديث10.
20- اصول كافى، ج 1، ص 382، حديث 10.
21- بحارالانوار، ج 50، ص 7.
22- بحارالانوار، ج 25، ص 249 و 250.
23- اصول كافى، ج 1، ص 527 و 528.
24- همان.
25- همان، ج 1، ص 320، حديث 5.
26- همان، حديث 2.
27- همان، ص 321، حديث 9.
28- همان، ص 328، حديث 1.
29- همان، حديث 3.
30- همان، حديث 4.
31- شبلنجى، نورالابصار، ص 188.
32- صواعق المحرقه، ص 123، قرمانى، اخبارالدول، ص 116، شبلنجى، نورالابصار، ص 217، ابن صباغ، فصول المهمه، ص 249.
33-« وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين»؛ سوره قصص، آیه 5.
34- طوسى، الغيبه، ص 357.
35- إكمالالدين، ص 441، حديث 11.
36- همان، ص 384.
37- همان، ص 440.
38-« وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُم»؛ سوره نساء، آیه 6.
39- الفصول المختاره، ص 149- 150.
40- همان.
41- «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُم»؛ سوره نساء، آیه 6.
42- بحارالانوار، ج 50، ص 289، حديث 63 و كشفالغمه، ج 2، ص 422.
43- جامع الرواة، ج 2، ص 462.
44- ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 428 و بحارالانوار، ج 50، ص 283، حديث 60.
45- بحارالانوار، ج 50، ص 289، حديث 63 و كشفالغمه، ج 2، ص 422.
46- جامع الرواة، ج 2، ص 462.
47- بحارالانوار، ج 5، ص 293، حديث 67.
48- به نقل از: شیعهشناسی و پاسخ به شبهات؛ 588 تا 615.