• امامت در کودکی

از جمله سؤالاتی که در مورد برخى از امامان به ويژه امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه مطرح است، اين است كه: آيا كسى مى‏تواند در كودكى به مقام امامت و خلافت برسد؟ به بيان ديگر: كودكى كه تكليف ندارد چگونه مى‏تواند به مقام ولايتِ الهى برسد؟

ابتدا به مقدماتى چند اشاره مى‏كنيم، سپس به پاسخ اشكال خواهيم پرداخت.

مقدمه اول:

در ميان شيعيان بر خلاف ساير فرقه‏هاى اسلامى امامت از اهميت فوق‏العاده‏اى برخوردار است. شيعه، امامت را جزء اصول دين مى‏شمارد، ولى اهل تسنن آن را از فروع دين. «امامت» به معناى اعتقاد به ضرورت وجود امام كامل على‌الاطلاق و معصوم در هر زمان است. كسى كه امامتش موروثى نيست، بلكه به خاطر قابليت‏هاى ذاتى، از سوى خداوند كسب كرده است. اين اعتقاد تأثير بسزايى در ميان جوامع شيعى و دوست‏داران اهل‏بيت عليهم السلام دارد و به لحاظ فكرى و عقيدتى آنان را نسبت به رهبرى و امامت اين بزرگواران قانع ساخته است.

خداوند مى‏فرمايد: «[بياد آر] هنگامى كه خداوند، ابراهيم را به امورى چند امتحان كرد و او همه را به‏جاى آورد، خداوند بدو فرمود: من تو را به پيشوايى خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايى را به فرزندانم نيز عطا خواهى كرد؟ فرمود: عهد من [هرگز] به ستمكاران نمى‏رسد». (1)

از اين آيه استفاده مى‏شود كه امامت، عهد الهى است كه خداوند به هر كس قابل باشد عطا مى‏نمايد.

در سيره ابن‏هشام آمده است: «بنى‏عامر بن صعصعه، خدمت رسول‏خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله رسيدند، حضرت آنان را به سوى خدا دعوت نمود و نبوت خود را بر آنها عرضه كرد. در اين هنگام شخصى به نام بحيرة بن فراس به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله عرض كرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بيعت كرديم و خداوند تو را بر مخالفان غلبه داد؛ آيا در خلافت بعد از تو سهمى داريم؟ آن حضرت فرمود: امر خلافت به دست خداست، هركجا كه بخواهد قرار مى‏دهد…» (2)

مقدمه دوم:

مجامع شيعى و تابعان مدرسه اهل‏بيت عليهم‌السلام در تعيين امامان خود، شرايط سختى را استنباط و انتخاب كرده‏اند و در نتيجه غير از اشخاص خاصى را كه مورد تأييد خدا بوده و از جانب او منصوب هستند، شامل نمى‏شود.

خواجه نصيرالدين طوسى در تجريدالاعتقاد، عصمت و افضل بودن را از شرايط حتمى امام مى‏شمارد. (3)

سيد مرتضى رحمه‌الله از شرايط حتمى امام، عصمت از هر پليدى، منزّه بودن از هر معصيت، داناتر از همه نسبت به احكام شريعت و وجود سياست و تدبير و… برمى‏شمارد. (4)

بعد از بیان این دو مقدمه بحث امامت و نبوت در کودکی را شروع می­کنیم.

الف) امامت و نبوت كودك از ديدگاه قرآن‏

از نظر قرآن امامت، نبوت و ولايت در كودكى نه‏ تنها امرى ناممكن نيست، بلكه قرآن آشكارا مى‏فرمايد: ما ولايت، نبوت و امامت را به افرادى در كودكى داديم:

1- يحيى ‌بن ‌زكريا عليه‌السلام‏

خداوند متعال خطاب به حضرت يحيى علیه‌السلام مى‏فرمايد: «يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * اى يحيى! تو كتاب آسمانى ما را به قوت فراگير و به او در كودكى مقام نبوّت داديم. سوره مریم آیه 12».

فخر رازى درباره حكمى كه خداوند به حضرت يحيى علیه‌السلام داد، مى‏گويد:

«مراد از حكم در آيه شريفه، همان نبوت است، زيرا خداوند متعال عقل او را در كودكى محكم و كامل كرد و به او وحى فرستاد. چرا كه خداوند متعال حضرت يحيى علیه‌السلام و عيسى علیه‌السلام را در كودكى به پيامبرى برگزيد، بر خلاف حضرت موسى علیه‌السلام و محمّد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كه آنان را در بزرگسالى به رسالت مبعوث نمود». (5)

2- عيسى ‌بن ‌مريم عليه‌السلام

خداوند متعال مى‏فرمايد: «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا * مريم [در پاسخ ملامت‏گران‏] به طفل اشاره كرد، آنها گفتند: چگونه با طفل گهواره‏اى سخن گوييم. آن طفل گفت: همانا من بنده خدايم كه مرا كتاب آسمانى و شرفِ نبوت عطا فرمود. و مرا هركجا باشم براى جهانيان مايه بركت و رحمت گردانيد و تا زنده‏ام به عبادتِ نماز و زكات سفارش كرد. سوره مریم آیه 29».

قندوزى حنفى -بعد از ذكر ولادت امام مهدى عج‌الله‌تعالی‌فرجه- مى‏نويسد:

«گفته‏اند كه خداوند تبارك و تعالى، او را در كودكى حكمت و فصل‌الخطاب عنايت فرمود و او را نشانه‏اى براى عالميان قرار داد، همان‏گونه كه در شأن حضرت يحيى علیه‌السلام فرمود: «اى يحيى، كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير، و از كودكى به او نبوّت داديم». (6) و نيز در شأن حضرت عيسى علیه‌السلام فرمود: «[مريم‏] به سوى [عيسى‏] اشاره كرد. گفتند: «چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟»(7)، خداوند امر حضرت مهدى عج‌الله‌تعالی‌فرجه را مانند حضرت خضر علیه‌السلام طولانى گردانيد». (8)

قطب راوندى و ديگران با سند خود از يزيد كناسى نقل مى‏كنند كه: به ابى‏جعفر علیه‌السلام عرض كردم: آيا عيسى علیه‌السلام هنگامى كه در گهواره سخن گفت، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود. حضرت عليه‌السلام فرمود: «عيسى علیه‌السلام در آن هنگام در گهواره، پيامبر و حجّت خدا بر زكريا علیه‌السلام بود و در آن‏حال نشانه‏اى براى مردم و رحمتى از جانب خدا براى مريم بود، آن ‏هنگامى كه سخن گفت و از او تعبير كرد. [و نيز] پيامبر و حجت بود بر هر كه كلام او را در آن حال شنيد. سپس عيسى علیه‌السلام ساكت شد و تا دو سال با كسى سخن نگفت در اين مدت زكریا علیه‌السلام حجت بر مردم بود. پس از فوت او، يحيى علیه‌السلام در كودكى وارث كتاب و حكمت شد.

عيسى علیه‌السلام وقتى به هفت سالگى رسيد، با اولين وحى كه بر او نازل شد، خبر از نبوت خود داد. در اين هنگام او حجّت بر يحيى و تمام مردم شد. اى اباخالد! از هنگام خلقت آدم علیه‌السلام حتّى يك روز هم زمين خالى از حجّت خدا بر مردم نمى‏ماند.

يزيد كناسى مى‏گويد: به حضرت علیه‌السلام عرض كردم: آيا على‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام در زمان حيات رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌‌وآله، حجّت خدا بر اين امّت بود؟

حضرت علیه‌السلام فرمود: «آرى، اين‏چنين بود و طاعت او در حيات و وفات رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بر مردم واجب بود، لكن با وجود رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آن‏حضرت سكوت كرد و سخن نگفت، لذا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در زمان حياتش، بر امّت و بر على علیه‌السلام واجب‏الاطاعة بود. على علیه‌السلام حكيم و دانا بود». (9)

3- شاهدى از خانه زليخا

قرآن كريم در داستان حضرت يوسف عليه‌السلام و زليخا مى‏فرمايد: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ * وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ * [براى درستى سخن يوسف‏] شاهدى از بستگان زن گواهى داد و گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو دريده باشد، زن راستگو و يوسف از دروغگويان است. و اگر پيراهن از پشت دريده است، زن دروغ‏گو و يوسف از راستگويان است. سوره یوسف، آیه 27».

شيخ مفيد رحمه‌الله مى‏نويسد:

«اهل تفسير -به جز شمار اندكى-  اتفاق كرده‏اند در آيه شريفه آن شاهد، طفلى صغير در گهواره بود. خداوند متعال او را به نطق درآورد تا حضرت يوسف علیه‌السلام را از گناه تبرئه نموده و تهمت را از او دور كند». (10)

هر چند طفل، پيامبر يا امام نبوده، ولى از آن استفاده مى‏شود كه ممكن است كسى در طفوليّت به حقّ و حقيقت حكم كند.

ب) امامت كودك از ديدگاه تاريخى‏

با مراجعه به تاريخ روشن مى‏گردد كه مسئله امامت و رهبرىِ كودك امرى واقعى بوده است و فيلسوفان و حكيمان مى‏گويند: قوى‏ترين دليل بر امكان شى‏ء، وقوع آن شى‏ء است. اينك به دو نمونه از آن اشاره مى‏كنيم.

1- خلافت و وزارت على بن ‌ابیطالب عليه‌السلام‏

پيامبر اكرم ‌صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در سال سوم بعثت، بعد از نزول آيه شريفه «و خويشانِ نزديكت را هشدار ده‏ »(11)، على ‌بن ‌ابیطالب عليه‌السلام را كه نوجوان بود، به خلافت و وصايت منصوب كرد و به قوم خود دستور داد كه حرف او را گوش داده و از او اطاعت كنند. (12)

شيخ مفيد رحمه‌الله مى‏نويسد:

«شيعيان و مخالفان آنها، بر اين امر اتفاق دارند كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله حضرت على علیه‌السلام را دعوت به وزارت، خلافت و وصايت كرد، در حالى ‏كه سنش كم بود، ولى از ديگر كودكان دعوت نكرد». (13)

2- مباهله پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله همراه امام حسن و امام حسين عليهما‌السلام‏

به اتفاق مورخان مسلمان، پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله براى مباهله با نصاراى نجران، امام حسن و امام حسين عليهما‌السلام را به همراه خويش بردند و اين خود دلالت بر بزرگى شأن و قابليت اين دو كودك با وجود سن كم دارد. شيخ مفيد رحمه‌الله مى‏نويسد:

«پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله همراه حسن و حسين عليهما‌السلام -در حالى‏كه آن دو كودك بودند- با نصارا مباهله كرد و قبل و بعد از اين واقعه، سابقه نداشت كه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به همراه كودكان مباهله كرده باشد. اگر حقيقت امر چنين باشد كه ممكن است خداوند متعال، حجت‏هاى خود را به امورى اختصاص دهد، ديگر اشكالى از مخالفان -در مسئله امامت شخص كودك- باقى نخواهد ماند». (14)

پ) گسترش قدرت خداوند

در پاسخ كسانى‏كه امامت و رهبرى كودك را محال مى‏دانند مى‏گوييم: امور «مُحال» يا «ممتنع»، از يك جهت به سه دسته تقسيم مى‏شوند:

1- محال ذاتى؛ امرى است كه فى نفسه و ذاتاً محال و ناشدنى است، بدون در نظر گرفتن امر ديگرى؛ اجتماع يا ارتفاع نقيضين از روشن‏ترين مصداق‏هاى محال ذاتى است.

2- محال وقوعى: امرى است كه ذاتاً محال نيست، ليكن وقوع آن مستلزم محال ذاتى است. براى مثال، وجود معلول بدون علّت محال وقوعى است، زيرا تحقق آن مستلزم تناقض (اجتماع نقيضين) است. محال ذاتى و وقوعى را «محال عقلى» نيز مى‏گويند.

3- محال عادى: امرى است كه وقوع آن با توجه به قوانين شناخته‏شده طبيعت ناممكن است، اما ذاتاً نه ممتنع است و نه مستلزم محال ذاتى است.

با توجه به اقسام و تعريف‏هاى محال، پى مى‏بريم كه آنچه قدرت خداوند به آن تعلّق نمى‏گيرد محال ذاتى و وقوعى است، نه عادى و مى‏دانيم كه خداوند متعال، قادر است در يك كودك، تمام شرايطِ رسالت و امامت را قرار دهد، زيرا عقلاً بعيد نيست كه خداوند مقام رسالت، نبوت و يا امامت را به كودك نابالغ بدهد، زيرا خداوند از انجام اين‏عمل عاجز نيست و قضيه حضرت يحيى و عيسى عليهما‌السلام بهترين گواه درستى اين مدعا است.

محمّد بن حسن صفار در كتاب بصائرالدرجات از على بن اسباط نقل كرده كه فرمود: «اباجعفر را ديدم، در حالى ‏كه بر من وارد شد، من خوب به دست و پاى مبارك او نگاه كردم تا بتوانم براى اصحاب خود در مصر، آن حضرت را توصيف كنم. ناگهان ديدم آن حضرت عليه‌السلام به سجده افتاد و فرمود: خداوند، احتجاج نموده در امر امامت به آنچه كه در امر نبوت احتجاج كرده است و مى‏فرمايد: « و از كودكى به او نبوّت داديم‏»، (15) و نيز مى‏فرمايد: «تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد». (16) پس ممكن است كه خداوند به كسى حكمت عطا كند، در حالى ‏كه كودكى بيش نيست، همان‏طور كه جايز است به ديگرى در چهل‏ سالگى، حكمت عنايت فرمايد.»

مسعودى از اسماعيل بن بزيع نقل مى‏كند: «امام جواد علیه‌السلام به من فرمود: امر امامت به ابوالحسن تفويض مى‏شود، در حالى ‏كه او فرزندى هفت‏ساله است، سپس فرمود: آرى و كمتر از هفت سال، همان‏طورى كه در عيسى علیه‌السلام چنين بود». (17)

ج) رشد عقلى كودكان‏

دانشمندان مى‏گويند: براى رشد عقلى، سنّ معينى وجود ندارد، زيرا چه بسا شخصى رشيد است، اما سن او بيش از پنج سال نيست، زيرا قوّه عاقله او به قدرت خداوند به حدّ كافى رشد و نموّ داشته است. چه مانعى دارد كه خداوند متعال، سنّ رشد را در امام علیه‌السلام در پنج سالگى قرار دهد؟ آيا اين امر، محال ذاتى است، يا وقوعى؟ قطعاً هيچ ‏كدام، پس از آن‏جا كه خداوند مى‏تواند نبوت و تعليم كتاب را به كودكى در گهواره و حكم را در كودكى براى حضرت يحيى علیه‌السلام قرار دهد، مى‏تواند امامت را براى حجّت منتظر علیه‌السلام در كودكى قرار دهد، تا زمين خالى از حجّت نباشد.

علامه حلّى رحمه‌الله درباره ارزش ايمان و اسلام على ‌بن‌ ابیطالب علیه‌السلام در كودكى مى‏گويد: «طبيعت كودكان با دوستى و محبت پدر و مادر و ميل به آن‏دو درآميخته است، لذا كناره‏گيرى كودك از آنان و توجه به خداوند متعال، دليل بر قوّت كمال او است.» (18) وى در ادامه مى‏گويد:

«طبيعت كودكان با نظر و تأمّل در امور عقلى و تكاليف الهى، ناسازگار و متناسب با بازى و لهو و لعب است. پس اگر كودكى با امورى كه ناسازگار با طبع كودكانه است، انس گرفته، دليل رسيدن به كمال است».

صفوان‌ بن‌ يحيى مى‏گويد:

«هنگامى كه امام رضا عليه‌السلام به امام جواد علیه‌السلام اشاره فرمود و او را به امامت منصوب كرد -در حالى‏ كه سه ساله بود- به آن حضرت علیه‌السلام عرض كردم: فدايت گردم! فرزند شما سه سال بيشتر ندارد؟ حضرت فرمود: چه اشكال دارد، در حالى‏ كه عيسى علیه‌السلام نيز در سه سالگى حجّت خدا گشت». (19)

به امام جواد عليه‌السلام عرض شد: مردم به جهت كمى سنّ شما، امامت شما را انكار مى‏كنند. حضرت در جواب فرمود:

«چرا انكار مى‏كنند، در حالى ‏كه خداوند به نبىّ خود فرمود: (اى رسول ما! امت را بگو: طريقه من و پيروانم همين است كه خلق را با بينايى و بصيرت، به سوى خدا دعوت كنيم) پس به خدا سوگند در آن هنگام، او را متابعت نكرد مگر علىّ عليه‌السلام، در حالى ‏كه نه سال بيشتر نداشت و من نيز نه ساله هستم». (20)

خ) اطمينان شيعيان به امامت كودك‏

بر اساس شواهد تاريخى، مسئله عهده‏دارى امامت در كودكى، از حضرت امام جواد علیه‌السلام شروع شد، زيرا وقتى پدرش امام رضا علیه‌السلام از دنيا رحلت نمود، حضرت جواد علیه‌السلام هفت سال بيشتر نداشت. (21) لذا آن حضرت علیه‌السلام در هفت سالگى، متولّى رهبرى شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.

با دقت در اين مسئله، پى مى‏بريم كه همين موضوع به تنهايى كافى است كه به خط امامت هر چند در كودكى- كه در امام جواد علیه‌السلام متجلّى شد و تا امامت امام مهدى علیه‌السلام ادامه يافت- پى ببريم.

اين مطلب هنگامى بيشتر روشن مى‏شود كه بدانيم: دانش‏آموختگان مدرسه اهل‏بيت عليهم‌السلام در طول تاريخ فداكارى و جان‏فشانى‏هاى زيادى در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند، زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوست‏داران اهل‏بيت عليهم‌السلام بود.

اين امر منجر به درگيرى نظام سلطه با اهل‏بيت عليهم‌السلام و ياران آنان مى‏شد، لذا عده ‏زيادى را زندانى و گروهى را نيز مى‏كشتند و اين نشان مى‏دهد كه اعتقاد به ولايت اهل‏بيت عليهم‌السلام -هر چند در كودكى-  براى آنان چنان روشن و مسلّم شده بود، كه از جان مايه مى‏گذاشتند.

در اين‏جا سؤال‏هايى مطرح شده كه به آنها پاسخ مى‏دهيم:

1- شايد شيعه اماميه به ‏خاطر ملاحظه مقامات علمى و فكرى شخصى، معتقد به امامت او در كودكى شده باشد، در حالى ‏كه او هنوز به امامت نرسيده است. همان‏گونه كه ما الآن مشاهده مى‏كنيم كودكانى داراى مقامات علمى بالايى هستند، ولى امام نيستند.

پاسخ:

اين سخن بر خلاف واقعيت‏هاى تاريخى است، زيرا طایفه اماميه در آن زمان بزرگانى داشتند كه از مدرسه علمى امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم‌السلام دانش آموخته بودند، مدرسه‏اى كه دربردارنده شاگردان آن امامان و شاگردانِ شاگردان آنان بوده است.

در چنين مدرسه‏اى -با آن پيشينه و قوت فرهنگى-  قابل‏ تصور نيست كه دانش‏آموختگان آن، شخصى را امام قرار دهند كه امام نبوده است، اگر فردى پنجاه ساله آگاه به علوم مختلف باشد، آيا مى‏توان گفت كه امت به جهت علم زياد او، قائل به امامت و ولايت او شده باشند؟ اگر اين فرض امكان ندارد، پس در حق شخصى كه هنوز به ده ‏سالگى نرسيده، نيز امكان ندارد؛ زيرا مكتب اهل‏بيت عليهم‌السلام در آن زمان، از قوى‏ترين مدارس فكرى و فرهنگى بود. و عده‏اى از فارغ‏التحصيل‏هاى آن در كوفه، قم، مدينه و جاهاى ديگر زندگى مى‏كردند. بزرگان اين مدرسه قطعاً با امام جواد علیه‌السلام و… معاشرت داشته و آن حضرت را امتحان كرده بودند. باوركردنى نيست كه بدون تفحص و تحقيق و رسيدن به يقين، به امامت كودكى اعتقاد پيدا كرده و در راه او جان‏فشانى نموده باشند.

2- ممكن است كسى بگويد: طایفه اماميه، مفهوم و معناى امامت را نمى‏دانست، و گمان مى‏كرد كه امامت، مجرّد سلسله نسبى و وراثتى است؟!

پاسخ:

اين اشكال برخلاف شرط‌ها و نشانه‏هاى امامت است كه به صورت متواتر يا مستفيض، از اميرالمؤمنين علیه‌السلام تا امام رضا علیه‌السلام به جامعه شيعه رسيده است. شيعه اماميه قائل به امامت كسى است كه معصوم از گناه، اشتباه و خطا بوده و از همه افراد امت خود داناتر باشد. همچنين لازم است كه بر امامت او تصريح شده باشد. اين شرط‌ها با دليل عقلى و نقلى قطعى ثابت شده است.

هشام بن سالم مى‏گويد: به امام صادق علیه‌السلام عرض كردم: «آيا ممكن است در يك وقت دو امام باشد؟ امام علیه‌السلام فرمود: «خير، مگر اين‏كه يكى‏از آن دو ساكت و مأمومِ ديگرى باشد و آن ديگرى ناطق و امام، امّا اين‏كه هر دو همزمان امامِ ناطق باشند امكان ندارد.»

هشام مى‏گويد: باز به حضرت علیه‌السلام عرض كردم: آيا ممكن است كه امامت بعد از حسن و حسين عليهما‌السلام، در دو برادر محقّق گردد؟ حضرت فرمود: «خير…» (22)

از اين روايت و روايات ديگر به خوبى استفاده مى‏شود كه شيعيان، اهميّت فراوانى براى «امامت» قائل بودند و همواره درباره خصوصيات و شرايط آن، از امامان خود سؤال مى‏كردند.

3- شايد اعتقاد به امامت و ولايت امامان در كودكى، بر اساس تهديد و تحميل از سوى بزرگان شيعه بوده است؟

پاسخ:

اين فرضيه نيز باطل است، زيرا با ورع و قداست بزرگان طائفه اماميه، هيچ‏گاه نمى‏توان باور كرد كه آنان با تهديد و تحميل مردم را به اطاعت از اشخاص دعوت كرده باشند! به‏ويژه آن‏كه بزرگان طایفه شيعه در طول اين مدت در شديدترين وضع -به جهت پذيرش دعوت اهل‏بيت عليهم‌السلام- به سر مى‏برده و در عين حال مردم را به پيروى از اهل‏بيت دعوت مى‏نمودند. پذيرش دعوت اهل‏بيت (عليهم السلام)، و دعوت به آنان، سود مادى و مقام ظاهرى در پى نداشت تا توهم طمع به اين امور باشد. پذيرفتنى نيست كه عقلا و علماى اماميه، به نادرستى بر امامت شخصى در كودكى تبانى و اتفاق داشته باشند، در حالى‏كه اين كار سبب ايجاد انواع محروميّت‏ها براى آنان بود! اين نيست مگر اين ‏كه دعوت ناشى از، اعتقادِ به امامت آن شخص بوده است. رهبرى و امامت اهل‏بيت عليهم‌السلام، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبوده است. هم‏چنين آنان دعوت سرّى همانند دعوت‏هاى صوفيه و فاطميون نداشتند، زيرا آنان بين رهبر و مردم فاصله مى‏انداختند، تا فرض شود كه رهبر از مردم دور است با آن‏كه مردم به او ايمان دارند. امامان معصوم عليهم‌السلام براى مردم آشكار و معلوم بودند و معاشرت با آنها از نزديك امكان داشت به جز امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه که به دلايل سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.

د) اعتراف دشمن بر امامت كودك‏

خلفاى معاصر با امامان، به فضایل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى امامان اعتراف مى‏كردند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش پنداشتند و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن امامان و فضايل‏شان به كار مى‏بستند.

با توجه به اين مطالب به‏ خوبى روشن مى‏شود كه مسئله امامت شخص –هر چند در كودكى- امرى ثابت بوده است، زيرا وقتى امام، مردم را به اطاعت خود دعوت مى‏كند، طبيعتاً خود را در تمام زمينه‏ها شايسته‏تر مى‏داند. در غير اين صورت مردم از او پيروى نخواهند كرد. با اين ‏همه آيا ممكن است شخصى در كودكى، مردم را به امامت خود در ملأ عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جان‏فشانى كنند؟ اما اگر در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، با گذر روزها، ماه‏ها و سال‏ها ممكن بود وضعيت او در صورت عدم صحت دعوتش، بر مردم آشكار شود.

حال اگر عدم صحت دعوت او براى مردم روشن نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت – در صورتى كه به مصلحت خود باشد- موضع‏گيرى نخواهد كرد؟ تنها تفسيرِ سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام علیه‌السلام در كودكى اين است كه نظام سلطه به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص -هر چند در كودكى- امرى مسلم بوده است، به‏ويژه آن‏كه خلفا به‏ طور مكرر آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند.

ز) نص بر امامت كودك‏

از آن‏جا كه يكى از راه‏هاى اثبات امامت شخص، تصريح و نص امام سابق است، گاهى سؤال مى‏شود كه آيا بر امامت امثال امام جواد عليه‌السلام يا امام مهدى علیه‌السلام در كودكى نص و تصريحى وجود دارد؛ آيا امام رضا عليه‌السلام تصريح به امامت فرزند كودكش، جوادالائمه علیه‌السلام نموده است؟ آيا امام عسكرى علیه‌السلام بر امامت حضرت مهدى عج‌الله‌تعالی‌فرجه تصريح كرده است؟

در پاسخ مى‏گوييم: دو نوع نص نسبت به امام بعدى وجود دارد: يكى نص عام و كلى، كه امامان بعد را شامل مى‏شده است و ديگرى نصّ خاص، كه فقط اختصاص به امام بعد از خود داشته است:

1- نص عام‏

امام صادق علیه‌السلام مى‏فرمايد: پدرم به جابر‌بن‌عبدالله انصارى فرمود: از تو سؤالى دارم، هرگاه كه توانستى نزد من بيا. جابر عرض كرد: هر وقت كه شما دوست داشته باشيد من حاضرم. روزى خدمت امام باقر علیه‌السلام آمد، حضرت به او فرمود: اى جابر! از لوحى كه در دست مادرم فاطمه، دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله ديده‏اى و آنچه درباره آن به تو فرموده به ما خبر ده؟

جابر گفت: خدا را شاهد مى‏گيرم كه روزى بر مادرت فاطمه عليها السلام -در حيات رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله- وارد شدم، تا تولد حسين علیه‌السلام را به او تبريك بگويم، كه در دست او لوحى سبز ديدم، گمان كردم كه از زمرّد است، در آن، نوشته‏اى سفيد يافتم شبيه رنگ خورشيد.

عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو اى دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحى است كه خداوند به رسولش هديه كرده و در آن اسم پدر، شوهر، دو فرزندم و اوصيايى از فرزندم نوشته شده است. پدرم به من داده تا به آن شاد گردم.

جابر خطاب به امام باقر علیه‌السلام مى‏گويد: مادرت فاطمه عليها‌السلام آن را به من داد، من آن را خوانده و از رويش براى خودم استنساخ نمودم. امام صادق علیه‌السلام فرمود: پدرم به جابر فرمود: آيا ممكن است صحيفه را بر ما عرضه كنى. جابر عرض كرد: آرى. آن‏گاه بلند شد و با پدرم به سوى منزل رفتند. جابر در آنجا صحيفه‏اى از ورق بيرون آورد. حضرت عليه‌السلام ‏به جابر فرمود: در نوشته خود نظر كن تا من آن ‏را بر تو بخوانم. جابر به صحيفه خود نظر كرد و پدرم تمام آن‏را مرتّب خواند…». (23)

اسم‏ها و اوصاف هر يك از امامان در آن لوح و صحيفه به‏طور مفصل ذكر شده است… (24)

2- نص خاص‏

الف) نص بر امام جواد عليه‌السلام

محمّد بن ابى‏نصر مى‏گويد: فرزند نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحبت -امام رضا عليه‌السلام- كيست؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم. محمّد بن ابى‏نصر مى‏گويد: نزد امام رضا علیه‌السلام رفتم و سؤال فرزند نجاشى را به امام عرض كردم. حضرت فرمود: امام، فرزند من است… (25)

معمّر بن خلاد مى‏گويد: از امام رضا علیه‌السلام شنيدم كه ضمن نقل مطلبى فرمود: چه حاجتى به آن است، اين ابوجعفر است كه او را به جاى خود نشانده و جانشين خود قرار داده‏ام. و فرمود: ما اهل‏بيت كسانى هستيم كه كودكان ما از بزرگانمان همه‏چيز را به ارث مى‏برند. (26)

ابويحيى صنعانى مى‏گويد: نزد امام ابى‏الحسن، على‌بن‌موسى‌الرضا علیه‌السلام بودم، كه فرزند كودك آن حضرت ابوجعفر را نزد او آوردند. امام علیه‌السلام فرمود: اين مولودى است كه پر بركت‏تر از او بر شيعيان ما، متولد نشده است. (27)

ب) نص بر امام مهدى عليه‌السلام‏

محمّد‌بن‌على‌بن‌هلال مى‏گويد: از ناحيه امام عسكرى -دو سال قبل از وفاتش- نامه‏اى به دستم رسيد كه در آن، خبر از جانشين بعد از خود داده بود و نيز سه روز قبل از وفاتش نامه‏اى ديگر براى من فرستاد و در آن خبر از جانشين بعد از خود داد. (28)

عمرو اهوازى مى‏گويد: امام عسكرى فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: اين، صاحب و امام شما بعد از من است. (29)

حمدان قلانسى مى‏گويد: به عمرى عرض كردم: آيا امام عسكرى علیه‌السلام از دنيا رحلت نمود؟ فرمود: آرى، ولى كسى را به جانشينى خود قرار داد كه گردنش مثل اين است.

اشاره به دست خود نمود. (30)

عظمت امام جواد علیه‌السلام در كودكى‏

در كودكى از امام جواد علیه‌السلام فضایل و كمالاتى آشكار شد كه انسان يقين به امامت و ولايت آن حضرت علیه‌السلام پيدا مى‏كند. از جمله:

1- شبلنجى مى‏نويسد:

«چون مأمون از خراسان به بغداد آمد، نامه‏اى خدمت امام محمّد تقى علیه‌السلام نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن‏حضرت به بغداد تشريف آورد، پيش از آن‏ كه مأمون او را ملاقات كند، روزى مأمون به قصد شكار عازم صحرا شد. در بين راه به جمعى از كودكان رسيد كه ايستاده بودند. چون آنان ابهّت مأمون را مشاهده كردند، پراكنده شدند، جز آن حضرت كه از جاى خود حركت نفرمود و با نهايت وقار در جاى خود ايستاد، تا آن ‏كه مأمون نزديك شد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجب گرديد.

عنان كشيد و پرسيد: اى كودك! چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدى؟

حضرت علیه‌السلام فرمود: اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاده كنم، و جرم و خطايى هم نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم تو كسى را بدون جرم مجازات كنى.

مأمون از شنيدن اين سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد و پرسيد: اى كودك! نام تو چيست؟ فرمود: پسر على بن‌ موسى‌الرضا علیه‌السلام هستم.

مأمون چون نسبش را شنيد، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه صحرا شد.

چون به صحرا رسيد نظرش به مرغى افتاد. باز شكارى به سوى او فرستاد، آن باز مدتى ناپديد شد. چون از آسمان برگشت، ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز نيمه‏جانى داشت. مأمون از مشاهده آن در شگفت شد و ماهى را در دست خود گرفته، به شهر بازگشت. چون به همان جايى رسيد كه هنگام رفتن، حضرت جواد علیه‌السلام را ديده بود، كودكان پراكنده شدند، ولى حضرت علیه‌السلام از جاى خود حركت نفرمود. مأمون گفت: اى محمّد! اين چيست كه در دست دارم؟

حضرت علیه‌السلام فرمود: حق تعالى دريايى چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مى‏شود و ماهيان ريز با ابر بالا مى‏روند، و بازهاى پادشاهان آن را شكار مى‏كنند و پادشاهان آن را در دست مى‏گيرند و سلاله نبوت را با آن امتحان مى‏كنند. مأمون از مشاهده اين معجزه، شگف ‏زده شد و گفت: حقاً كه تويى فرزند رضا عليه‌السلام و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و كمال و عقل، نزد خود نگاه داشت». (31)

2- ابن حجر هيتمى و ديگران نقل كرده‏اند:

«مأمون مى‏خواست دختر خود را به حضرت جواد علیه‌السلام تزويج كند، بنى‏عباس، از شنيدن اين قضيه، به صدا درآمده، به او گفتند: خلافت هم‏اكنون در دست بنى‏عباس است، چرا مى‏خواهى آن را به بنى‏هاشم منتقل كنى؟

مأمون در جواب گفت: علت آن، كثرت علم و فضل اين كودك است.

آنان جواب دادند: او كودكى خردسال است و هنوز اكتساب علم و كمال نكرده است. اگر صبر كنى كه كامل شود و بعداً با او وصلت نمايى، بهتر است.

مأمون گفت: شما ايشان را نمى‏شناسيد. علم ايشان از جانب خداوند است و كوچك و بزرگ آنان از ديگران افضل‏اند. اگر مى‏خواهيد اين امر بر شما ثابت شود، علما را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد. عباسيان قبول نموده، اتفاق كردند كه يحيى بن اكثم، قاضى‌القضات آن عصر، با او بحث كند. از اين‏رو در يك روز معين، در مجلس مأمون حاضر شدند و يحيى‌بن‌اكثم، مسائلى را از حضرت جواد علیه‌السلام پرسيد، و آن حضرت علیه‌السلام به بهترين وجه از آنها پاسخ داد. سپس مأمون از امام علیه‌السلام خواست كه يحيى ‌بن ‌اكثم را امتحان نموده، از او سؤال كند. حضرت علیه‌السلام به او فرمود: از تو سؤال كنم؟ يحيى در جواب عرض كرد: اختيار با شما است.

اگر جواب آن را بدانم مى‏دهم وگرنه از محضر شما استفاده مى‏كنم. امام جواد علیه‌السلام پرسيد: نظر تو چيست درباره مردى كه در اول روز، به زنى به حرام نگاه كرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشا، دوباره بر او حلال گشت، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت. سرّ اين قضيه چيست و چرا آن زن اينگونه بر او حلال و حرام شده است؟

يحيى بن اكثم در جواب عرض كرد: به خدا سوگند كه از اين مسئله اطلاعى ندارم و اگر شما صلاح مى‏دانيد جواب آن را بفرماييد.

امام جواد علیه‌السلام فرمود: آن زن كنيز كسى بود. در اول روز مردى اجنبى به او نگاه كرد كه نظر او حرام بود. آن مرد در نيمه روز آن كنيز را از صاحبش خريد و از اين طريق كنيز را بر خود حلال كرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد كرد، لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند.

غروب او را ظِهار كرد و زن بر او حرام شد. هنگام عشا، كفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال كرد. نيمه‏شب آن زن را يك‏طلاقه كرده و او را بر خود حرام نمود، ولى هنگام صبح به آن زن رجوع كرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.

هنگامى كه سخنان امام جواد علیه‌السلام به پايان رسيد، مأمون رو به عباسيان كرد و گفت: آيا به آنچه كه انكار مى‏كرديد رسيديد؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد علیه‌السلام درآورد». (32)

  • عظمت امام مهدى عج‌الله‌تعالی‌فرجه

از خردسالى آثار امامت و فضل و كمال در امام مهدی عج‌الله‌تعالی‌فرجه نمايان بود. اينك به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم.

1- حكيمه از جمله كسانى است كه قصه ولادت امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه را نقل مى‏كند، در آن قصّه مى‏گويد:

«… روز هفتم ولادت حضرت خدمت امام عسكرى علیه‌السلام رسيدم. حضرت فرمود: اى عمه! فرزندم را نزد من بياور، او را نزد پدرش آوردم، ايشان خطاب به فرزند خود فرمود: سخن بگو اى پسرم. در اين هنگام بود كه مهدى علیه‌السلام شهادتين را به زبان جارى كرده بر يكايك پدران معصوم خود درود فرستاد. آن‏گاه اين آيه را تلاوت نمود: «و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم‏] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين‏] كنيم‏». (33)

2- عثمان بن سعيد عمرى با چهل نفر از شيعيان خدمت امام عسكرى علیه‌السلام رسيدند تا از امام و جانشين بعد از او آگاه شوند. امام علیه‌السلام فرمود: آمده‏ايد تا از حجت بعد از من سؤال كنيد؟ گفتند: آرى. در اين هنگام كودكى وارد مجلس شد گويا پاره‏اى از ماه… (34)

3- نسيم خادمه امام عسكرى علیه‌السلام مى‏گويد: «يك شب پس از ولادت حضرت مهدى عج‌الله‌تعالی‌فرجه، بر او وارد شدم، ناگهان نزد او عطسه‏اى كردم. حضرت علیه‌السلام فرمود: خداوند تو را رحمت كند. من به اين دعا خشنود شدم. آن‏گاه فرمود: آيا بشارت دهم تو را به عطسه؟ عرض كردم: آرى. فرمود: عطسه امان از مرگ است تا سه روز». (35)

4- احمد بن اسحاق مى‏گويد: «نزد امام عسكرى علیه‌السلام رفتم تا از جانشين او سؤال كنم. حضرت ابتدا فرمود: اى احمد بن اسحاق! خداوند هرگز زمين را از ابتداى خلقت آدم از حجت خالى نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى نخواهد گذاشت. با او بلا را از اهل زمين دفع مى‏كند، و باران نازل كرده و بركات زمين را خارج مى‏گرداند. عرض كردم: اى‏فرزند رسول خدا! امام و خليفه بعد از تو كيست؟ حضرت بلند شده وارد اطاق شد، و در حالى‏ كه كودكى بر روى شانه او بود، بيرون آمد. صورت كودك همانند ماه شب چهارده، با حدود سه سال سن. آن‏گاه فرمود: اى احمد بن اسحاق! اگر كرامت تو بر خدا و حجت‏هاى خدا نبود، اين فرزند را بر تو نشان نمى‏دادم. او هم ‏نام و هم كنيه رسول خداست. كسى است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. همان‏گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد…

آنگاه عرض كردم: آيا علامتى هست كه سبب اطمينان قلب من گردد؟ در اين هنگام كودك به سخن آمد و با زبان عربى فصيح فرمود: «من بقيةالله در روى زمين، و انتقام‏گيرنده از دشمنانم…»» (36)

5- عبدالله بن جعفر حميرى مى‏گويد: از محمّد بن عثمان عمرى سؤال كردم: آيا صاحب اين امر را ديده‏اى؟ فرمود: آرى، آخرين بارى كه ديدم در كنار خانه خدا بود كه مى‏گفت: «بار خدايا! وعده‏اى كه به من داده‏اى عملى ساز.» (37)

  • نقد و بررّسى شبهات‏

1- كودك ممنوع از تصرف در اموال

شيخ مفيد رحمه‌الله مى‏گويد: «شايد به شيعيان گفته شود كه شما چطور اعتقاد به امامت دوازده امام داريد و حال آن‏كه مى‏دانيد در ميان آنان كسانى هستند كه پدرانشان آنان را در كودكى -در حالى‏ كه به حدّ رشد و بلوغ نرسيده‏اند- جانشين خود قرار داده‏اند، همانند ابى‏جعفر، محمّد‌بن‌على‌بن‌موسى عليه‌السلام، كه هنگام وفات پدرش، هفت سال داشت و همانند قائمِ شما كه او را مى‏خوانيد، در حالى ‏كه سنّ او هنگام وفات پدرش -نزد اكثر مؤرّخان- پنج سال بوده است. و ما به‏ جهت عادتى كه در هيچ زمانى نقض نشده، مى‏دانيم شخص در چنين سنّى، به حدّ رشد نمى‏رسد؟! خداوند متعال مى‏فرمايد: «و يتيمان را بيازماييد تا وقتى به [سنّ‏] زناشويى برسند؛ پس اگر در ايشان رشد [فكرى‏] يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد»؛ (38) و اگر خداوند متعال كسى را كه به حدّ بلوغ نرسيده از تصرف در اموالش منع مى‏كند؛ پس چگونه ممكن است او را امام قرار دهد، زيرا امام، ولىّ بر خلق در تمام امور دين و دنيا است؟! و صحيح نيست كه والى و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقه‏ها و خمس‏ها و امين بر شريعت و احكام، امام فقيهان، قاضيان و حاكمان و مانع كثيرى از صاحبان خرد در كارها، كسى باشد كه ولايت بر درهمى از اموال خود هم ندارد…» (39)

همو در پاسخ مى‏گويد:

«اين اشكال از كسى صادر مى‏شود كه بصيرتى در دين ندارد، زيرا آيه‏اى را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كرده‏اند، خاص است و شامل امام معصوم نمى‏شود، زيرا خداوند متعال با برهان قياسى و دليل سمعى، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مى‏رساند كه امام، مخاطب آيه فوق نمى‏باشد و از زمره ايتام خارج است. و هيچ اختلافى بين امّت نيست كه اين آيه، مربوط به كسانى است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطى به آنان كه عقلشان -به عنايت الهى- به حدّ كمال رسيده، ندارد اگر چه كودك باشد. لذا آيه شريفه شامل ائمه اهل‏بيت عليهم‌السلام نمى‏شود». (40)

از اين‏جا پاسخ پرسش‏هاى ديگر نيز درباره امامت كودك داده مى‏شود مثل اين كه طفل چگونه مى‏تواند امام باشد، در حالى ‏كه نمى‏تواند حتّى امام جماعت باشد؟ طفل چگونه مى‏تواند امام باشد با آنكه معامله با او صحيح نيست؟

طفل چگونه مى‏تواند امام باشد در حالى‏ كه عقد او باطل است؟

طفل چگونه مى‏تواند امام باشد در حالى ‏كه شهادت او جز در موارد خاص باطل است؟ طفل پنج ساله چگونه نمازش بر جنازه امام صحيح است؟

منشأ تمام اين اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كرده‏ايم و براى او امتياز خاصى قائل نيستيم. ولى اگر معتقد شديم كه امام -اگر چه كودك باشد- كسى است‏كه با معجزه و نصّ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهى كامل گرديده است، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق كنيم. از آن‏جا كه كودك و كسى كه به حدّ بلوغ نرسيده، عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمى‏كند، لذا از يك سرى كارهاى اجتماعى ممنوع شده است. ولى امام از ابتدا مورد توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است، تا بتواند ديگران را دستگيرى كرده و به كمال برساند، همان‏گونه كه سراسر زندگانى امام و قضايايى كه اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهى مى‏دهد.

با اين بيان برخى ديگر از پرسش‏ها نيز پاسخ داده مى‏شود؛ مثل اينكه مى‏گويند:

هدايت جامعه از وظایف امام است و هدايت انواع و اقسامى دارد؛ مثل هدايت تكوينى، تشريعى و باطنى؛ چگونه طفل مى‏تواند انواع و اقسام اين هدايت‏ها را بر عهده گيرد، در حالى ‏كه هر يك از آنها وظيفه بسيار سنگينى است، كه احتياج به قابليت‏هاى خاص دارد؟

پاسخ همان است كه اشاره شد، زيرا اگر خداوند متعال به كسى مقام هدايت و امامت مى‏دهد؛ قابليتش را نيز عنايت مى‏فرمايد. عقل او را به حدّ اعلاى رشد و كمال مى‏رساند، اگر چه خود نيز در رسيدن به كمال دخيل است، ولى همه به لطف و عنايت الهى است و واقعيت خارجى اين امر را تصديق مى‏كند. همان‏گونه كه حضرت عيسى علیه‌السلام در گهواره با مردم سخن گفت.

2- امامت طفل و تكليف‏

گاهى سؤال مى‏شود كه طفل چگونه مى‏تواند امام و رهبر باشد در حالى ‏كه تكليف ندارد، و به حدّ بلوغ نرسيده است. و چون بر اعمالش عقوبت مترتّب نيست، ممكن است كه لغزش‏هايى از او سرزند، كه اين، با مقام و شأن امامت سازگارى ندارد؟

پاسخ: بلوغ -در حقيقت- رسيدن به حدّ رشد عقلانى است و اين ‏كه براى نوجوانان سنّ بلوغ را پانزده سال قرار داده‏اند، براى اين است كه غالباً در اين سن نوجوانان به رشد عقلانى مى‏رسند، و لذا مى‏توانند مورد خطاب خداوند متعال قرار گيرند و صلاح و فساد خود را درك كنند. خداوند متعال مى‏فرمايد: « و يتيمان را بيازماييد تا وقتى به [سنّ‏] زناشويى برسند؛ پس اگر در ايشان رشد [فكرى‏] يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد» (41) يتيمان را آزمايش كنيد تا هنگامى كه بالغ شده تمايل به نكاح پيدا كنند اگر ديديد آنها قادر به درك مصالح زندگانى خود هستند اموالشان را به آنها باز دهيد.

ولى اگر افرادى در كودكى به‏ طور يقين و قطع به حدّ اعلاى كمال و رشد رسيدند -كه بايد هم رسيده باشند، وگرنه امامت و نصب آنها بى‏معنا خواهد بود- قطعاً مورد تكليف خواهند بود، و از آن‏جا كه عقل كاملى داشته و از مقام عصمت بهره‏مندند، هرگز كار ناشايست انجام نخواهند داد.

از اين‏جا پاسخ اشكال برخى از علماى اهل سنت، درباره ايمان و اسلام امام على‌ بن ‌ابیطالب عليه‌السلام، قبل از بلوغ نيز داده مى‏شود، آنان مى‏گويند: على ‌بن ‌ابیطالب علیه‌السلام به حدّ بلوغ نرسيده بود، و لذا اسلامش ارزش ندارد، اسلامى كه بدون تعقّل و فهم و شعور عقلانى باشد چه فایده‏اى دارد؟ در حالى كه اسلام ابوبكر در سنين بالا بوده است، و اسلام در اين سنّ با تعقل و فكر همراه بوده و از اين‏رو داراى ارزش خاصى است.

پاسخ: على علیه‌السلام اگر چه قبل از بلوغ اسلام آورد، ولى او از كمال و عقلانيت كافى برخوردار بود، دوره كودكى على علیه‌السلام با همراهى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله سپرى شد. و لذا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را بر ديگران ترجيح داده تحت تربيت خاص او قرار گرفته بود. با بصيرت كامل اسلام را برگزيد و در حقيقت بايد گفت: اسلام و شهادتين را به زبان جارى كرد، زيرا او كسى بود كه از هنگام ولادت، ذكر توحيد را بر زبان داشت و به نبوت پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در زمانى كه ديگران مشغول بت‏پرستى بوده، و از توحيد روى‏گردان بودند، معتقد بود. پس حقيقتاً على علیه‌السلام اولين مؤمن و مسلمان است. چه كسى گفته كه هر كسى سنّش بيشتر است، عقلش نيز بيشتر است؟ چه بسيار افراد بزرگسال كه يك دهم عقل و رشد يك كودك را هم ندارند.

3- علّت امامت كودك‏

گاهى سؤال مى‏شود: چه ضرورتى دارد امام، كودك باشد، در حالى‏ كه ممكن است مورد شك و ترديد عدّه‏اى قرار گيرد؟

پاسخ: ممكن است عواملى چند در اين انتخاب مؤثّر باشد:

1- امتحان مردم؛ زيرا با اثبات امامت طفل، از راه معجزه و جهات ديگر، انسان مورد امتحان قرار مى‏گيرد كه چگونه در برابر حقّ تسليم گردد، همان‏گونه كه حضرت عبدالعظيم حسنى علیه‌السلام اين‏گونه امتحان شد و لذا مورد تكريم خاص قرار گرفت. و نيز على‌بن‌جعفر علیه‌السلام كه در سن بالا به امام جواد علیه‌السلام احترام مى‏گذاشت، تا به حدّى كه كفش‏هاى حضرت جواد علیه‌السلام را جفت مى‏كرد و هنگامى كه از او سؤال شد چرا چنين مى‏كند، در حالى كه با مقام و شأن او سازگارى ندارد، در جواب مى‏گويد: خداوند اين محاسن سفيد را لايق مقام امامت ندانست، ولى اين كودك را شايسته اين مقام ديد. اين افراد به جهت اين نوع تسليم‏ها در مقابل حق، به مقامات عالى رسيدند.

2- براى اثبات اين‏كه امامت اين شخص، از جانب خداوند است، زيرا اگر امامان تنها در بزرگسالى به مقام امامت نائل مى‏شدند، ممكن بود گمان شود كه مقامات و كمالات آنان همه اكتسابى است. ولى در طفل صغير، هيچ‏گاه اين گمان برده نمى‏شود. و اگر طفلى، فضائلى در حدّ امامت داشت، شكّى نيست كه از جانب خداوند است، همان‏گونه كه در مورد امام جواد علیه‌السلام چنين اتفاق افتاد و لذا يك توجيه براى امّى ‏بودن پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اين است كه كسى گمان نكند معارفى را كه براى مردم آورده، از ديگران فراگرفته، و يا در كتابى خوانده است.

3- براى اثبات اين كه مقام و منزلت، بر اساس لياقت است نه بزرگى سنّ، چنان‏كه در جريان فرماندهى اسامة بن زيد چنين بود، زيرا در حالى ‏كه عده‏اى از صحابه بر عزل او اصرار داشتند، پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به‏جهت لياقت وى، اصرار بر فرماندهى او داشت.

4- از آن‏جا كه تا امام رضا عليه‌السلام، امامان را يكى پس از ديگرى به شهادت مى‏رساندند، سنّت الهى بر اين قرار گرفت كه از زمان امام جواد عليه‌السلام، امامت در سنين ‏پايين قرار گيرد، تا حاكمان جور و ظلم به امامت آنان باور نداشته و آنها را نكشند، تا اين‏كه نوبت به امام زمان رسيد، فهميدند امامت در كودكى ممكن است. آنان از امتحان امامت در همان سنين كم سربلند بيرون آمدند، لذا خواستند امام را به قتل برسانند، كه خواست خدا بر آن تعلّق گرفت كه امام دوازدهم از هنگام ولادت در پشت پرده غيبت قرار گيرند.

4- قاعده لطف و امامت طفل‏

گاهى‏گفته ‏مى‏شود: امامت طفل با قاعده لطف، آن‏ هم لطف مقرّب سازگارى ندارد، زيرا لطف مقرّب آن است كه خداوند متعال هر عملى كه در راستاى اهداف خلقت، براى رسيدن انسان به كمال مؤثّر است، انجام دهد، وگرنه نقض غرض خلقت است. و لذا لطف بر خداوند متعال واجب است و مى‏دانيم كه قرار دادن و عطاكردن امامت به طفل از آن‏جا كه مورد شك و ترديد برخى از افراد خواهد شد، خلاف لطف است.

پاسخ: گاهى لطف اقتضا مى‏كند كه امامت در كودكى باشد، زيرا همان‏گونه كه اشاره شد: هم مردم با آن امتحان مى‏شوند و هم -برعكس-  گروهى به امامت او يقين پيدا مى‏كنند، زيرا ممكن است كسى احتمال دهد كه فضایل و كمالات و معلومات را امام در طول عمر از ديگران كسب كرده يا با تجربه به دست آورده باشد، ولى اين احتمال در امامت كودك وجود ندارد. و ديگر اين ‏كه: انسان بفهمد كه امامت به لياقت است، نه به بزرگى سن.

5- امامت در اختفا

برخى سؤال مى‏كنند كه چرا امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه از ابتداى كودكى در نهان به سر بردند، در حالى كه وظيفه امام حضور در ميان مردم و ارشاد آنان است؟ به بيانى ديگر: چرا امام عسكرى علیه‌السلام فرزند خود را از هنگام ولادت، از مردم مخفى داشت؟

براى پاسخ بايد مقدارى به تاريخ عصر امام حسن عسكرى علیه‌السلام باز گرديم؛ آن‏ حضرت معاصر با سه نفر از حاكمان بنى‏عباس؛ معتزّ، مهتدى و معتمد عباسى است، معتمد فردى متعصّب و دشمن اهل‏بيت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بود. هر كس حوادث سال‏هاى 257 تا 260 را كه ايّام حكومت او بود، مطالعه كند، به سفّاكى و ستم او به علويين -خصوصاً اهل‏بيت پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله- پى خواهد برد. از آن‏جا كه مى‏دانست مهدى موعود با ستمگران مبارزه كرده و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، جاسوس‏هايى از زنان قابله -مامايى- در خانه امام عسكرى علیه‌السلام قرار داده بود، تا با ظاهر شدن اثر وضع حمل در هر يك از كنيزان حضرت به دستگاه حكومت اطلاع دهند، تا هر چه سريع‏تر با آن مقابله كند.

فشار سياسى به امام عسكرى علیه‌السلام و كنترل ارتباط‌ها و تماس‏ها با حضرت به حدّى شديد بود كه به شيعيان و اصحاب خود سفارش نموده بود تا در ملأ عام كسى بر او سلام نكند، يا با دست به او اشاره ننمايد، زيرا در اين صورت در امان نخواهند بود. (42)

تنها راه ارتباط با حضرت، تجمّع اصحاب در يكى از خانه‏ها، آن هم در تاريكى شب، بود.

سيّد مرتضى رحمه‌الله زمان امام عسكرى علیه‌السلام و ارتباط مردم با آن‏ حضرت را چنين توصيف مى‏كند:

«امام عسكرى علیه‌السلام كسى را به سراغ اصحاب و شيعيان خود مى‏فرستاد و به آنان مى‏فرمود: بعد از وقت عشا در فلان موضع و فلان خانه، در فلان شب جمع شويد، كه مرا در آن‏جا خواهيد ديد». (43)

ابن شهرآشوب از داود بن اسود نقل مى‏كند: «امام عسكرى علیه‌السلام عصايى به من داد و فرمود: آن را به عَمرى بده. در بين راه عصا از دست من افتاد و شكست، ناگهان در وسط آن مكتوبى را يافتم. خدمت امام علیه‌السلام رسيدم و قضيه را عرض كردم. حضرت فرمود: «هرگاه كسى را يافتى كه ما را دشنام مى‏دهد راه خود را در پيش گير و به مأموريتى كه فرستاده شده‏اى عمل كن، مبادا كه جواب دشنام و شماتتِ دشمنانِ ما را بدهى، يا خودت را معرفى كنى، زيرا ما در شهر و كشور بدى هستيم، تو راه خود را پيش گير؛ و بدان كه به‏طور حتم خبرها و حالات تو به ما مى‏رسد؛ به اين مطلب خوب دقت كن.» (44) محمّد بن عبدالعزيز بلخى مى‏گويد: «يك روز در خيابان گوسفندان نشستم، ناگاه مشاهده كردم كه امام عسكرى علیه‌السلام از منزل خود خارج شده، به سوى خانه عمومى در حركت است. با خود گفتم: اگر با صداى بلند بگويم: اى مردم! اين حجت خدا در ميان شما است، او را بشناسيد، آيا مرا خواهند كشت؟ در اين فكر بودم كه امام عسكرى علیه‌السلام به من نزديك شد و با انگشت سبابه بر دهان مبارك خود گذاشت، و به من فهماند كه سكوت كنم. شبِ همان روز به خدمت حضرت شرفياب شدم. آن‏ حضرت فرمود: يا بايد كتمان كنى و يا اين‏كه كشته خواهى شد، جان خود را به خاطر خدا حفظ كن». (45)

شدّت اختناق در عصر امام عسكرى علیه‌السلام به حدّى رسيد كه اصحاب آن ‏حضرت به توصيه او عمل كرده و هنگام نقل روايت تصريح به نام او نمى‏كردند. و لذا مقدس اردبيلى در جامع‏الرواة مى‏گويد: «هر روايتى كه اصحاب امام عسكرى علیه‌السلام از شخصى با عنوان «رجل» نقل كرده‏اند، او امام عسكرى علیه‌السلام است. (46)

اميد و آرزوى شيعه و پيروان اهل‏بيت عليهم‌السلام در آن عصر، اين بود كه بتوانند در راه رفت‏ و آمد حضرت بنشينند تا شايد، او را زيارت كنند.

يكى از شيعيان دچار شبهه و ثنيّت شده بود، در راه بازگشتِ امام از دارالاماره نشست، تا شايد حضرت را مشاهده كرده و از او جواب شبهه‏اش را بخواهد، كه ناگهان حضرت با اشاره انگشت سبابه به او فهماند كه خدا يكى است. (47)

با وجود همين فشارهاى شديد سياسى بود كه حضرت، نظام وكالت را تأسيس كرد، تا هم بتواند به نيازهاى مردم رسيدگى كند و هم از گرفتارى‏هايى كه از ناحيه ملاقات‏ها براى مردم حاصل مى‏شد، بكاهد.

در اين موقعيت حسّاس سياسى، امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه متولد شد؛ كسى كه حجت خدا در روى زمين، بعد از امام عسكرى علیه‌السلام خواهد بود و دوازدهمين امامى است كه رسول ‏خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وعده داده كه خواهد آمد و بعد از او قيامت برپا خواهد شد؛ كسى كه قرار است به كمك و لطف و عنايت خداوند در آخرالزمان حكومت توحيدى فراگير برپا كرده و با رهبرى خود زمين را پر از عدل و داد كند؛ كسى كه به جهت قيام غيرمترقّبه‏اش، نمى‏تواند بيعت كسى را بر گردن گيرد، آيا چنين امامى نبايد از ابتداى ولادت و حتّى از هنگام به امامت رسيدن از ديد عموم مردم غایب باشد، اگر چه در ميان مردم است و با آنان زندگى مى‏كند؟ قطعاً بايد اين ‏چنين باشد وگرنه برخلاف مصالح كلّى عالم خواهد بود. (48)

——————

1- «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»؛ سوره بقره، آیه 124.

2- سيره ابن‏هشام، ج 2، ص 32.

3- كشف المراد، ص 364.

4- الذخيرة، 429؛ و نيز ر. ك. دلائل الصدق، ج 2، ص 27.

5- تفسير فخر رازى، ج 11، ص 192.

6- «يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»؛سوره مریم، آیه 12.

7- «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا»؛ سوره مریم، آیه 29.

8- ينابيع‏الموده، ص 454.

9- كافى، ج 1، ص 382، ح 1؛ قصص‏الانبياء، ص 266.

10- الفصول المختاره، ص 316.

11- «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين‏»؛ شعراء، آیه 214.

12- ر. ك: تاريخ طبرى، ج 2، ص 62 و 63، كامل ابن‏اثير، ج 2، ص 40، 41 و…

13- الفصول المختارة، ص 316.

14- همان، ص 316.

15- «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»؛ سوره مریم، آیه 12.

16- «إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَة»؛ سوره احقاف، آیه 15.

17- اثبات الوصيه، ص 193.

18- كشف المراد، ص 388- 389.

19- اصول كافى، ج 1، ص 382، حديث10.

20- اصول كافى، ج 1، ص 382، حديث 10.

21- بحارالانوار، ج 50، ص 7.

22- بحارالانوار، ج 25، ص 249 و 250.

23- اصول كافى، ج 1، ص 527 و 528.

24- همان.

25- همان، ج 1، ص 320، حديث 5.

26- همان، حديث 2.

27- همان، ص 321، حديث 9.

28- همان، ص 328، حديث 1.

29- همان، حديث 3.

30- همان، حديث 4.

31- شبلنجى، نورالابصار، ص 188.

32- صواعق المحرقه، ص 123، قرمانى، اخبارالدول، ص 116، شبلنجى، نورالابصار، ص 217، ابن صباغ، فصول المهمه، ص 249.

33-« وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين‏»؛ سوره قصص، آیه 5.

34- طوسى، الغيبه، ص 357.

35- إكمال‏الدين، ص 441، حديث 11.

36- همان، ص 384.

37- همان، ص 440.

38-« وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُم‏»؛ سوره نساء، آیه 6.

39- الفصول المختاره، ص 149- 150.

40- همان.

41- «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُم‏»؛ سوره نساء، آیه 6.

42- بحارالانوار، ج 50، ص 289، حديث 63 و كشف‏الغمه، ج 2، ص 422.

43- جامع الرواة، ج 2، ص 462.

44- ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 428 و بحارالانوار، ج 50، ص 283، حديث 60.

45- بحارالانوار، ج 50، ص 289، حديث 63 و كشف‏الغمه، ج 2، ص 422.

46- جامع الرواة، ج 2، ص 462.

47- بحارالانوار، ج 5، ص 293، حديث 67.

48- به نقل از: شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات؛ 588 تا 615.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا